گزارشگر:26 سنبله 1393 - ۲۵ سنبله ۱۳۹۳
نویسنده: بیوِرلی سوسگِیت
برگردان: امین درستی
در درون خودِ تاریخنگاری نیز، پذیرش شیوههای دیگرِ بازنمایی افزایش یافته است. روایتهای تکگویانه از هیچ کجا ـ همان عبارات تکصدایی، از مکانی ظاهراً ممتاز و مسلط که بازنماییهایی که حقیقی و بیطرفانه انگاشته میشوند را تضمین میکنند ـ با توضیحات آشکارا سوبژکتیو، که در آنها مؤلفان صریحاً مواضع و پیشداوریهای خود را اعلام کردهاند، تکمیل شده است. فُرمهای گفتوگویی و شاعرانۀ تاریخنگاری، به عنوان گزینۀ مناسبتری برای تاریخنگاریهایی که تعلقات متقابل، از جمله بیان احساسات و عواطف را به رسمیت میشناسند، پذیرفته شدهاند؛ و اتوبیوگرافیهای شخصی بهخوبی با تاریخنگاریهای ملی و عمومی درهم آمیخته شدهاند. علاوه بر این، آگاهی فزاینده نسبت به ناکارآمدیِ بازنماییهای ِزبانی و به نوعی نومیدی نسبت به آن، موجب جستوجوی فُرمهای غیر نوشتاری، به ویژه فلم شده است. اگرچه فلم هنوز اغلب برای بیان روایتهای ساده به کار میرود، اما از آنجایی که، در مقایسه با توصیفات لغوی، توانایی بهتری برای بیان تجربیات پیچیده و مبهم دارد، از سوی تاریخدانانی همچون رُبرت رُزنِستون (Robert Rosenstone) روزبهروز بیشتر به کار گرفته میشود. در وضعیت اختلاطِ کلاژگونۀ (collage) پسامدرنیسم، فلم برای محو کردنِ مقولات زمانی و مکانی به کار رفته است، تا دستکم مرزهای بین گذشته، حال و آینده را که پیشتر بهسختی از آنها محافظت میشد، فرسوده ساخته و درهم تند.
درحالیکه تاریخدانان پاسخهای دوگانهیی به پسامدرنیسم دادهاند، فیسلسوفان تاریخنگاری نیز همچون آنها در برابر پسامدرنیسم دوسوگرایی (دوگانهگی) نشان دادهاند؛ البته هنوز در قرن ۲۱ هم، دفاعیههای نظریِ محکمی از مدلهای سنتیِ تاریخنگاری به چشم میخورد، به عنوان مثال:
M. C. Lemon (2003), C. Behan McCullagh, (2004), and Aviezer Tucker (2004).
درحالیکه هر کدام از این افراد در این موضوع جایگاه و نظر خاصِ خود را دارند، میتوانیم در پاسخهای آنها به پسامدرنیسم ویژهگیهای مشترکی بیابیم، مهمترینِ آنها این فرضیۀ پایدار است که اکتساب دانش تاریخنگارانه هنوز هم ممکن است، بنابراین ایدهیی از حقیقت همچنان به حیاتِ خود ادامه میدهد، کار و وظیفۀ تاریخدانان نیز تلاش به سوی همین حقیقت است؛ ابزارهای دستیابی به چنین دانش حقیقی و درستی، اساساً علمی، تجربی و عقلانی یا منطقیست و ادعا میشود که اعتبار آن بهآسانی با مراجعه به فهم عمومی (عقل عمومی) و توافق حرفهیی تأیید میشود. بنابراین مدلِ سنتی تاریخنگاری همچنان سالم و دستنخورده باقی میماند؛ و البته همراه با آن جستوجویش برای حقیقت، برای خاطر خود آن، حقیقتی که هم به عنوان مطلقی اخلاقی و هم هدفی دانشگاهی پایبرجا مانده.
اینگونه دفاعها از تاریخنگاریِ سنتی نوگرا، بر پایههای زیر استوار است: ارزیابی خوشبینانۀ تواناییِ تاریخدانان در بهکارگیری عقلانیتشان به منظور یافتن معنای روشن و بیابهام، درک نیت نویسنده، کشف و در صورت نیاز رفع تمایلاتِ یکطرفه و ارزیابی اهمیت و بدین ترتیب دستیابی به حقیقت مورد توافق همه. فیلسوفان تاریخنگاری محافظهکار، اساساً تجربهگرایانه و عملگرایانه، در تلاشهای خیرخواهانۀ خود میکوشند برای موضوعی که در پایداری تمدن غربی نقشی مرکزی دارد و البته بهطور جدی با نقدهای نظری پسامدرنیسم به چالش کشیده شده است، بنیادهای نظری فراهم آورند.
بحران دنبالهدار ناسازگاری
بنابراین آشکار است که نظریهپردازان مدرنیست و پستمدرنیست (خواه فیلسوفها، خواه تاریخدانان) در مسیرهای سراپا متفاوتی پیش میروند؛ مسیرهایی که ممکن است همپوشانیهایی موقتی داشته باشند، اما همگرایی آنها آنچنان بعید است که برخی تمایل دارند به جای گفتوگوهای مشترک، سرگرم تکگوییهای موازی باشند. برخی از ناسازگاریهای بنیادی میان مواضع مجزای آنها را کِیت جنکینز[۳] برجسته ساخته است. به عنوان تأثیرگذارترین انگلیسیزبانِ مدافع پسامدرنیسم (در نسبت با تاریخنگاری)، جنکینز تغییری رادیکال و البته از دیدگاه او دیرشده را برای واحدهای درسیِ تاریخنگاری پیشنهاد میکند ـ تغییری از متون سنتی کار (E.H.Carr) و جفری اِلتُن (Geaffrey Elton) به سمت کارهای ریچارد رورتی (Richard Rorty) و هایدن وایت که به پسامدرنیسم گرایش دارند. بهدور از میل به بازگشت به دوقطبیهای سادهانگارانه، میتوان تفاوتی بنیادی میان این دو یافت: از یکسو، ادامۀ سرسپردهگی به جستوجوی حقیقتِ تاریخنگارانۀ بیطرفانه، که به عنوان مطابقت با واقعیت یا فعلیت (actuality) گذشته تعریف میشود، و از سوی دیگر پذیرشِ نیاز به تعیین خودآگاهانۀ جایگاه خود در نسبت با کثرتِ تقلیلناپذیرِ گذشتهیی که به نقطهنظرها و گرایشهای زبانی بیشماری امکان بروز داده است. اولی قطعیتگرایانه (اگر نه واقعاً مدعی دانش قطعی نسبت به گذشته اما هنوز مشتاق به آن) تقلیلگرایانه و محدود به یک الیتِ حرفهیی شناختهشده، و دومی گشودهتر، آشکارا نسبی و بالقوه رهاییبخش.
جنکینز مدعی است که ای.اچ.کار بنا به دلایلِ شخصی و حرفهیی، از نسبیگرایی شکاکانهیی که آشکارا استدلالهای او به آن منتهی میگشتند، عقب نشسته تا برخی ارزشهای سنتی را مجدداً تصدیق کند؛ ارزشهایی همچون، یک فهم عمومی یا عقل سلیمیکه بیطرفی را تأیید کند و اعتقادی دنبالهدار به یک خط سیر تاریخیِ مترقی. کار در حالی که به تملقگویی از برخی نظریههای رادیکالتر، همچون نظریههای دیلتای (W.Dilthey) و کالینگوود (R.G.Collingwood) میپرداخت، کاملاً مراقب بود که به مدلی ذاتباورانه از تاریخنگاریِ درست دست یابد که به موضع او (به عنوان یک مارکسیست) اعتبار ببخشد، مدل او، تا آنجا که دربردارندۀ بیطرفی و حقیقت است، مبنایی نظری فراهم آورده که تاریخدانان میتوانند با آسودهگی خاطر بر آن صحه بگذارند.
سخت شگفتآور است که کار، به عنوان تاریخدانی که در ۱۹۶۱ نظریهپردازی میکرد، با ایدههایی که بعدها در پسامدرنیسم گنجانده شدند چرا نباید کنار بیاید و اِلتُن به عنوان یکی از ارکان تشکیلات تاریخی بریتانیا (اگرچه در اِرِنبرگ (Ehrenberg) متولد شد و در پراگ (Prague) بزرگ شد) چرا نباید بکوشد تا شاگردهایی را که، میتوان در دهۀ هفتاد دید که آشکارا بنیانهای کار او را زیر سوال میبرند، رد کند.
Comments are closed.