- ۲۱ سنبله ۱۳۹۳
عبدالبشیر فکرت بخشی ـ استاد دانشگاه کابل
نمی-گفت حضرت یعقوب از سوگِ پسر هرگز
اگر می-دید اندوه پدر گم-کردنِ ما را
درآمد:
مسعودِ شهید را نباید قهرمانی آرمانی دانست و او را هم-چون انسانِ کاملِ ابن عربی، دازینِ هایدگر، ابرانسانِ نیچه، انسانِ تمامِ مارکس، انسانِ برتر فاشیسم و… آنسوتر از واقعیت-ها برد و در فراشدی ناواقع-گرایانه، از وی انسانی آرمانی یعنی غیرِ واقعی ترسیم کرد. مسعودِ شهید نه فرشته بود که از آسمان فرود آمده باشد و نه -هم قهرمانِ خیالیِ داستان-های هنری که نتیجۀ دستِ سِناریونویسانِ هالیوود است؛ او قهرمانیست واقعی و فرزندیست مؤمن و سلحشور که جز دست-رنجِ قضا و زمان نیست.
مسعودِ بزرگ در همین خاک متولد می-شود و در همین سرزمین تربیت می-یابد. او را باید الگویی برای نسل-های مبارز و آیندۀ کشور به شمار آورد، کما اینکه وی یکی از ماندگارترین چهره-های تاریخِ معاصر افغانستان است و حتا فراتر از افغانستان، وی را باید متعلق به جهانِ اسلام و بشریّت دانست. اما این-همه بزرگ-منشی به معنای آن نیست که وی هیچ اشتباهی در زنده-گی مبارزاتیِ خویش نداشته است بلکه برعکس، وجودِ اشتباهاتِ وی دال بر کارکردِ وی در این زمینه است و به قولِ معروف «فقط کسانی که کاری می-کنند اشتباه می-کنند». آری مسعودِ بزرگ نیز کارِ بزرگی انجام داده است و به اشتباهاتِ خویش نیز ـ برخلافِ پیروانِ وی که هیچگونه اشتباهی را در وی نمی-پذیرند ـ در این زمینه معترف است. اعتراف کردن را که خود نوعی جرأت-مندی اخلاقیست، باید ویژۀ انسان-های ویژه دانست که دیگران از این فضیلت بی-بهرهاند. بنابراین، این اعتراف هیچچیزی از قهرمانی-های مسعودِ بزرگ نمی-کاهد بلکه برعکس، به عظمتِ شخصیت و نیز ژرفای فضایلِ اخلاقی وی اشاره دارد.
مسعودِ شهید فراتر از مقالات و رسایلیست که پیرامونِ وی نگاشته شدهاند اما با آن-هم، نوشته-هایی که در پیوند با قهرمانِ ملی نگاشته شدهاند، عمدتاً یا خاطراتی از دوران جهاد و مقاومتاند که توسط یاران و هم-سنگرانِ وی تحریر شدهاند، و یا هم به پیشینۀ زنده-گی وی پرداختهاند و توجه چندانی به تحلیلِ علمی و همه-جانبۀ کارکردهای وی در پیوند با فضایلِ اخلاقی، شاخصه-های فردی، ارزش-های دینی و انسانی در وی صورت نگرفته است.
این موضوع باعث شد تا بنده نکاتی را پیرامونِ فضایلِ اخلاقی، دستاوردها، کارکردها، دین-داری، دوراندیشی، صلح-اندیشی، هم-گرایی و عمل-گرایی وی یادآور شوم و روزنه-یی بر روی پژوهش-های آینده باز کنم. هرچند یقین دارم که مسعودِ شهید در یک و یا چند مقاله نمی-گنجد و باید سال-ها برای او نوشت و ریاضت کشید، اما با آن-هم نمی-توان به بهانۀ گسترده-گی ابعادِ شخصیتی قهرمانِ ملی از نوشتار پیرامونِ وی دست کشید و توجیهی برای عدمِ نوشتن پیدا کرد.
نگاهی به برخی ویژه-گی-های قهرمان ملی
۱٫ استثنایی بودن:
احمدشاه مسعود قهرمانِ ملی کشور را باید یکی از نوابغ و چهرههای استثناییِ تاریخ دانست که همطرازی برای وی در افغانستان نیست و حتا فراتر از آن، در منطقه و جهان نیز به دشواری میتوان برای او شخصیّتی همانند پیدا کرد.
مسعود شخصیتیست چندپهلو و فراگیر که اخلاق را با سیاست، سیاست را با مبارزه و مبارزه را با فرهنگ و ادبیات پیوند زده بود. او در مسیرِ آرمانهای خودش که آرمانِ یک نسل و یک ملت هم بود، مجدّانه و آگاهانه گام برمیداشت و در برابرِ هیچ توفانی نمی-لرزید و به هیچ چراغ سبزی فریفته نشد. مسعود را میتوان از چندپهلوترین، تأثیرگذارترین، کمنظیرترین و قیاس-ناپذیرترین شخصیت-های تاریخِ معاصرِ افغانستان خواند که با هیچ ابرمرد دیگرِ تاریخِ این سرزمین قابلِ مقایسه نیست.
۲٫ فراقومی بودن:
گاهی شخصیتها بزرگتر از آناند که بتوان عظمت و شخصیتِ آنها را در محدودۀ تبار، نژاد، مذهب، زبان و یا جغرافیای خاصی قید کرد، بلکه بایست به تحلیلِ ابعادِ شخصیتی چنین ابرمردانی، فراتر از این تعلقات و حصارهای خُردکننده پرداخت. هوچیمن، چهگوارا، مسعود و … را باید آنسوتر از جغرافیای موهومِ زبان و رنگ و نژاد و غیره دید. شخصیتهای اینچنینی، کاریهایی پیامبرانه انجام دادند و به دنبالِ رهایی بشر از زنجیرهای دست و پا شکن و خردکنندۀ استعمار، از همه چیزِ خود گذشتند و خطرها را به جان خریدند.
آنچه در این میان بدیهی مینماید، این است که سنتهای تاریخی، زبان، ساختارهای اجتماعی و غیره از پیش در جامعه وجود دارند و انسانها معمولاً در یکچنین تزاحمی پا به هستی میگذارند. پُرواضح است که این ساختارهای تاریخی در تکوینِ شخصیتی افراد نقش دارند و حتا در نظریههای جدیدِ فلسفۀ زبان، ذهن انسان، مولودِ ساختارهای پیشینی زبانی است و انسانها عموماً با وسعتِ زبانشان میاندیشند.
بنابراین، نمیتوان نقشِ سنتهای بومی، اجتماعی و فرهنگی را در تکوین و تشکّلِ شخصیتِ افراد نادیده انگاشت و با چشمبستن بر چنین واقعیتی، در ورطۀ ناواقعگرایی غلت زد؛ بلکه برعکس، آنچه مسلم است این است که، انسانها به صورتِ عموم از ساختارهای پیشینی و محیطِ اجتماعیشان تأثیر میپذیرند و پس از آن، فعالانه بر جامعه تأثیر میگذارند با این تعلیق که، تأثیرپذیری ویژۀ عوام و تأثیرگذاری شاخصۀ انسانهای برتر بهحساب میآید.
به هر حال، عظمت و وجاهتِ شخصیتها را باید با یک رشته ارزشها محک زد و انسانها به بلندای ارزشهایی که بدان معتقد اند و در راه تحققِ آن سعی میورزند، بزرگاند. لذا نمیتوان حسابِ شخصیّتها را از ارزشهایی که بدان معتقد اند، جدا کرد و شخصیت ها را گسسته و بیربط با ارزشهای آنان مورد ارزیابی قرار داد.
با این تعلیق باید توجه داشت که همۀ ارزشها در جوامعِ انسانی یکسان نیستند، کما اینکه برخی ارزش-ها محصولِ قلمروهای معرفتی و تاریخی خاصیاند که می-توان آن-ها را بازدۀ محدوده-های فرهنگی، تاریخی و معرفتی مشخصی دانست اما در این میان، می-توان بر ارزش-هایی -هم انگشت نهاد که برخاستگاه آن-ها قلمروهای معرفتی و تاریخی مشخصی نیست، هرچند رویش و ظهور آن-ها در بسترهای فرهنگی خاصی بیش از سایر قلمروها بوده است. این ارزش-ها که جوشیده از درون انسانِ پاک-سرشت و عدالت-خواه است، تعدد و تکثّر نمی-پذیرد زیرا از بستر واحد و نامتکثرِ نوعِ انسانی نبعان کرده است و خاستگاه آن را می-توان مشاعر و ضمیرِ انسانی دانست.
با این حساب، ارزش-هایی هم-چون صداقت، پاک-طینتی، عدالت-خواهی، صبر، بشردوستی و… را می-توان هم-زادِ بشر دانست و بشر را بالطبع متمایل به آن؛ ولی باید توجه داشت که هر خُمِ وجودیی درخور حلِّ ارزش-های انسانی نیست و برای عینیّت بخشیدنِ آن-ها ـ چنان-که به ملکه-یی انسانی مبدل شود ـ ریاضت و مشقِ بسیاری باید کرد و به قول ابوالمعانی:
صد خامه بشکنی که به مشق ادب رسی
خط-هاست در کتاب و دبستانِ بوریا
بنابراین، شخصیتِ اشخاص و افراد در پیوند با ارزش-ها اهمیت می-یابد. هرگاه این ارزش-های انسانی، همهگانی و جهان-شمول در وجودِ شخصیّتی ملکه شد، آن- شخص نیز به تَبَعِ آن به شخصیتی جهان-پذیر و همه-گانی مبدّل می-شود. از این منظر، شخصیت-ها متناظر و متناسب با میزان تجلی ارزش-های انسانی در آن-ها، بزرگاند و بزرگی آن-ها را بایست با مقیاسِ تجلی ارزش-های انسانی سنجید.
قابل یاددهانی است که مسعودِ بزرگ نیز با رفتارهای ایثارگرانۀ خویش از محدود-شخصیت-هاییست که بیشترینه ارزش-های انسانی و دینی را باز می-نماید و جهانی-بودنش را با فعلیت-بخشیدنِ ارزش-های انسانی در خویش، به اثبات رسانده است.
مسعود بزرگ از محدود چهره-هایی است که بی-کمترین تجربۀ نظامی به قافلۀ شب-شکاران می-شتابد و تا پای جان – در مسیرِ صبح – با هیولاهای شبگرد میرزمد تا این-که شهادتش، رنگ بر روی شفق می-بندد و پایان شب را مژده می-دهد.
او در زمان و زمینی چشم می-گشاید که آزادی را همانند کتاب-خانۀ بغداد در دجله می-ریزند و امپراتوران شب، افتِ خورشید را به استقبال میبرآینـد.
۳٫ عدمِ پیشینۀ نظامی:
مسعودِ بزرگ از همان آوانِ جوانی علاقه به کارِ نظامی داشت اما در اثر اصرارِ پدرش، از این داعیه دست برداشت و وارد دانشگاه پولی-تخنیکِ کابل شد تا اینکه دست قضا وی را به مبارزاتِ دشوار و طاقت-فرسای مسلحانه واداشت و در این عرصه سرآمدِ فرماندهان هم-روزگارش شد و به تعبیر لسانالغیب حافظ شیرازی؛ این نگار به مکتب-نرفته و خط-ننوشته (با استعدادِ فوقالعاده و درایتِ درخشانی که داشت) مسأله-آموزِ صدها مدرّس گردید و تا آنجا که «سخاروف» فرماندۀ روسی ـ کارکشتۀ نظامییی که ناپلیون را شکست داده بود ـ در برابرش زانو زد و مسعود بنیان-گذار روش تازه-یی در عرصۀ نظامی بهویژه جنگ-های چریکی شد و فاتحِ جنگِ سرد لقب گرفت، چنانکه عبدالله عزام گفته است:
من هرگز نمی-توانم میانِ مسعود و ناپلیون مقایسه کنم و آن-ها را ردیفِ هم قرار دهم، چون شاه-کارهایی- که مسعود از خود نشان داد، به مراتب بزرگ-تر از آن چیزی است که ناپلیون انجام داده است. مسعود قدرتی را به زانو در آورد که ناپلیون در برابرِ آن شکست خورد، اتفاقاً مسعود در مقابلِ همان فرماندهی جنگیده است که ناپلیون را شکست داد. سخاروف که با مسعود درگیر بود، شخصاً فرماندهی جنگ «واترلو» را به عهده داشت که به شکست ناپلیون انجامید. سکولوف نائب وزیرِ دفاع اتحاد جماهیر شوروی هم از کسانی بود که در برابرِ مسعود جبینِ ذلت سایید .
راستی چه کسی باور می-کند که ارتشِ تا دندان مسلحِ قشونِ سرخِ شوروی با شعارِ شکست-ناپذیری و با هزاران کادرِ حربی و کارکشته-اش که جهان را به مبارزه میطلبید؛ در برابر جوانی آموزش-ندیده اما متعهد، بی-کمترین وسایلِ جنگی اما از جان-گذر، آزادیخواه و مومن در هم بشکند؟! اصلاً پذیرفتنِ چنین حادثه-یی ـ آن-هم در عصری که دیگر امپراتوری ایدیولوژی-ها فروریخته بود ـ با میزان عقل سنجش-گر دشوار و حتا قریب به محال به نظر می-رسد.
آری، محاسباتِ عقلی در توضیح این واقعیّت، پای در گل می-ماند و راه به جایی نمی-برد، باید مصادیقِ چنین معجزاتی را در تاریخِ درخشانِ اسلام پی-گیری کرد و نمونه-های مجسمِ آن را آن-جا نشان-دهی نمود چنان-که در قرآن کریم آمده است:
– فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَن لَّمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِیَدِهِ ۀ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِّنْهُمْ ۀ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَهَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ ۀقَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو اللَّهِ کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ[بقره:٢۴٩]
ترجمه: و هنگامی که طالوت [به فرماندهی لشکر بنی اسراییل منصوب شد، و] سپاهیان را با خود بیرون برد، به آنها گفت: «خداوند، شما را به وسیلۀ یک نهر آب، آزمایش میکند؛ آنها (که به هنگام تشنهگی،) از آن بنوشند، از من نیستند؛ و آنها که جز یک پیمانه با دست خود، بیشتر از آن نخورند، از من هستند» جز عدۀ کمی، همهگی از آن آب نوشیدند. سپس هنگامی که او، و افرادی که با او ایمان آورده بودند، (و از بوتۀ آزمایش، سالم بهدر آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از کمی نفرات خود، ناراحت شدند؛ و عدهیی) گفتند: «امروز، ما توانایی مقابله با (*جالوت*) و سپاهیان او را نداریم.» اما آنها که میدانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز، ایمان داشتند) گفتند: «چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا، بر گروههای عظیمی پیروز شدند!» و خداوند، با صابران و استقامتکنندهگان) است.
در این آیۀ کریمه قرآن- کریم تذکار می-دهد که پیروزی و غلبه در گروِ کثرتِ سپاه و نیرو نیست، چه بسا گروه-های کوچکی که بر گروه-های عظیم به اذنِ خداوند غلبه می-یابند و چه بسا از گروه-های بزرگی که در برابرِ گرو-هی اندک شکست می-خورند. بنابراین، نباید تنها بر کثرتِ سپاه تکیه کرد و عواملِ دیگرِ پیروزی را از جمله اعتقادمندی به خداوند و آخرت را از نظر دور داشت.
آیۀ فوق آشکارکنندۀ آن- است که تکیه بر نیروهای بیرونی، بدون ایمان و خداباوری نمی-تواند متضمنِ پیروزی باشد، بلکه تکیه و تأکید بر انگیزه-های درونی و ایمانِ دینی را باید بزرگترین عاملِ پیروزی در هر کارزار و نبردی بهحساب-آورد کما این-که قرآن- کریم با اشاره به جنگِ حنین بیان می-دارد:
-لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَهٍ – وَیَوْمَ حُنَیْنٍ – إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِین {٢۵} َ ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى، رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا ۀوَذَ،لِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ {٢۶} [توبه: ٢۵]
ترجمه: خداوند شما را در جاهای زیادی یاری کرد [و بر دشمن پیروز شدید]؛ و در روز حنین [نیز یاری نمود]؛ در آن هنگام که فزونی جمعیّتتان شما را مغرور ساخت، ولی (این فزونی جمعیّت) هیچ به دردِتان نخورد و زمین با همۀ وسعتش بر شما تنگ شده؛ سپس پشت [به دشمن] کرده، فرار نمودید سپس خداوند «سکینه»ی خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد؛ و لشکرهایی فرستاد که شما نمیدیدید؛ و کافران را مجازات کرد؛ و این است جزای کافران.
چنانکه در سیرت آمده است:
برخی از سپاهیان با توجه به فزونی شمارِ لشکر گفتند: امروز مغلوب نخواهیم شد. این سخن بر پیامبر اکرم ص بسیار گران آمد .
این نبرد زمانی-است که سپاه مسلمانان تقریباً سه برابرِ لشکرِ یهودیان است و مسلمانان نیز با تکیه بر کثرتِ سپاه، پیروزی-شان را از پیش تعیین-شده و قطعی می-دانستند تا این-که در جنگ شکست خوردند و هرگاه لطف و نصرتِ الهی شاملِ حالِ ایشان نمی-شد، پیروز نمی-گردیدند.
این و صدها آیۀ دیگر قرآن- کریم نشان می-دهد که پیروزی و شکست در گرو قلّت و کثرتِ سپاه نیست بلکه تعهد، آگاهی و ایمان را می-توان از قدمه-های اولِ پیروزی شمرد. جهادِ مردمِ پابرهنه و بی-هیچ چیزِ ما و پای-مردی و درایتِ قهرمانِ ملی در برابرِ قشونِ سرخِ شوری یک-بار دیگر نشان داد که تنها تکیه بر ارتش و آهن نمی-تواند پیروزی بار آورد، زیرا عزت (پیروزی) و ذلت (شکست) از آنِ خداوند است و با آهن و آتش نمی-توان آن- را بهدست آورد. از طرفی -هم، اگر عزت و ذلت در گروِ آهن و سپاه می-بود، ارتشِ سرخ نباید در برابرِ ملتی پابرهنه شکست می-خورد و هیولای جهانسوز کمونیسم فرو می-پاشید.
رویارویی کمونیسم و اسلام چیزی جز صف-آرایی آهن و عقیده نبود که در این مبارزه، سرانجام ـ برخلافِ تمامِ پیش-بینی-ها ـ به دستانِ عقیده-مندانِ پابرهنه و بی-هیچ-چیز رقم می-خورد و هیولای سیاه کمونیسم در عصرِ اتم و انترنت در مقابلِ ایمانِ قوی و تعهدِ متینِ یک ملت درهم- می-شکند و به اجزا تجزیه می-شود.
۴٫ اقلیتِ مبارز
از سویی هم، با نگاهی واقعی و تاریخی درمی-یابیم که همۀ انسان-ها دارای استعداد و ظرفیتهای یکسانی نبوده و از تواناییهای فکری و فیزیکی هم-گون برخوردار نیستند. به همین منوال، میزانِ تقوا و تعهد نیز در اشخاص و افراد برابر نیست که از این نایکسانی در علوم انسانی به «تفاوتهای فردی» تعبیر می-شود و آن را امری طبیعی و مسلم می-پندارند. در این میان، یکی از این تفاوتها همان پایبندی به تعهد است. ممکن است این تعهد در برابرِ خدا باشد یا در برابر خلق و یا در برابرِ چیزهای دیگر.
با این حساب، در جوامع اسلامی، هم-چون سایرِ جوامع، همهگان با دین بیعت کرده-اند اما همه-گان به این بیعت در عمل پای-بند نیستند زیرا تسلیم قلبی و نظری منطقاً ملازمِ امتثال به احکام و دستورهای دینی نیست، یا به تعبیر دیگر نسبت میان عقیده و عمل لازم نیست و نمی-توان از اعتقادمندی به چیزی لزوماً عمل به آن چیز را نتیجه گرفت؛ لذا، عمل-کردها می-تواند مغایر و گاه-هم معارضِ عقیده باشد کما اینکه، قرآن- کریم توضیح می-دهد:
ومِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ- فَمِنْهُم مَّن قَضَى- نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ -وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا {۲۳} لِّیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ۀإِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَّحِیمًا {۲۴} [احزاب: ۲۴-٢٣]
فهرست منابع:
قرآن- کریم
۱) عزام، دکتر عبدالله: ۱۳۸۱ خورشیدی، مسعود پدیده-یی بی-نظیر، ترجمه و نگارش: عبدالأحد هادف، چاپ اول ( افغانستان: کابل – بنگاه انتشارات میوند)
۲) مبارک-پوری، صفیالرحمن: ۱۳۸۴خورشیدی، رحیقالمختوم، مترجم: عبدالله خاموش هروی، چاپ دوم (افغانستان: هرات- انتشارات شیخالإسلام، احمد جام)
۳) مجتهدی، دکتر کریم: ۱۳۸۸ هـ ش، فلسفۀ تاریخ، طبع سوم (ایران: تهران- انتشارات صدرا)
۴) رادمنش، عزت-الله: کلیات عقاید ابن خلدون دربارۀ فلسفه، تاریخ و تمدن، ب ت، انتشارات قلم
۵) بخاری، أبوعبدالله محمد بن إسماعیل: ۱۴۰۷-۱۹۸۷م، الجامع الصحیح المختصر، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ج۳، الطبعه الثالثه (لبنان: بیروت- دار ابن کثیر)
Comments are closed.