از جهان سوم به جهان اول داسـتان سنـگاپـور -از ۱۹۶۵ الی ۲۰۰۰ میلادی

گزارشگر:19 عقرب 1393 - ۱۸ عقرب ۱۳۹۳

بخش نخست

خاطرات لی کووان یو
اقتباس و ترتیب: محمود کرزی
کتابی‌که برخی مطالب آن به طور فشرده در اینجا تقدیم می‌شود حاوی راهبردهای عالی و هوشمندانه‌یی است که توسط رهبر معروف سنگاپور آقای لی کووان یو (تولد ۱۶ سپتمبر ۱۹۲۳) به منظــــور تأمیـــن هـــدف انکشـــاف اقتصادی- اجتماعی طرح و پیشنهاد شده اند. mnandegar-3این راهبردها، راه حل‌های مؤثری را برای معضله‌هایی ارایه می‌کنند که زمانی مردم سنگاپور با آن‌ها بوده اند. کتاب آقای یو اثری است زیبا و خواندنی. این اثر مملو از مفکوره‌ها و راه حل‌هــای تـــازه و مبتکرانه‌یی است که به منظور تقابل با معضلۀ عقب مانده‌‎گی اقتصادی-اجتماعی طرح گردیده و توسط خود آقای یو در عمل مورد تطبیق قرارداده شده اند. مطالعۀ کتاب آقای یو، بدون تردید، برای کسانی مفید و حتمی است که هدف آن‌ها را جست‌وجوی راه‌های انکشافی سازگار با فرهنگ، عادات، تاریخ، و ساختار اجتماعی جامعۀ در حال انکشاف، تشکیل می‌دهد. آنچه در این‌جا مطالعه می‌کنید شامل برخی از مفکوره‌ها و اقداماتی است که در اثر آقای یو مورد بحث قرارداده شده و تطبیق آنها در عمل اسباب انکشاف سریع سنگاپور را ببار آورده است.
افکار و شیوۀ انکشافی مؤفقیت آمیز آقای لی کووان یو توجه عدۀ زیادی از رهبران جهان سوم را به خود جلب نموده و خاصتاً در ممالک آسیای شرقی مورد تطبیق قرار گرفته اند. به بیان دیگر، چنین به نظر می‌رسد که این شیوۀ انکشافی، مدل یا الگوی دقیق و مؤثری را برای مهندسی اقتصـــادی- اجتماعی در کشورهای جنوب شرق آسیا ارایه کرده است. برخی از استراتیژی‌های انکشافی آقای لی کووان یو که مؤفقیت انکشاف اقتصادی سنگاپور به آنها نسبت داده می‌شود، به زبان خود او در ذیل تقدیم می‌شود.
۱٫ راهی که باید به تنهایی طی می‌شد (صفحۀ ۱۹ و بعد)
کتابها و آثاری وجود دارند که شیوۀ اعمار منزل، ترمیم ماشین آلات، یا نگارش و تألیف کتاب را به انسان می‌آموزند. ولی من در زنده‌گی کتابی را ندیده یا نخوانده‌ام که به انسان شیوۀ ساختن ملت را از جماعتی بیآموزد که از گروه‌های متقاوت مهاجرین چینی، هندوان برتانوی، و اندونیزیائیان هالندی تشکیل شده باشد. همچنان من تا کنون کتابی را ندیده‌ام که راه ایجاد درآمد را برای مردم سرزمینی نشان دهد که نقش قبلی خود را به حیث بندرگاه/ایستگاه تجارتی از دست د اده و با تهدید گرسنگی مواجه باشد.
من هرگز انتظار نداشتم که در سال ۱۹۶۲، در سن ۴۲ سالگی، مسوولیت سنگاپور مستقل، و حیات دو میلیون نفوس آن را به عهده بگیرم. از سال ۱۹۵۹، زمانی که هنوز ۳۵ سال داشتم، سمت صدراعظمی دولت خودگردان سنگاپور را عهده دار بودم. ما در سال ۱۹۶۳ به فیدراسیون مالیزیا پیوستیم. به زودی تفاوت نظرهای اساسی میان سنگاپور و حکومت فیدرال ظهور نمود؛ این امر سبب شد تا به طور ناگهانی به تاریخ نهم اگست سال ۱۹۶۵ به حیث یک دولت مستقل ظهور نموده و راه دشوار انکشاف و خروج از فقر را به تنهائی در پیش گیریم. از ما خواسته شد تا مالیزیا را ترک گفته و بدون داشتن رهنمودی بسوی آینده، در جهت منزل بعدی خود براه بافتیم.
در این آوان، مشکلات زیادی فرا راه ما قرار داشت و شانس بقای ما غیر محتمل به نظر می‌رسید. سنگاپور کشوری طبیعی نبود؛ ما مملکتی بودیم که خود به وجود آورده بودیم و در طول تاریخ جزء قلمرو دیگران به شمار می‌رفتیم. ما محض سرزمینی بودم که بریتانیا آن را به حیث ایستگاه/بندرگاه تجارتی خود به وجود آورده و از آن در سِمَت نقطۀ وصل تجارت جهانی خود استفاده می‌کرد. ما این جزیره را به شکل یک نوار ساحلی، بدون سرزمین‌های مربوطۀ عقبی آن به میراث برده بودیم؛ این سرزمین در حقیقت قلبی بود که بدنۀ آن در اختیار ما قرار نداشت.
تبصره‌های مطبوعاتی بعد از استقلال سنگاپور همه مملو از پیشبینی های بدبینانه بود و این امر به تشویش های من می افزود. یکی از نویسندگان، خروج بریتانیا از مستعمرات را با نزول امپراطوری روم مقایسه میکرد که در قبال خروج قوای روم از از سرزمین های مستعمره، قانون و نظم سقوط نمود و اقوام وحشی بر امپراطوری مسلط شدند. دینیس وارنر بتاریخ دهم آگست ۱۹۶۵ درSydney Morning Herald چنین نوشت: «یک سنگاپور مستقل سه سال قبل قابل بقأ پنداشته نمی شد. هیچ نشانه ای در وضع کنونی نشان نمیدهد که سنگاپور امروز از قابلیت بقای بیشتری برخوردار باشد.» ریچارد هیو بتاریخ ۲۲ آگست۱۹۶۵ در London Sunday Times چنین نوشت: «اگر پایگاه های برتانوی که ۱۰۰ ملیون پوند هزینه برمیدارند مسدود شوند، اقتصاد سنگاپور سقوط خواهد نمود.» من این تشویش ها را بجا می پنداشتم، ولی آنها را بزبان نمی آوردم؛ وظیفۀ من دادن امیدواری به مردم بود نه تظعیف روحیۀ آنها.
مهمترین سوالی که در ذهن من خطور می‌کرد این بود که بریتانیا تا چه زمانی می‌توانست پایگاه‌های خود را در سنگاپور نگهدارد. هارولد ویلسن (صدر اعظم وقت بریتانیا) با مخالفت اعضای حزب خود در پارلمان مواجه بود. سیاست «شرق کانال سویز» پرهزینه بود و کسب رأی بیشتر را برای حزب کارگر در بر نداشت. حکومت حزب کارگر بریتانیا نیاز احساس میکرد تا پول دستداشتۀ خود را بیشتر در راه تمویل برنامه های رفاهی ای به مصرف برساند که سبب کسب رأی میشدند. ایالات متحده، به حیث یگانه قدرتی که میتوانست امنیت و ثبات را در آسیای شرقی تضمین نماید، به نوبۀ خود، مصروف جنگ گوریلائی ای در ویتنام بود که در میان متحدین امریکا و حکومتهای آسیائی و افریقائی انزجار شدیدی را ایجاد کرده بود. پروپاگندهای ضد امریکائی توسط اتحاد شوروی و جمهوریت مردم چین در جهان سوم بطور مؤثری کارگر افتاده بود. من احساس میکردم که اجازه دادن به ایالات متحده به منظور تقبل نقش بریتانیا در سنگاپور اگر ناممکن نباشد، اقلاً (از نگاه سیاسی) پرهزینه خواهد بود. از سوی دیگر، آسترالیا و زیلاند جدید تضمین کنندگان قابل اعتباری برای سنگاپور بوده نمی‌توانستند.
من هراس داشتم که نفوذ بریتانیا به آهستگی ولی بطور قطعی کاهش یافته و نفوذ ایالات متحده افزایش اختیار خواهد کرد. برای نسلی چون نسل من که در بطن امپراطوری بزرگ شده بود، هضم چنین تحولی آسان نبود. چنین پیدا بود که در اوضاع جدید، من مجبور بودم بدون نیابت بریتانیا و به طور مستقیم با قدرت امریکا کنار بیایم. انگلیس ها ارادۀ خود را با نرمش قابل تحملی تحمیل میکردند. شیوۀ رفتار امریکایی‌ها در این ارتباط با رفتار انگلیس‌ها تفاوت داشت؛ این تفاوت در نحوۀ رفتار امریکایی‌ها با رهبران ویتنام جنوبی با وضاحت به مشاهده می‌رسید؛ حتی رهبران تایلند و فیلیپین که در وضع کمتر خطرناکی قرار داشتند، نیز با همین رویۀ سرزورانۀ ایالات متحده امریکا مواجه بودند. امریکا قدرتی بود درحال عروج با عضلاتی بزرگ و تمایل استفاده از آن.
نگرانی دیگر من دفاع از قلمرو سنگاپور بود؛ و این در حالی بود که ما قدرت نظامی کافی در اختیار نداشتیم. ما محض دو کندک نظامی داشتیم و هردو تحت قوماندۀ یک تورن مالیزیائی قرار داشتند. سوال این بود که چگونه می‌توانستیم هرچه زودتر نیروهای دفاعی‌یی را برای دفاع از سنگاپور ایجاد کنیم ولو که ابتدایی و ناچیز باشند. ما مجبور بودیم که از کودتا یا حرکات خصمانه ای جلوگیری کنیم که افراطیون مالیزیائی میتوانستند با استفاده از نیروهای مالیزیائی در سنگاپور بر علیه کشور ما براه اندازند. چنین حرکتی میتوانست آزادی ای را که بدست آورده بودم مورد مخاطره قرارداده و به عقب راند. برخی از رهبران مالیزیائی در کوالالمپور بدین نظر بودند که به سنگاپور باید هرگز اجازه داده نمی شد تا از مالیزیا جدائی اختیار کند. این اشخاص معتقد بودند که سنگاپور باید با زور مجبور به اطاعت و انقیاد ساخته میشد. درصورتی کهواقعه ای اتفاف می افتاد و چیزی بر سر تونکو عبدالرحمن (رهبر وقت مالیزیا) میآمد، تون عبدالرزاق به مقام صدراعظمی میرسید و رهبران افراطی مالیزیا او را مجبور می ساختند تا سیاست تونکو را در ارتباط به سنگاپور تغییر دهد. این امر میتـــوانست راه استفـــاده از خشونت را در برابر سنگاپور باز نماید. زمان آبستن از عدم اطمینان و تردید عظیم بود.
در عین حالی که با این نگرانی‌های بزرگ دست و پنجه نرم می‌کردم، مجبور بـــــودم به نیاز شدید دیگری که عبارت از حفظ نظم و قانون در کشور بود، پاسخگو باشم. ما هراس داشتیم زمانی که مالیزیائی های طرفدارسازمان ملی مالیزیای واحد(United Malaysian National Organization)متوجه شوند که حکومت مالیزیا آنها را ترک نموده و تنها گذاشته است، از کنترول خارج شده و دست به اقدامات غیرقابل پیشبینی بزنند. از سوی دیگر، اکثریت افراد پولیس ما افراد مالیزیائی الاصل بودند. وفاداری این افراد به حــکومت سنگاپور، میتوانست در صورتمقابله حکومت سنگاپوربا مالیزیائی های شورشی سنگاپوری تغییرنموده وطرفدار پیوستن مجدد سنگاپور به مالیزیا شوند، پس ماازطرفداری اینهاازسنگاپورنامطمئن بودیم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.