گزارشگر:محمدعلی همایون کاتوزیان/ 17 سنبله 1393 - ۱۶ سنبله ۱۳۹۳
بخش نخست
احمد کسروی، بیگمان یکی از برجستهترین و دانشورترین پژوهندهگان و اندیشمندانِ ایران در قرن بیستم است.
دکتر غلامحسین صدیقی میگفت که سیدحسن تقیزاده پس از خواجه نصیرالدین طوسی، دانشمند بزرگ قرن سیزدهم میلادی، بزرگترین دانشمند ایرانی بوده است. اینگونه قیاسها طبیعتاً در همه موارد نمیتوانند دقت علمی داشته باشند، و منظور صدیقی هم گمان میکنم جز این نبوده که مرتبۀ ارزش و اهمیتِ کارِ علمی تقیزاده را برساند.
به این معنا، مشابهِ چنین قیاسهایی در مورد کسروی نیز بهجا خواهد بود. به عنوان نمونه، فقط در مورد کار تاریخنگاریاش می توان گفت که پس از خواجه رشیدالدین فضلالله، صاحب جامعالتواریخ در قرن سیزده و چهارده میلادی، تا قرن بیستم تاریخنگاری در ایران به ارزش کسروی پدید نیامده بوده، اگرچه بیگفتوگو در مورد آثار تاریخیاش هم جای حرفوسخن و بحث و انتقاد کم نیست.
تقیزاده به عنوان یک شخصیت سیاسی ـ و اساساً به دلایل واهی ـ مورد اختلاف، یا به قول متأخرین ”بحث انگیز” بود، اما در کار علمی خیلی کمتر؛ چون پژوهشهایش در تاریخ و ادبیات قدیم بود و ـ از جمله به همین دلیل ـ خوانندهگان آثارش تقریباً همه اهل فن و اهل اصطلاح بودند: اما کارهای کسروی دربارۀ تاریخ معاصر ـ به ویژه تاریخ مشروطۀ ایران و تاریخ هجدهسالۀ آذربایجان ـ را بیشتر کسانی میخواندند که از تاریخ و تاریخنگاری بهرهیی نداشتند. دربارۀ این آثار باارزشِ کسروی هم، گذشته از بحث و انتقاد، جدل و مناقشه کم نشده است.
اما بحثانگیزترین کارهای او، خاصه دربارۀ دین و مذهب و سیاستِ روز و ادبیات فارسی ست، که این آخری موضوع اصلی این مقاله است.
شاید بحث و انتقاد جدی و متعارف، و بیتعارف، دربارۀ بسیاری از آرا و آثار کسروی در زمینههای گوناگون، به ویژه زمینههایی که نام بردیم، به یک معنا دور از انصاف باشد. نه فقط به این دلیل که دست بسیار نیرومندِ او امروز از بحث و جدل کوتاه است؛ نه فقط به خاطر اینکه مرد دانشمند و تیزبین و جامعالاطرافی بود؛ نه تنها به این دلیل که آدمی درست و صدیق و در نظرات و اظهاراتِ خود صمیمی بود؛ و نه همان به این جهت که بهخاطر بیان بیباکانه و بیامان بخشی از آن نظرات به قتل رسید ـ که همه دلایلی خوبیست تا ناقد امروزی را از سختگیری زیاد دربارۀ وجوه نپذیرفتنی آرا و آثارش دچار تردید سازد. بلکه علاوه بر اینها، و مهمتر از اینها، به این جهت ممکن است بیانصافی شود که اگر دایره را تنگ بگیریم، خیلی از آن آرا و آثار تابِ نقد و بررسی ـ دستکم نقد و بررسی مدرن ـ را نداشته باشند؛ حتا بیآنکه لازم باشد ـ به خلاف شیوهیی که خود او در آثار جدلیاش روا داشته ـ بکوشیم تا جزء به جزء آن مطالب را بیپایه و اساس نشان دهیم.
کسروی طلبۀ مدرسۀ طالبیۀ تبریز ـ و از جمله شاگرد شیخمحمد خیابانی ـ بود. در عنفوان جوانی، و سپس در مدرسۀ امریکاییِ آنشهر همزمان عربی درس میداد و انگلیسی میآموخت. بعدها قاضی شد و دو سه سالی وکیل عدلیه و باز قاضی، که بار دیگر، به دلایل مبهمی، از آن کار کنار رفت و به وکالت پرداخت و در همان شغل هم مرد. یعنی همانجا در عدلیه، در دادسرا بود که کشته شد، در ۵۴سالهگی و هنگامی که به دادسرا احضار شده بود.
عربی را از مدرسه شروع کرده بود، ولی پیشِ خود آن را چنان یاد گرفت که ماهنامۀ مهم العرفان چاپ قاهره، مقالات و ترجمههای او را به عربی چاپ میکرد.
زبان آذری را ـ که البته منظور از آن ترکی آذربایجانی نیست، بلکه یکی از زبانهای ایرانی قدیم است که پیش از ترکی در آنجا زبان مادری بوده ـ کشف کرد، و چون برای این کار به دانستن زبانهای ارمنیِ قدیم و جدید نیاز داشت، اینها را به یاری دو مرد ارمنی آموخت. زبان ”اسپرانتو” را نیز به کلّی خودآموزی کرد. مقدمات زبان پهلوی را نزد هرتسفلد شرقشناسِ آلمانی که یک سال در ایران بود، فرا گرفت و آنگاه خود به تکمیل آن پرداخت و از آن در پژوهشهایش در قلمرو تاریخ باستان بهره برد.
و این”سید ترک” چنان به زبان فارسی، دستورش، واژهگانش، و شیوههای نگارش قدیم و جدیدش استیلا یافت که از حدود سیسالهگی به ”پیرایش” آن پرداخت. نثری که بالاخره از این میان درآمد، یکی زبان تاریخ مشروطه و تاریخ هجدهساله است. و این زبانی است که درسخواندهگان امروز(حتا از نسل من) به زحمت آن را میخوانند، گرچه از آثار هزار سال پیش، مثلاً تاریخ بیهقی، خواندنش آسانتر است.
نثر دیگری که به دنبال این از ”پیرایش” زبان فارسی به دستِ کسروی درآمد، زبان کارهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ او است، از جمله آثارش دربارۀ ادبیات و تصوف. روانترینِ آنها را در جزوۀ «سرنوشت ایران چه خواهد بود؟» میتوان خواند. واژهگانی هم یا از زبانهای باستانی یا خودساخته و برمبنای آنها وارد زبان کرد که برخی ـ مانند همین ”واژهگان”، ”انگاشتن”، ”انگیزه”، ”خودکامه” ـ ماندند، و بعضی دیگر ـ مانند ”آمیغ”، ”کاچال”، ”سهش” و ”آخشیج”- فراموش شدند.
اما گمان نمیکنم حتا یک تن از اهل ادب و زبان باور داشته باشد که اگر کسروی نبود، نثر امروز، بهویژه نثر پژوهشی امروز، تا این درجه پیراسته و پرداخته میبود. کاری که دهخدا و جمالزاده و هدایت و دیگران در نثر طنز و قصه و داستان کردند، کسروی و خانلری و یارشاطر و دیگران برای نثر رسمی و پژوهشی انجام دادند، اگرچه این دو کار باهم بی ارتباط نبود. آل احمد نثری اختراع کرد که تنها به درد کار خودش میخورد، چه در داستاننویسی چه در نقد و جدل. به همین جهت آن دو سه تنی هم که خواستند از آن تقلید کنند، نتوانستند.
همین یک کارِ کسروی کار بزرگی بود، اگرچه امروز عین شیوۀ نگارش او را نمیتوان به دست گرفت. تاریخ مشروطه و تاریخ هجدهساله سخت مشهور و مورد استفاده اند، اگرچه طبعاً دربارۀ آنها، کلاً و جزئاً، حرف و سخن کم نیست.
تاریخِ پانصد[پنجصد]سالۀ خوزستان برای دورۀ نگارشش حرف تازه و مهم زیاد دارد. ولی شاید برای اهل تحقیق، کارهایی مانند شهریارانِ گمنام و شیخ صفی و تبارش از نظر نکات و یافتههای تازهیی که در آنهاست، ارزش بیشتری داشته باشند. از جمله در همین تکنگاری دوم است که کسروی به اثباتِ این نکته میپردازد که اولاً سیادت صفویه که حتا دشمنان سرسختشان(عثمانیان و ازبکها) در آن شک نمیکردند، حقیقت نداشته؛ ثانیاً آنها ـ شاید تا زمان شیخ جنید و حتا پسرش شیخ حیدر(پدر شاه اسماعیل) ـ سنی شافعی بودهاند. بیشتر به خاطر اینگونه تحقیقات بود که کسروی، ناخواسته و نادانسته، در میان شرقشناسان نامدار و به عضویت انجمن سلطنتی مطالعات آسیایی(The Royal Asiatic Society) انتخاب شد.
آنچه میماند، چیزهاییست که شهرت کسروی بیشتر بهخاطر آنهاست: جدلهای مذهبی؛ بحث و جدل بر ضد شعر و شاعران فارسی و ـ بیشتر در ارتباط با همین ـ کشمکش با مقامات دولتی دربارۀ برنامۀ درسی مدارس و دانشکدۀ ادبیات. و به دنبالش، زدوخوردهای لفظییی که برای همین کارها در این جزوه و آن جزوه با این ”دکتر” و آن ”آخوندک” پیدا کرد؛ و حتا اعلام کتک خوردنِ جانانۀ چندتن از بدگویانش بهدست هوادارانش؛ و بالاخره ـ دو سه سال آخر عمر ـ کشیده شدنش به میدان سیاست، با اینکه زمانی خودش نوشته بود: “ای پدر سیاست بسوزد.”
اما چه در زمینههای تاریخی، چه اجتماعی، چه مذهبی و چه ادبی ـ حتا نگارشی ـ دین کسروی را به پیشتازانش، بهخصوص به ملکم خان، به فتحعلی آخوندزاده، به سیدجمالالدین افغانی و به میرزا آقاخان کرمانی، نباید از یاد برد. اما این یادآوری ابداً از نوآوریهای بارزی که در کارهای کسروی هست، نمیکاهد.
تأثیر نظریات ملکمخان دربارۀ حکومت قانونمند و دولت مشروطه ـ که بر همۀ آن دیگران هم تأثیر بزرگی داشت ـ کاملاً روشن است. اما ندیدهام که دربارۀ اهمیت نثر ساده و روانِ ملکم بر تحولات بعدی کاری شده باشد. ملکم کتابچۀ غیبی را در حدود سال ۱۸۶۰ نوشت. نثر مقالات صور اسرافیل(چاپ ۱۹۰۶) ـ به استثنای نثر ستون ”چرند پرند”دهخدا ـ از آن جلوتر نیست؛ و نثر نشریۀ مساوات(۱۹۰۶) ـ که مبلغ مشروطهخواهی تندرو بود ـ از آن به مراتب عقبتر است.
تأثیر آخوندزاده و آقاخان ـ که پیرو او و مرید ملکم بود ـ نیز آشکار است: در مشروطهخواهی؛ در برخورد انتقادی با دین و مذهب؛ در بسط دادن ایدیولوژی ناسیونالیسمِ آلمانیِ آن دوران به تاریخ و سیاست ایران؛ در یاد گرفتن چیزهایی از فرنگ و فرنگیان و روانشناسی اروپاپرستی؛ در کوبیدن شعر و ادب قدیمِ ایران. اگرچه برخورد کسروی با دین و مذهب دقیقاً مثل آن نبود ـ که برخلاف کسروی یکیشان لامذهب بود و دیگری دست آخر لامذهب شد ـ گرایشش به آنگونه ناسیونالیسم ـ دستکم در ظاهر، ولی حتا بیشتر از آن ـ آرامتر و پختهتر بود.
نگرش کسروی به اروپاگرایی، هم ضد اروپاپرستی بود، هم کاملاً از آن خالی نبود. کسروی با شدت آنان ـ به خصوص آخوندزاده (در جزوۀ قرتیکا) ـ شعر و ادب قدیم را کوبید، اما آشنایی او با این موضوع گستردهتر از آنها بود و در هر حال، باید با اهل ادب و تحقیق زمانِ خودش عرض مقابله میکرد، و این مشکل را آن دو تن نداشتند.
تأثیر جمالالدین اسدآبادی، گذشته از مشروطهخواهیاش، بیشتر از این جهت بود که نگرش ش ـ چه از لحاظ شخصی، چه از نظر اعتقادی ـ اروپاییپرستانه نبود، هرچند آموختن از آنها را در صنعت و در سیاست و حکومت لازم میدانست. و نیز از این جهت گستردهتر که سابقهاش مانند کسروی درس مذهبی، نوعی اصلاحطلبی مذهبی، عربیدانی و تماس با روشنفکران و اصلاحطلبان عرب بود که بعضی از آنان ـ که شیخ محمد عبده نامدارترین آنهاست ـ مریدش بودند.
تا جایی که میدانم، کسی به تأثیر آرا و انتشاراتِ پیشروان و روشنفکرانِ عرب ـ خاصه مصری ـ در آرای کسروی توجه نکرده، درحالیکه خود او میگوید که ـ دستکم در اوایل، مثلاً از بیست و دو سه سالگی تا سی و دو سه سالگی ـ او از طریق خواندن نشریات عربی، بهخصوص همان ماهنامۀ العرفان که بیشتر از آن نام بردیم، با دانشهای جدید فرنگی آشنا شده بود. در اینباره مینویسد: ”[در سال ۱۳۰۱ در دماوند] سرگرمییی که پیدا کرده بودم، نوشتن تاریخ شورشهای آذربایجان میبود که به نام “آذربایجان فی ثمانیه عشر عاماً برای فرستادن به ماهنامۀ العرفان آغاز کرده بودیم. و نیز میگوید: “چون روزنامههای بغداد خوزستان را “امیرنشینی عربی” میستودند[میخواندند] من گفتاری در پاسخ آن نوشته بودم که خوزستان بخشی از خاکِ ایران است و شیخ خزعل گماردهیی از دولت ایران میباشد این گفتار در العرفان[چاپ قاهره]چاپ شده بود.” این نکتۀ بسیار مهمیست، چون ریشههای آگاهی کسروی را از دانشهای اروپایی نشان میدهد و ضمناً میرساند که این دانشها از طریق برداشت پژوهندهگان و روشنفکرانِ مصر به دستِ او آمده بوده است.
Comments are closed.