گزارشگر:زهره روحی/ 22 عقرب 1393 - ۲۳ عقرب ۱۳۹۳
بخش نخست
چرا آشنایی با نظریات یوهان هامان (۱۷۳۰ـ ۱۷۸۸) در شرایط کنونی میتواند مفید و یا جالب باشد؟… به نظر میرسد پاسخ را میباید در شرایطی جستوجو کرد که در آن زندهگی میکنیم؛ به مطالباتی که امروزه از سوی جامعۀ مدنی مطرح میشوند و در مجموع به عقلانی کردنِ جامعه مربوط میشود. ساختارهای عقلانییی که بنیانهای حقوقی آن، چه قبول داشته باشیم چه آنها را انکار کنیم، برخاسته از تحولات اجتماعی در غرب و بهخصوص میراث عصر روشنگری است. اما اینکه فرایند اجتماعیِ این ساختار در چه زمانی، چهگونه، در چه حد وحدود و به چه شکل و هیبتی در جامعۀ ما شکل گرفت، موضوع بحث نیست؛ در اینجا فقط به نگرشی خواهیم پرداخت که مخالف سرسختِ این ساختار در همان دورۀ شکلگیریاش است. دقیقتر بگوییم، به اندیشههای یوهان گئورگ هامان خواهیم پرداخت؛ متفکری که هرچند در عصر روشنگری زیست، اما بر خلاف جریان تاریخیِ آن اندیشید و سرسختانه و با تعصبی فراوان نسبت به تحولات محیط اجتماعی خویش واکنش نشان داد و در نتیجه کورکورانه علیه آزادی، جامعۀ عقلانی و تساهل فکری جنگید.
مسلماً عصر روشنگری هم به دلیل موقعیت گذار از یک وضعیت اجتماعی به وضعیتی دیگر، همچون تمامی دورههای گذار عاری از عیب و ایراد و یا بهتر بگوییم افراط و تفریط نیست. خصوصاً که در آن دورۀ تاریخی طبقۀ بورژوازی، مهمترین و اصلیترین حامی این نهضت محسوب میشد: طبقهیی نوظهور و رزمنده که آمده بود تا محرومیتهایی را که مانع رشد و توسعهاش میگردید، از میان بردارد. پس طبیعی بود که فقط به خود و منافع خاصِ خویش اندیشد.
اما امروزه وضع نسبت به زمانِ هامان بسیار تغییر کرده است. حتا در جوامعی مثل ما که هنوز به مطالبات مربوط به حقوق اولیۀ عصر روشنگری دست نیافته است، چارچوبهای عقلمداری آن، فارغ از نقد و بررسی نبوده است. به بیانی در حال حاضر، ضمن مطالبات مدنییی که ریشه در عصر روشنگری دارند، به دلیل آشنایی با دیدگاههای انتقادی برخاسته از جهان معاصر، در فلسفۀ روشنگری (بخوانیم عقلانیت تکساحتی) تأملاتی صورت گرفته است. بنابراین، امروز این امکان برای مخاطب پارسیزبان هم پیدا شده است تا با تأمل و فارغ از تعصب، گذرگاههای افراط و تفریطِ دورههای گذار در جوامع اروپایی، را مورد بررسی قرار دهد و با توجه به پیشفهمهای برخاسته از شرایط تجربی خویش، به درک جدیدی از خود و جهان دست یابد: درک و تجربهیی که از یکسو مبتنی بر شرایط و مطالبات اجتماعی جامعۀ سنتی ماست و از سوی دیگر بر پایۀ شهروند جهانی بودن شکل یافته است. به عنوان مثال، امروزه رفتهرفته آموختهایم حتا اگر به اصلاحات صوری هم باور نداشته باشیم و خواهان برساختن جامعۀ مدنی به شیوۀ دموکراتیک و همهگانی هستیم، این عمل بدون بحث و گفتوگو دربارۀ ماهیت آن نمیتواند اتفاق افتد. زیرا در هر جامعۀ در حال تحول، هرچه حوزۀ گفتمانها در قلمرو پرسش و مطالباتی که به شکل نوین تولید میشوند (فیالمثل درباره چیستی آزادی و حد و حدود آن و یا عقلانیت و حد و حدود آن و یا پرسش از فردیت و جامعه و…) بیشتر باشد و افراد بیشتری در آن مشارکت جویند، شانس بیشتری برای دموکراتیزه کردن حوزۀ عمومی وجود دارد. بنابراین شرط همهگانی کردن قلمرو عمومی، وجود تنوع فکریِ بیشتر در گفتمانهاست.
بر همین اساس میتوان گفت بررسی اندیشۀ هامان تنها برای این صورت نمیگیرد تا به صرف ضدیتش با عصر روشنگری به رد آنها بپردازیم، بلکه همانگونه که گفته شد، به دلیل اندیشۀ انتقادی زمانۀ ما (نسبت به برخی از تفکرات فلسفیِ به اصطلاح خردگرا)، همزمان میتوانیم ضمن نقد برخی از تفکرات وی، بدون تعصب، به استقبال و حمایت بعضی دیگر از اندیشههای فلسفی او رویم. بیآنکه دربارۀ روش فکری خویش دچار سوءتفاهم شویم. منظور همان سوءتفاهمِ بزرگی است که غالباً از سوی نگرشهای جزمی، تکساحتی و متعصب اتفاق میافتد. زیرا به بُعدمند بودن نحوۀ هستیِ آدمی باور ندارند: ناآشنا به موقعیتِ چندلایهگی اندیشه، عمل و تجربه.
باری، آیزایا برلین (۱۹۰۹ ـ ۱۹۹۷) فیلسوف سیاسی بریتانیایی و صاحبنظر در مسایل عصر روشنگری در کتابی زیر عنوان «مجوس شمال» (۱۹۹۳) که در آن به معرفی تفکرات و زندهگی یوهان گئورگ هامان پرداخته است، ضمن تأکید بر اهمیت اندیشههای هامان، وی را “پرشورترین، پیگیرترین، افراطیترین و سازشناپذیرترین دشمن روشنگری و صورتهای عقلباوری” میداند.
تأکیدِ برلین بر اهمیت تفکراتِ هامان احتمالاً زمانی بهخوبی درک میشود که مقطع تاریخیِ ضدیتهای هامان با نهضت روشنگری را بهیاد آوریم: عصری طلایی برای اروپای خواهان دگرگونی؛ عصری که نهضت روشنگری همراه با قیامهایی که به رهبری طبقۀ نوظهور بورژوازی صورت میگرفت، آمده بود تحولی نوین در ساختار سیاسی اجتماعی اروپای کهن و در حال اضمحلال به وجود آورد و بدان امید و جان تازهیی بدمد. اگرچه شاید بزرگترین خطای روشنگری را بتوان در بیتوجهی به تفاوتهای فرهنگی و طبقاتی یا به عبارتی دیگر، نادیده انگاشتن مطالبات اجتماعی، فرهنگی از یکسو و خاستگاه طبقاتی، اجتماعی از سوی دیگر دید که به همین دلیل هم لاجرم در چارچوب فلسفی خود با طرحوارۀ «انسان انتزاعی» روبهرو گردید؛ همان انسانِ تکساحتی، غیرواقعی، خشک و غیرخلاقی که گویا تقریباً در همۀ زمانها از قوانین عقلی یکسانی پیروی میکند (البته «عقلی» که دایماً فراموش میشود از مهمترین خصیصۀ آن یعنی خصلت تاریخیاش نامی برده شود). اما مسأله این است که این خطای فلسفی ـ چنانچه توسط بسیاری از منتقدین تذکر داده شده است ـ قابل تصحیح و گاه حتا قابل اغماض است.
Comments are closed.