فردگرایی لیبرالیسـتی و نقد مبانی آن

گزارشگر:میرعماد اشراقی/ 21 میزان 1393 - ۲۰ میزان ۱۳۹۳

mnandegar-3

بخش نخست

یکی از شالوده‌ها و مبانی جوامع غربی که دیگر اصول جامعه را تحت‌الشعاع قرار داده، فرد گرایی (Individualism) است. علاوه بر آن، فردگرایی یکی از مبانی نظری لیبرالیسم می‌باشد. فردگرایی برای جامعۀ مدنی معاصر غرب علاوه بر نقش متافیزیکی و هستی‌شناختی، نقش اخلاقی و ارزشی نیز دارد؛ یعنی به مثابۀ مبنایی فلسفی برای اخلاق و سیاست و فرهنگ و اقتصاد قرار می‌گیرد و در تمامی عرصه‌های جامعه اعم از سیاست، اجتماع و فرهنگ تأثیر خود را گذاشته و مبانی نظری و پیامدهای عملی‌اش را نشان داده است؛ تعهدات آشنای مدنیت معاصر نسبت به آزادی‌های فردی، مدارا و تساهل اخلاقی و فرهنگی و سیاسی، از اعتقاد به فردیت ناشی می‌گردد. از این دیدگاه، فرد از جامعه واقعی‌تر است و بر آن مقدم می‌باشد. این تقدم را، هم می‌توان هستی‌شناختی تفسیر کرد و هم ارزشی ـ اخلاقی.

این‌که فرد به لحاظ زمانی مقدم بر اجتماعات انسانی بوده و لذا می‌باید حقوق و خواسته‌هایش نیز بر جامعه اولویت داشته باشد، اصلی است که بستر و زمینه‌های فرهنگی، اعتقادی و حکومتی جوامع غربی را تشکیل می‌دهد. و به دنبال آن، مسایلی چون گسترش آزادی‌های فردی و اجتماعی و این‌که فرد برای تأمین نیازهای خود آزاد است هر عملی را انجام دهد، مدارا و تساهل اعتقادی و اخلاقی مطرح می‌گردد. در مدارا تمامی اعتقادات متضاد رایج در جامعه در نظر گرفته می‌شود و این باورها باید جهت استمرار روند عادی جامعه، با یک‌دیگر سازش نمایند.
بنابراین بر تفسیر هستی‌شناختی تقدم فرد بر جامعه چنین استدلال می‌شود که فرد به لحاظ وجودی، قبل از تشکیل جامعه و پیدایش وضع مدنی وجود داشته است؛ یعنی در وضع طبیعی به سر می‌برده است. بنابراین قبل از ورود به جامعه، دارای حقوقی است که باید رعایت شود. پی فرد، واقعی‌تر و بنیادی‌تر و مقدم بر جامعه است. در تفسیر ارزشی این تقدم گفته می‌شود: ارزش اخلاقی فرد مقدم و والاتر از جامعه و هر گروه جمعی دیگر است و به همین جهت است که ارزش‌ها و اخلاق به فردیت گره می‌خورد و فردگرایی تلقی سنگ زیرین اخلاق و حقیقت (truth)می‌شود. با در نظرگیری این مسأله، ارزش‌ها و الگوهای اخلاقی رایج در جامعه و هنجارهای اجتماعی پیرامون تمایلات و خواسته‌های فرد تعیین می‌شود و نیازها و امیال فرد، ارزش‌های اخلاقی مورد قبول جامعه را مشخص می‌نماید.
نباید از نظر دور داشت که فردگرایی گونه‌های متعددی داشته است. در تلقی لیبرال‌های کلاسیک، فرد معمولاً به عنوان وجود منفرد، محاط به خود (self enclosed) و حبس شده در ذهنیت و فردیت خویش نگریسته می‌شد و محدوده‌های بدن همان مرزهای فرد است. این نظریه که با نظریۀ فردگرایی ملکی پیوند دارد، می‌گوید: فرد، مالک بدن و کلیۀ توانایی خویش است و به هیچ روی بدهکار جامعه نیست و تولیدات شخص، تنها از آن خود اوست.
از دیدگاه هابز، هیوم و بنتام، عقل عهده‌دار تعیین اهداف و مقاصد انسان نیست؛ بلکه این وظیفه را امیال و غرایز بر عهـده دارند. عقل را تنها می‌توان خدمتکار، یا به قول هیوم، “برده” تمایلات و خواهش‌ها شمرد و هر کس در درون خویش از سوی علایق و تمایلات، هدایت و رانده می‌شود. عقل نمی‌تواند به ما بگوید این هدف بیش از آن یکی عقلانی است. کار عقل این است که چه‌گونه‌گی پاسخ به خواهش‌ها، سازش دادن آن‌ها با یکدیگر و با خواهش برای همان چیز از سوی دیگران را معین کند. از دید آن‌ها عقل نمی‌تواند به عنوان ملاک و معیاری سنجیده، امیال و نیازهای جسمانی و روحی فرد را کنترل کند و بلکه باید در خدمت امیال انسانی باشد. نیازها و تمایلات فرد، آزاد بوده و باید تأمین گردد.
بر اساس فردگرایی، بهترین داور برای قضاوت در باب تمایلات و خواسته‌های هر فرد خود اوست، و بر دیگر نهادهاست که از قضاوت دربارۀ این امور پرهیز کنند. هیچ مسوولیت نهادی یا جمعی در این باب وجود ندارد و افراد خود مسوول خودند و تنها خیر، خیر فرد است. خالص‌ترین و مصرانه‌ترین شکل فردگرایی؛ فردگرایی محدود نشده (unconstrained individualism) است که بر طبق آن، هیچ اخلاق و نظریۀ ارزشی وجود ندارد که بتواند فرد را محدود و تحت فشار قرار دهـد. زیرا به لحاظ منطقی، “فرد” منبع همۀ ارزش‌هاست. این نظریه مجالی برای “خیر عمومی” باقی نمی‌گذارد. از دید این نظر، مبدا و منشای ارزش‌های اخلاقی جامعه خواسته‌های فرد است و به غیر آن، هیچ ارزشی در جامعه وجود ندارد. انسان و نیازهایش، مبنای خیر و ملاک و سنجش اعمال، اخلاقیات و نظریات در اجتماع است.
بازتاب فردگرایی در مقولۀ اخلاق، اعتقاد به استقلال اخلاقی فرد است. یکی از شرایط این استقلال آن است که فرد، ملزم به پذیرش فرمان‌های اخلاقی نهادهای دینی یا دنیوی نبوده و در این جهت از او انتظار نمی‌رود. تحلیل فردگرایان از ماهیت و سرشت انسان و انحصار حقیقت انسان در امیال و غرایز و معرفی انسان به عنوان موجودی که صرفاً به دنبال تأمین منافع و ارضای امیال و خواسته‌های خویش است، نتایج سیاسی گسترده‌یی در پی دارد. بر اساس این تحلیل، “اخلاق سیاسی” دیگر جایی در مقولۀ سیاست ندارد.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.