عشـق در ادبیات فارسـی

- ۱۸ اسد ۱۳۹۳

هما آقاجعفری / کارشناس ارشد ادبیات فارسی

mnandegar-3عشق در ادبیات فارسی، از جنبۀ عشق حقیقی و عشق مجازی در شعر شاعران، مورد بررسی قرار می‌گیرد.
عشق ودیعه‌یی الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرتِ وی عجین شده و انسان پیوسته به دنبال معبود و معشوقِ حقیقی بوده است. مولانا می‌گوید:
ناف ما بر مهر او ببریده‌اند / عشق او در جان ما کاریده‌اند
گفته شده که عشق، راه رسیدنِ انسان را برای رسیدن به سعادت و کمال میسر می‌سازد و اساساً خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و تفاوت انسان با فرشته در این است که فرشته از درکِ عشق عاجز است و عشق، خاصِ انسان است و از روز ازل در وجودِ او نهاده شده است. به قول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌یی کرد رخت، دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
حسین بن منصور حلاج، عارف مشهور پارسی، جان خود را نثار عشق الهی می‌کند و شاعران در اشعارِ خود از او چنین یاد کرده‌اند:
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید / منزلگه مردان موحد سر دار است
گفت آن یار کزو شد سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد (حافظ)
ریشۀ عشق را از «عشقه» دانسته‌اند. عشقه نام گیاهی است که در زبان فارسی به آن «پیچک» می‌گویند. این گیاه به دور گیاهان می‌پیچد و آن‌ها را زرد و خشک می‌کند. عشق نیز با وجود عاشق چنین می‌کند.
کلمۀ عشق پیش از اسلام در ادبیات عرب وجود نداشت و پس از اسلام وارد ادبیات عرب شده و به تبع آن در ادبیات فارسی راه یافته است. ظاهراً نخستین‌بار شهید بلخی (وفات ۳۲۵ ه.ق) از این واژه در شعر استفاده کرده است.
در ادبیات فارسی عشق را می‌توان از دو جنبه مورد بررسی قرار داد. عشق مجازی یا انسانی و عشق الهی یا عرفانی.
عشق مجازی یا انسانی که عشق‌ورزی به هم‌نوع است، از آغاز در ادبیات فارسی مطرح بوده و در آثار اولین شاعران پارسی‌زبان چون رودکی، فرخی، و منوچهری وجود دارد.
فرخی عشق را این‌گونه تعریف می‌کند:
وای آن‌کو به دام عشق آویخت
خنک آن‌کو ز دام عشق رهاست
عشق بر من و رعنا بگشاد
عشق سر تا به‌سر عذاب و عناست
منوچهری دربارۀ عشق چنین می‌گوید:
حکیمانه زمانه راست گفتند که جاهل گردد اندر عشق، عاقل!
فخرالدین اسعد گرگانی داستان عاشقانه‌یی را در نیمۀ اول قرن پنجم به نظم کشیده که داستانی است به‌جای مانده از دوران اشکانیان، با نام «ویس و رامین»:
نبرد عشق را جز عشق دیگر / چرا یاری نگیری زو نکوتر
فردوسی نیز در شاهنامه داستان‌های معروف عاشقانه‌یی چون زال و رودابه و رستم و تهمینه و بیژن و منیژه را به نظم کشیده است. وی در دل‌داده‌گی زال به رودابه می‌گوید:
دل زال یک‌باره دیوانه گشت / خرد دور شد عشق فرزانه گشت
اوج داستان‌های عاشقانه را می‌توان در آثار نظامی چون لیلی و مجنون و خسرو و شیرین دید. مهارت نظامی در سرودن مثنوی باعث شد شاعران بعدی در تمام دوره‌های ادبی زبان فارسی از او تقلید کنند. نظامی در شیفته‌گی مجنون به لیلی می‌گوید:
مجنون چو شنید پند خویشان
از تلخی پند شد پریشان
زد دست و درید پیرهن را
کاین مرده چه می‌کند کفن را
چون وامق از آرزوی عذرا
گه کوه گرفت و گاه صحرا…
سعدی شاعر نامدار شیراز، یک باب از گلستان و بوستان را به عشق اختصاص داده و غزلیات وی نیز سراسر سخن از عشق است. وی عشق را لازمۀ انسان بودن می‌داند:
سعدی همه روزه عشق می‌باز
تا در دو جهان شوی به یک رنگ
عشق‌بازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن
مهم‌ترین پیام دیوان لسان‌الغیب حافظ شیرازی، عشق است و بنا به گفتۀ آقای خرمشاهی، عشق در غزلیات حافظ بر سه قسم است: الف) ادبی اجتماعی؛ ب) انسانی زمینی؛ ج) عرفانی؛ (۳). بیت‌های زیر نمونه‌یی از عشق مجازی است:
اگر آن ترک شیرازی به‌دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند / همدم گل نمی‌شود یاد دمن نمی‌کند
عشق مجازی یا عشق به هم‌نوع، از نظر عرفا وسیله و مقدمه‌یی است برای رسیدن به عشق حقیقی، به شرط این‌که احساسات معنوی را برانگیزد و عاشق به کمال برسد. در غیر این صورت، از نظر عرفا مذموم است.
عشق ز اوصاف خدای بی‌نیاز / عاشقی بر غیر او باشد مجاز
عشق مجازی در اصل پرتوی از عشق حقیقی و الهی است، زیرا حسن و زیبایی‌یی که در جهان است، جلوه‌یی از شاهد ازلی‌ست.
مزیت عمدۀ عشق انسانی و مجازی آن است که موجب تزکیۀ نفس و دوری از خودخواهی و منیت در انسان می‌شود، به طوری که عاشق دیگری را بر خود مقدم می‌دارد و در راه معشوق، فداکاری و ایثار می‌کند. لایب نیتس حکیم آلمانی (۱۷۱۶ـ ۱۶۴۶) در تعریف این نوع عشق می‌گوید: «تمتع بردن از سعادت غیرست و این‌که انسان سعادت دیگر کس را بر سعادت خویش برتر شمرد».
عشق حقیقی، عشق به ذات خداوند است که خیر و کمال مطلق است.
«او (افلاطون) عشق مجازی را باعث خروج جسم از عقیمی و به‌وجود آمدن فرزند و ابقای نوع می‌داند و عشق حقیقی را نیز سبب خروج روح از عقیمی و رهایی از نازایی دانسته که سبب درک اشراق و زنده‌گی جاوید و شناخت جمال حق و نیکی مطلق و حیات روحانی می‌شود.» (۶)
در تمام مکتب‌های عرفانی از جمله عرفان اسلامی، عشق اساسی‌ترین و مهم‌ترین مسأله محسوب می‌شود و در اصطلاح تصوف و عرفان، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده و محبت پایه و اساس زنده‌گی و بقای موجودات عالم را موجب می‌شود و جنبش و حرکت زمین و آسمان و همۀ موجودات، به وجود عشق وابسته است. به قول نظامی: گر از عشق آسمان آزاد بودی / کجا هرگز زمین آباد بودی.
«مرحوم دکتر غنی، دربارۀ این مسأله چنین نوشته است: ماحصل عقیدۀ عارف در موضوع محبت و عشق این است که عشق غریزۀ الهی و الهام آسمانی است که به دور آن، انسان می‌تواند خود را بشناسد و به سرنوشتِ خود واقف شود.» (۷)
حافظ چنین گوید:
سخن عشق نه آن است که آید به زبان / ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت‌وشنفت
نخستین‌بار شیخ ابوسعید ابوالخیر، اشعار عاشقانۀ فارسی را آن‌طور که موافق با طبع صوفیه بود، شرح و تفسیر کرد و با تصوف درآمیخت. امام محمد غزالی بزرگ‌ترین امام و فقیه عصر خود بود. وی فتوا داد صوفیان پاک‌نیت می‌توانند اشعار عاشقانۀ عامیانه را در مراسم سماع بخوانند. این امر نیز در وارد کردن شعر عاشقانه در تصوف، موثر بود.
نخستین جلوه‌گاه عشق عرفانی و آمیختن عرفان با شعر را در آثار سنایی شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم هجری می‌توان دید. این شاعر در اثر مشهورش «حدیقه‌الحقیقه»، فصلی با نام و عنوان «فی ذکرالعشق و فضیله» دارد و می‌گوید:
دلبر جان ربای عشق آمد
سربر و سرنمای عشق آمد
عشق با سر بریده گوید راز
ز آن‌که داند که سر بود غماز…
پس از سنایی، عطار نیشابوری عارف نامدار قرن ششم که خود وادی‌های معرفت را طی کرده در منطق‌الطیر از هفت وادی نام می‌برد و وادی دوم، وادی عشق است و در بیان آن گوید:
بعد از این وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی به جز آتش مباد / و آن‌که آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود / گرم رو، سوزنده و سرکش بود…
مولانا جلال الدین رومی، هستی را بدون وجود عشق قابل تصور نمی‌داند. مثنوی مولانا نغمۀ عشق الهی است. وی گویندۀ مثنوی را معشوق می‌داند و می‌فرماید:
ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی / زاری از ما نی تو زاری می‌کنی
آتش عشق است کاندر نی فتاد / جوشش عشق است کاندر می فتاد
بیشترین بخش غزلیات و دیوان مولوی، ناشی از عشق معنوی و جاذبۀ روحانی انسان کامل و محبوب مولوی شمس تبریزی‌ست، عشقی که سبب تحولی عظیم در مولانا شد:
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیدۀ سیر است مرا، جان دلیرست مرا / زهرۀ شیرست مرا زهرۀ تابنده شدم…
همان‌طور که پیش از این ذکر شد، عشق ـ خواه حقیقی، خواه مجازی ـ سبب تحول اخلاق و تزکیۀ نفس می‌شود و صفایی چون بخشنده‌گی و سخاوت و شجاعت و بی‌اعتنایی به مادیات و دل‌بسته‌گی‌های دنیوی و پرهیز از خودخواهی و نخوت، در اثر تأثیر عشق است.
مولانا در این‌باره گفته است:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و عیب کلی پاک شد
مرحبا ای عشق خوش سودای ما / ای طبیب جمله علت‌های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما / ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد
اما عشق که در وحلۀ اول آسان می‌نماید، راهی‌‌ست بی‌پایان و خطرناک که در نهایت موجب هلاک عاشق می‌شود و به قول حافظ:
الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
راهی‌ست راه عشق که هیچش کناره نیست / آن‌جا جز آن‌که جان بسپارند چاره نیست
تقابل عقل و عشق:
فقها از به کار بردن عشق دربارۀ خداوند مخالف بوده‌اند و این موضوعی بوده که اختلاف نظر و دشمنی میان عارف و فقیه را در پی داشته و از نظر فقیه، عقل و استدلال برای رسیدن به معرفت و کمال، لازم و کافی‌ست؛ در حالی که عرفا قدرت عشق را برتر از عقل دانسته‌اند و عشق الهی در مبارزه با عقل همواره پیروز بوده است. سعدی گفته است:
آن‌جا که عشق خیمه زند جای عقل نیست
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
وآن‌گه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
عین‌القضات همدانی در برتری عشق گفته است:
«عاشقان را به ترازوی عقل مسنج که عشق از آن منزه بود که او را به ترازوی عقل بر توان ساخت».(۱۰)

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.