جهان سرمایه ‌داری مسطح نیست!

گزارشگر:خسرو صادقی بروجنی/ 30 سنبله 1393 - ۲۹ سنبله ۱۳۹۳

بخش نخست

mnandegar-3توماس فریدمن، مقاله‌نویس ثابتِ روزنامۀ نیویورک‌تایمز، در کتاب «جهان مسطح است؛ تاریخ مختصر قرن بیست‌ویکم»، تاریخ خوش‌بینانه‌یی را از قرن بیست‌ویکم به خواننده ارایه می‌دهد؛ تاریخی که با توجه به چهارچوب نظری و ایدیولوژی‌یی که ایشان به آن باور دارد، بایستی همین‌قدر خوش‌بینانه باشد. چرا که اگر نه بدبینانه، بلکه واقع‌بینانه نیز به آن بنگریم، گریزی جز اندیشیدن به تغییر آن نداریم.

جهان آقای فریدمن مسطح است، اما جهان سرمایه‌داری مسطح نیست. نزد باورمندان به لیبرالیسم و نولیبرالیسم، «نظام سرمایه‌داری» همانند هوایی که استشمام می‌کنیم، بدیهی، مسلم و همه‌جایی است. از این‌رو تفکر در مورد آن، سازوکار و تاریخی که سپری کرده است، غالباً مغفول می‌ماند.
توماس فریدمن پیشرفت‌های فنی و تکنالوژیک در زمینۀ فناوری اطلاعات و ارتباطات از جمله شبکۀ جهانی انترنت را محور تحلیل خود قرار می‌دهد و در جای جایِ کتاب ضمن اشاره به آن، جهانِ ما را جهان مسطحی معرفی می‌کند که یادآور «دهکدۀ جهانی» مک لوهان است. دهکدۀ جهانی که بازیگران جدیدی چون چین و هند دارد و هر کشوری قادر خواهد بود در بازار آزادِ آن ایفای نقش کند و از مزایای آن بهره‌مند شود. دهکده‌یی که به باور ایشان کدخدایی ندارد و این افراد هستند که با توانایی‌های خود قادرند در آن نقش‌آفرینی کنند.
اما اگر از جهان زیبای تصویرشده در کتاب مذکور اندکی فاصله بگیریم و با رویکردی ریشه‌یی‌تر به تبیین واقعیت‌ها و سازوکار حاکم بر جهان کنونی بیندیشیم، در پیوند با پویش و انکشاف نظام سرمایه‌داری، به نتیجه‌های متفاوتی دست خواهیم یافت.
نظام سرمایه‌داری از ابتدای پیدایش خود، مراحل گوناگونی را با منطق‌های متفاوتی سپری کرده است. زمانی برای دسترسی به مواد خام و بازار کشوری‌های دیگر، در قالب واحدهای ملی استعمارگر ظاهر می‌شد، و در پویش خود به این مرحله از تکامل رسید که گسترش خود را به یاری صدور منطق و قوانینِ خود به سرتاسر جهان انجام دهد.
مارکس معتقد بود که «سرمایه وطن ندارد»، و امروز این واقعیت در تحولات جهانی نظام سرمایه‌داری به خوبی نمایان است. علی‌رغم باور آقای فریدمن که «برون سپاری» را امر مثبتی تلقی می‌کند که موجب گشته در تولید کالا یا خدمات و رسیدن آن به دست مصرف کننده، افراد مختلفی از ملیت‌های گوناگون نقش داشته باشند؛ این امر به ماهیت سرمایۀ باز می‌گردد که خصلتی جهان‌گستر دارد و برای کسب سود و جهانی کردن خود، دیوار چین را نیز پشت سر می‌گذارد.
بد نیست اندکی از بدیهی بودنِ سرمایه‌داری به عنوان هوایی که در آن استشمام می‌کنیم، فاصله گرفته و با ارجاع به تعریف نظام سرمایه‌داری، به دنبال چراییِ تحولات جهانی باشیم.
نظام سرمایه‌داری، شیوۀ تولیدی است که همواره بیشترین میزان سود را برای مالکین خصوصی جست‌وجو می‌کند. از این‌رو بی‌وطن و جهانی است چرا که مواد خام، نیروی انسانی و طبیعت مورد بهره‌برداری‌اش، منابع محدودی در یک اقلیم مشخص هستند و این نظام ناگزیر است از پیلۀ خود به‌درآید و دیگر سرزمین‌ها را نیز به تصرف منطقِ خود درآورد.
امروز دیگر دوران استعمار نیست. گرچه جمهوری‌خواهان و راست‌های افراطی مورد انتقاد آقای فریدمن در امریکا، از جنگ‌افروزی و تصرف مستقیمِ سرزمین‌های دیگر نیز ابایی ندارند؛ اما در عصر جهانی‌سازی، گسترش منطق نظام سرمایه به کشورهای دیگر، عمدتاً از طریق نهادهای جهانی چون صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی و هم‌چنین شرکت‌های چندملیتی صورت می‌گیرد.
سازوکار درونی این سازمان‌ها بر اساس منطق دموکراتیک «یک نفر، یک رأی» و یا «یک کشور، یک رأی» نیست. بلکه آن‌چه که در آن‌ها حکم‌فرمایی می‌کند، منطق سرمایۀ «یک دالر، یک رأی» است. برای مثال در صندوق بین‌المللی پول که وظیفۀ وام‌دهندۀ جهانی به کشورهای فقیر را دارد، کشوری که با بیشترین میزان سرمایه وارد آن می‌شود، قادر خواهد بود بیش از کشورهای دیگر در فرایند تصمیم‌گیری و تدوین اصول آن تأثیرگذار باشد. حال اگر به مانند آقای فریدمن محدود به تاریخ قرن ۲۱ نمانیم و تاریخ کشورهای جهان را در گسترۀ چند قرنی بررسی کنیم، بدیهی است که امروز ثروتمندترین کشورها، یا دارای پیشینۀ استعماری‌اند و یا انباشت سرمایۀ‌شان در دورانی شکل گرفته است که سیاست‌هایی را در مغایرت با اصول بازار آزاد مورد ادعای آقای فریدمن دنبال کرده‌اند. از جمله پیشرفته‌ترین کشورهای کنونی چون چین، کوریای جنوبی و یا هند.
فارغ از افسانه‌سازی‌های مرسوم مبنی بر ظهور بازیگران نوظهور در عرصۀ جهانی و نقش‌آفرینی آن‌ها، هنوز این کشورهای مرکز سرمایه‌داری چون ایالات متحده و دیگر قدرت‌های سابق هستند که در سازمان‌های مذکور عمده‌ترین تصمیمات را می‌گیرند، برنامه و سیاست‌های اقتصاد جهانی را تنظیم می‌کنند و با ابزارهایی که در اختیار دارند، از جمله ابزار نظامی، قادرند آن را بر دیگر کشورهای عمدتاً کم‌توسعه‌تر تحمیل کنند. کتاب «دکترین شوک» نوشتۀ نوآمی کلاین، به زیبایی تاریخ و سازوکار این نوع سیاست‌گذاری‌ها و چه‌گونه‌گی تحمیل آن‌ها را بیان می‌کند؛ واقعیت‌هایی که بسیار با زنده‌گی در یک جهان مسطح متفاوت است و حاکی از قطبی بودن جهانی است که هنوز در آن قوی، ضعیف را می‌درد. آن‌هم بر اساس قوت و ضعفی که علی‌رغم باور توماس فریدمن، بر پایۀ دانش و فناوری نیست، بلکه کماکان روش‌های سنتی کسب قدرت یعنی سرمایه و قدرت نظامی در آن حکم‌فرمایی می‌کند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.