احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:2 سنبله 1393 - ۰۱ سنبله ۱۳۹۳
بخش دوم
نویسنده: ریوان سندلر – استاد مطالعاتِ ایرانی در دانشگاه تورانتوی کانادا
برگردان: دکتر علیرضا شمالی
از این گذشته، سنت ادبی تکیهگاه نخستین پارههای سازنده و سنگ بنای هویتِ شاعرانۀ یک زن را سامان میبخشد. در سالهای پایانی دهۀ ۱۳۳۰، مشیر سلیمی، پژوهشگر و ویراستار ادبی، به بررسی روزنامههای محلی، مجلهها و نشریههای مکتبها و انجمنهای ادبی پرداخت و در آنها از شعرهای نسلهای گوناگونی از زنان در نیمۀ نخستِ سدۀ بیستم سراغ گرفت و دستاورد این پژوهش را در کتابی سه جلدی به نام زنانِ سخنور به چاپ رسانید. ۷
در زندهگینامۀ کوتاهی که هریک از این شاعران تقدیم کردهاند، دادههایی چون زادگاه، ترازِ آموزشهای رسمی و نیز حرفه و تراز آموزشِ پدر و مادرِ هر شاعر آمده است. در عین حال، هر شاهر شیوۀ نگاه خویش به ادبیات را در میان آورده و از رویکرد ویژۀ خود به سبکهای ادبی و بهویژه راه و رسم شاعرییی که برگزیده است، سخن گفته. برخی از زنان شاعر بر دوری گزیدنِ خود از سبکهای مرسوم ادبی زمانه و بهجای آن، دست بردن به شیوههای «نوین»، «رمانتیک»، «واقعگرایانه»، «اروپایی» و یا حتا «شعر آزاد» انگشت نهادهاند.
در این دوره، گفتوگوی ادبییی که در فضای اندیشهگیِ ایران در گرفته بود، زنان شاعر را به اندیشهورزی فرا میخواند و این پرسش بنیادین را در پیش روی آنان مینهد که آیا از اساس شعر میتواند ابزار کارآمدی برای بازنمایی حسهای شخصی و احوال درونی به شمار آید؟ بدین روی، تجربۀ شاعرانۀ این زنان جوان خود برآمده از خواست بازپردازی حسهای درونی و در میان آوردنِ تجربههای زندهگی بهسان یک زن در قالبهای زبانی بود.
با این همه، این گروه از شاعرانِ زنِ جوان نگاههای گوناگونی به پردازشهای شعری از حسهای درونی زن داشتهاند و در این میان بسا که زنان شاعر به هنگام سخن گفتنِ بیپرده از تجربههای احساسی درونی خود، از خانه و خانوادۀ خویش رانده شدهاند و فشار جامعهیی را که همواره نقشی فروتر و زبانی ساکتتر برای زنان میپسندد تجربه کردهاند. برخی از این زنان، اما، به مقاومت در برابر این فشار اجتماعی پرداخته و حس و نگاه خویش به زندهگی را در رشتۀ سخن کشیدند. از گروه این شاعران، یکی ژالۀ فراهانی (۱۳۲۵-۱۲۶۲) است که در پاسخ به پرسش میرسلیمی دربارۀ سبک شعرگوییاش چنین مینگارد: «شعر گفتن من گفتوگوی من با قلب خودم است.»۸
بهبهانی نیز که در این دوران جوانی بیست ساله است، انگیزۀ هنری خویش از سرودن را خدمت به جامعه و همنوعانِ خویش میداند و به همین روی از تکاپوهای شاعرانِ زمانه چون ملکالشعرا بهار و پروین اعتصامی قدردانی میکند و آنگاه میافزاید که «من هر زنی را که شعر میسراید و دلبستۀ هنر است، میستایم».۹ در گفتوگوی خویش با مشیر سلیمی، بهبهانی از بیمهری دوران با شاعران و هنرمندان گله میکند و در مقدمهیی که پس از این یعنی در دهۀ ۱۳۳۰ بر دفتر شعرش چلچراغ مینگارد، همین گله را به زبان خصوصیتر به میان میآورد و این دوران را دههیی آکنده از «ناهمواریها و مشکلهای اجتماعی» میخواند. این سالها، سالهای بحرانی بلوغ بهبهانیاند.
او به یاد میآورد که شعرهای این دههاش بیش از هرچیز با احساسها و دلدادهگیهای عهد جوانی و عشق، چنانکه افتد و دانی، همراهاند. در نگاه بهبهانی، نخستین غزلهایش گواه «افروختهگی میلهای جنسی» در وجود شاعراند و نشان از «کشش و کشاکش درونی زن و مرد جوان برای وصال» دارند.
او بر این نکته نیز پای میفشارد که غزل سنتی ابزار کارآمدی برای بازتاب حس و میل درونی است و آنگاه ، به گواهی این دعوی، غزلی از غزلهای خویش را با خوانندۀ دفتر در میان میگذارد و آن را آیینۀ تمامنمای حس و حال شاعرِ آن در آنِ کنونی میشمارد. گرچه شاعران زن در سرآغاز این دوران بارها و بارها به ترسیم احساسهای زنان در کالبد شعر پرداختهاند، دستاورد شعری آنان همچنان محدود و مختصر باقی مانده است. چنین است که سرودههای بهبهانی در مقایسه با شعرهای سال های نخستین شاعران این دوران معرّفِ گامی بلند و پیشرو و نوآورانهاند.
بهراستی، دلیری بهبهانی در آفریدن سبکهای نوین و نیز نگرانی و دلمشغولی او نسبت به کاستیها و مشکلات اجتماعی میهنش وی را بر دیگر شاعرانِ زنِ این دوران برتری میبخشد. با این همه، باید از زنان شاعری یاد کرد که پیشتر از بهبهانی نیز به سرودن بیپروا و صادقانه دربارۀ تجربههای زنان زبان گشوده اند. زیرا این گروه از شاعران در شکلگیری پیشزمینهیی ادبی در سپهر سخنوریِ ایرانیان سهمی بزرگ در پدید آمدن و بالیدن شعر زنانِ فارسیزبان داشتهاند. نمونههایی از شعرهای عاشقانه و «فاشگو» (expressive)که راه سرودن دربارۀ زندهگی درونی یک زن را هموار کردهاند، در دوران پیش از بهبهانی نیز دیده میشوند.
واقعیت آن است که زنان شاعر ایرانی هم سبکِ مرسومِ سرودن را به کار بردهاند و هم گاه به سرودههای سبکشکن و جنجالبرانگیز روی آوردهاند. اما در هر دو حال در بارۀ چیزی شعر گفتهاند که آنان را در جایگاه یک زن به خویش مشغول میکرده است. این سخن نه تنها در چندوچونِ نخستین شعرهای زنان، که در بارۀ شعرهای زنان امروز نیز صادق است. گویی زنان شاعر همواره در پی سازگاری و همخوانسازی سبک سرایش، چشمداشتهای اجتماع و نیز خواست درونی خود برای سرودنهای فاشگویانه بوده اند. چنین است که در شعر زنان ایرانی، صنعت گفتوگو پیوسته بخش بزرگی از سرودهها را سامان داده است. چرا که این صنعت، ابزار کارآمدی برای پرداختن به مسألههای حساس اجتماعی را، بهویژه آنگاه که زنان از آنها سخن میگویند، در کف شاعر مینهد.
یکی از نخست نمونههای گفتوگوی شعری را میتوان در سرودههای مهین اسکندری (زادۀ ۱۳۱۹) یافت. وی سیزده سال از بهبهانی کوچکتر است و شعر زیر در سالهای آغازین دهۀ ۱۹۵۰ (هنگامی که بهبهانی تازه کار شاعری را آغاز کرده بود) سروده شده و نمایانگرِ شیوۀ رایج مضونبندی شعرهای زنانِ این دوران است:
نوگلی بودم به باغ زندهگی
دست ناپاکش مرا از بن برید…
آنقدر خون مرا آن مرد خورد
تا گل زیباییام پژمرده شد
زان سپس در دستِ او پرپر شدم
او از این پرپر شدن آزرده شد…
من وفا کردم ولی گفتی دریغ
سست پیمان است و بیمهری نمود
من پذیرفتم ترا از جان ولی
گر هوس بازی، گنه از من نبود۱۰
این قطعه یکی از چند نمونه شعرهای شاعرانِ زن در مجموعۀ مشیر سلیمی است که شرح شکایتِ دیرین از روزگار را از زبان گوینده باز میگویند. در برابر این سبک شکایتگری، دیگر اجزای این شعر همه نقشهای فرعی بر دوش دارند و تا پایان شعر نیز داد و ستدی میان قهرمانان روایت درنمیگیرد.
بهبهانی نیز گاه به سرودن شعرهای تکزبانه دست زده است. نمونهیی از آن را میتوان در دفتر مرمر او دید، «شراب نور» یکی از نخست شعرهای اوست که در این دفتر به چاپ رسیده. این قطعه در سحرگاه برآمدنِ سبک نوینِ شعر پارسی سروده شده است:
ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
درد تشویش و انتظار شاعر، همراه با تمنای «بیا»ی او، بر سراسر شعر نقش بسته است و خواننده را به این پرسش میراند که بهبهانی روی سخن گفتن و خواستن با که دارد، چه در این شعر نشان هیچ پاسخی به ندای شاعر دیده نمیشود و تنها طنین این نکته در گوش مینشیند که هرکه و هرچه که او را به چنین خواهشی برانگیخته است، باید بهراستی دلخواستنی باشد:
امیدِ خاطرِ سیمینِ دلشکسته تویی
مرا مخواه از این پبیش ناامید، بیا
«دنیای کوچک من» را باید نمونۀ دیگری از سبک تکسخنی در کارهای بهبهانی به شمار آورد. این قطعه که در دهۀ ۱۳۵۰ سروده شده، تصویری از جامعهیی مادیگرا نقش میکند که در آن انسانها به مردمانی دورو و ریاکار تبدیل شدهاند:
بگذار در بزرگیِ این منجلاب یأس
دنیای من به کوچکیِ انزوا شود
سرایندۀ «دنیای کوچک من» تماشاگر این چنین جهانی است وگرچه به اعتراض لب میگشاید اما توان دگرگون کردنِ آن را ندارد و از اینرو از زندهگی و تکاپوی آن کناره میگیرد. بهبهانی، امّا، در منزلگاه آفرینندهگیهای شعرهای شکایتآمیز به سبک تکسخنی دیر نایستاد. سرودههای تکسخنی او نیز در مقایسه با شعرهایی که به شیوۀ گفتوگو سروده است، چنان رواجی نیافتهاند. بهراستی صنعت گفتوگو در دستان بهبهانی گستردهگی و کارآمدی ویژهیی یافتهاند و حدومرزِ مرسوم بین دنیای درونی و دغدغههای خصوصیِ شاعر از یکسو و زندهگی اجتماعی از دیگر سو را در نوردیدهاند.
Comments are closed.