گزارشگر:27 میزان 1393 - ۲۶ میزان ۱۳۹۳
بخش دوم
نویسنده: پل ماتیک
برگردان: ناصر زرافشان
اگرچه کینز خود را اقتصاددانی ضد ریکاردویی میدانست، اما منتقدان او البته شاهد بودند و میدانند که او سعی میکرد «به شیوه و روش ریکاردو و پیروان او» یعنی بر مبنای ارقام کل اقتصادی و با تجزیه و تحلیلِ این متغیرها و ارقام کل «به حقیقت امور در زمینۀ اقتصادی دست یابد». دوستان او نتیجهگیری میکردند که در نتیجۀ کار کینز «بررسی ارقام اقتصادی کل، جای خود را در کانون دانش اقتصادی بهدست آورده است و دیگر هیچگاه نمیتوان دوباره این شیوۀ بررسی را به حاشیه راند، یعنی به جایی که اقتصاددانان پیش از کینز آن را در آنجا رها کرده بودند. وقتی امریکا کشف شد، دیگر نمیتوان آنرا دوباره گم کرد». اما کینز کریستف کلمب نبود، زیرا مفهوم متغیرهای کل اقتصادی به دوصد سال قبل، به تابلوی اقتصادی کنه، و به ریکاردو و مارکس برمیگردد.
آنچه بهطور ضمنی وصف «انقلابی» را به نظریۀ کینز وام داد، رد کردن «قانون بازار» سی بهوسیلۀ کینز بود. اما مارکس تقریباً هفتادوپنج سال پیش از کینز، خاطرنشان ساخته بود که فقط بسط تسریعشدۀ سرمایه میتواند امکان افزایش اشتغال را فراهم سازد. برای مارکس، «شاهزادۀ کسلکننده و خندهآور، علم، ژان باتیست سی» ارزش سرنگون کردن را نداشت، حتا با وجود اینکه «ستایشگران اروپاییاش او را به عنوان مردی در بوق کردند که گنج تعادل متافیزیکی بین خریدها و فروشها را از زیر خاک بیرون کشیده است» در نظر مارکس، قانون بازار سِی چیزی جز حرف مفت نبود. زیرا مارکس، از فاصله و شکاف روبهرشدی که بین نیاز توسعۀ سرمایه به سود با نیازمندیهای مولد جامعه ـ که بهطور عقلانی در نظر گرفته و برآورد شده باشند ـ یعنی از فاصلهیی که بین تقاضای اجتماعی در نظام سرمایهداری با نیازمندیهای واقعی جامعه وجود دارد، آگاه بود. او خاطرنشان میکرد که انباشت سرمایه بهطور ضمنی مستلزم وجود ارتش ذخیرۀ صنعتی از بیکاران است. اما ارتباطی ناگزیر بین مارکس و کینز وجود دارد. مارکس در خلال نقد خود بر نظریۀ کلاسیک، نقد کینز بر نظریۀ نوکلاسیک را پیشبینی کرده و انتظار آن را داشته و هر دوی آنها معضل نظام سرمایهداری را در نرخ رو به نزول تشکیل سرمایه میدیدند. اما در حالی که کینز علت این امر را فقدان انگیزه برای سرمایهگذاری میدانست، مارکس این معضل را تا ریشۀ انتهایی آن، یعنی تا رسیدن به خصلت تولید بهعنوان تولید سرمایه ردیابی کرد. بنابراین تا حدی تعجبآور خواهد بود وقتی ببینیم کینز جایگاه مارکس را «همراه با سیلویوجیسل و ماژور دوگلاس به دنیای زیرزمینی تفکر اقتصادی» تنزل میدهد، گرچه او خود ولع دارد تا از این «دنیای زیرزمینی» چیز یاد بگیرد، چنانکه شباهت بسیار نظرات او با اندیشههای جیسل این موضوع را بهخوبی نشان میدهد. اما کینز معتقد بود «که آینده از روح جیسل بیشتر خواهد آموخت تا از روح مارکس» و میگفت به این دلیل اینطور فکر میکند که مارکس برخلاف جیسل، نظریههای خود را «بر پذیرش فرضیۀ کلاسیک رقابت و بر آزاد گذاردن رقابت، بهجای الغای آن» مبتنی ساخته است.
حتا بررسی سطحی کتاب سرمایه هم میتوانست به کینز نشان دهد که نظریههای مارکس که او آنها را «غیرمنطقی، منسوخ، از لحاظ علمی اشتباهآمیز و برای دنیای مدرن فاقد جاذبه و کاربرد» میدانست، منتهی به نتیجهگیریهایی شدهاند که در اغلب موارد شبیه همان نتیجهگیریهایی است که مضمون «انقلابی» بحثهای خود او را تشکیل میدهند. او مارکس را بهطور جدی مطالعه نکرد، زیرا نظریههای مارکس را با نظریههای کلاسیکها یکی میدانست. در نامهیی به جورج برناردشاو شرح میدهد که «با خواندن مکاتبات مارکس و انگلس با یکدیگر… تعرض دیگری به کارل مارکس پیر کرده است»، با این حال او بازهم نتوانسته بود چیزی جز «بحث و جدلکردنهای از مد افتاده» کشف کند. علاوه بر این، او در این نامه به شاو مینویسد که خود او «دارد کتابی دربارۀ نظریۀ اقتصادی مینویسد که طرز فکر جهان را دربارۀ مسایل اقتصادی ـ نه فوراً بلکه طی ده سال آینده ـ بهطور گستردهیی دستخوش انقلاب خواهد کرد. تغییر بزرگی بهوجود خواهد آورد و بهویژه مبانی ریکاردویی مارکسیسم را دور خواهد ریخت». کینز فکر میکرد با مخالفت با «نظریۀ کلاسیک»، دارد با مارکسیسم هم مخالفت میکند. اما در عالم واقع، او به هیچیک از این نظریهها نپرداخت، بلکه با نظریۀ نوکلاسیکِ بازار برخورد کرد که در آنزمان دیگر هیچگونه ارتباط جدی با اندیشههای ریکاردو نداشت.
کینز جیسل را از آنرو به مارکس ترجیح میداد که او جانبدار سیاستهای اقتصادی، بهویژه در عرصههای پولی و مالی بود که فکر میکرد میتوانند بیماریهای اقتصادی سرمایهداری را بدون تغییر بنیادی ساختار اجتماعیِ این نظام تعدیل و تسکین بخشد. مارکس گرچه بسیار جامع و عمیق به مسایل پولی پرداخته است، اما تأکید اصلی او بر جنبههای فوق پولی اقتصاد است. در دیدگاه او، مسایل پولی را تنها در پرتو روابط سرمایهداری تولید میتوان درک کرد که روابطی هستند «مبتنی بر تمایز و جدایی طبقاتی بین خریداران و فروشندهگان نیروی کار. این پول نیست که به حکم سرشت خود این رابطه را ایجاد میکند؛ بلکه وجود این رابطه است که امکان استحاله و تبدیل یک عملکرد پولی ساده و صرف را به یک عملکرد سرمایهیی فراهم میسازد» و در دورۀ معاصر، پول تنها در همین مفهوم اخیر واجد اهمیت است.
به عقیدۀ مارکس، پول نه بهعنوان مقیاس سنجش ارزش و واسطۀ مبادله، بلکه به این دلیل که «شکل مستقلِ موجودیت ارزش مبادلهیی» است، اهمیت دارد. در روند گردش سرمایهداری، ارزش، در یک زمان شکل پول را به خود میگیرد و در یک زمان دیگر شکل سایر کالاها را؛ ارزش وقتی به شکل پول است خود را حفظ میکند و بسط میدهد. اقتصاد بازار و انباشتِ سرمایه دایماً و از هر سو در احاطۀ مشکلاتی است که بهصورت دردسرهای پولی ظاهر میشوند. خود روند خرید و فروش با فراهم ساختنِ دو عملکرد متفاوت برای پول، حاوی و حامل یک عنصر بحران است؛ زیرا فروشنده پس از فروش مجبور نیست بخرد، بلکه میتواند ثروت خود را به شکل پولی نزد خود نگهدارد. اگر مقدار پولی که موجود است به اندازهیی نباشد که بتوان آنرا بهعنوان سرمایۀ اضافی مورد استفاده قرار داد، ممکن است یک دورۀ اندوختهسازی را ایجاب کند که این نیز میتواند یک عنصر بحرانزا تشکیل دهد. کمیابی نسبی سرمایه و همینطور وفور نسبی سرمایه ممکن است منجر به مشکلات اقتصادی گردد که بهصورت بحران نظام پولی ظاهر شود.
توسعه و تکامل بانکداری و نظام اعتبار تا حدود زیادی نیاز به جمعکردنِ پول به روش اندوختهسازی بهقصد انباشتِ آن بهعنوان سرمایۀ مولد را برطرف ساخت. تجمیع منابع پولی و به اشتراک گذاردنِ آنها به توسعۀ عملیات صنعتی و تجاری کمک کرد. خصلت هر روز سوداگرانهتر تولید سرمایه، جنبههای غیرعقلانی رقابت سرمایهیی را با ایجاد موارد خودداری از سرمایهگذاری و سرمایهگذاری زاید، تشدید کرد. البته این فعالیتها بهمعنای رسواکنندۀ کلمه «سوداگرانه» تلقی نمیشدند، آنطور که عملکرد گستاخانۀ سرمایۀ مالی در «ایجاد انتظار» برای توسعۀ بیشتر و «ایجاد کردن» شرایط لازم برای تشکیل سرمایۀ تسریع شده، سوداگرانه تلقی میشوند. با همۀ این اوصاف، در نتیجۀ حرکت نسبتاً مستقل پول به شکل سرمایۀ مالی، دقیقاً یک بحران پولی بهمعنای واقعی کلمه میتواند بهوجود آید. از اینرو و بنا به آنچه گفته شد، کینز بین «مالیه» و «صنعت» تفکیک و تمایز قایل شد؛ در حالی که از صنعت جانبداری میکرد و مالیه را به عنوان کسب و کار بازار پول، سفتهبازان، فعالیتهای بورس سهام، و تأمین مالی تولید تعریف میکرد. اگرچه او معتقد بود که «سوداگران ممکن است در قالب سرمایهگذاریهای واهی (ایجاد حبابها) آسیبی به جریان مداوم کسبوکار تجاری وارد نکنند» اما دریافت «هنگامی که کسبوکار تجاری خود به حبابی در گرداب سوداگری تبدیل شود، وضعیت جدی و خطرناک است».
Comments are closed.