اســطورۀ کیــخــسرو در شـاهـنامـه

گزارشگر:ابوالقاسم اسماعیل‌پور / 28 عقرب 1393 - ۲۷ عقرب ۱۳۹۳

بخش نخست

mnandegar-3پیش‌گفتار:
داستان‌های شاهنامه در طول روزگاران متمادی، تحول یافته و دگرگون شده‌اند. «مطالب اوستایی، چه آن‌ها که در اوستای موجود دیده می‌شوند و چه آن‌ها که از دست رفته و تنها ذکری از آن‌ها در دینکرد بازمانده، فقط از شاهان پیشدادی و کیانی سخن می‌گویند، آن‌هم تا عصر گشتاسب. از داستان‌ها و قهرمانی‌های خاندان سام، زال و رستم در اوستا نشانی نیست و چنان
نشانی نیست که به حذف شباهت داشته باشد، و معلوم است هنوز این داستان‌ها در عصر اوستایی شکل نگرفته بوده است، زیرا وجود همین داستان‌‌ هاست که شاهنامه را به اثری عظیم تبدیل کرده است.»(بهار، ۱۳۸۵، ۱۰۳) اگر داستان خاندان زال و رستم در دورۀ اوستایی وجود داشت، در متون اوستا اشاره‌یی به آن می‌شد. برعکس، همه‌جا در اوستا سخن از گرشاسب، قهرمان و دلاور دینی، است. در حالی که تنها نام خاندان گرشاسب و لقب او، سام نریمان، به صورت نام پدر و پسر به شاهنامه رسیده است. نام سام در شاهنامه و گرشاسب‌نامۀ اسدی طوسی، ربطی به روایات اوستایی و پهلوی مربوط به گرشاسب ندارد. در اوستا از بهمن، نوۀ گشتاسب، و تداوم خاندانِ او تا اسکندر نیز سخنی به میان آورده نمی‌شود.
از این رو، می‌توان نتیجه گرفت که در گذار از اسطوره به حماسه تحولی عظیم و بنیادی رخ داده است. حماسۀ ملی ایران کهن، هرچند ریشه در اساطیر کهن زرتشتی دارد، اما بیشتر مبتنی بر حفظ راویان شفاهی اساطیری حماسی بوده است و در این گذار، روند خاص خود را پیموده، دگرگونی و استحاله یافته تا به عصر اسلامی رسیده و در شاهنامۀ فردوسی بازتاب یافته است. استاد بهمن سرکاراتی چه نیک آورده است که «در حقیقت، شاهنامه بیش از آن‌که به سنت اوستا و متن‌های پهلوی زرتشتی وابسته باشد، به سنت زنده و پویای روایات شفاهی و گاه مکتوب شرقِ ایران کهن وابسته است و دلیل تفاوت‌های جدی آن با متن‌ها و مطالب اوستایی و زرتشتی پهلوی همین است. تنها شباهت عمدۀ شاهنامه با روایات حماسی زرتشتی کهن و میانه، در نام شاهان پیشدادی و کیانی است. هرچند بنیان اساطیری شاهنامه امری مسلم است، اما «حماسۀ ملی ایران [باستان] در تدوین نهایی‌‌ اش، که اینک به دست ما رسیده، نمای ظاهری تألیفی از نوع تواریخ ایام و کارنامۀ شاهان دارد و طرح کلی آن در بازگویی تاریخ ایران باستان به شیوه‌یی پرداخته شده است که ضمن آن زمان اساطیری با تدبیری زیرکانه به زمان تاریخی پیوسته و آن‌چه اسطورۀ محض بوده، اینک به صورت بخشی از تاریخ و پاره‌یی از آن وانمود شده است.» (سرکاراتی، ۱۳۷۸: ۷۱-۷۲)
برخی از دانشمندان مانند لومل و دومزیل کیانیان یا برخی از شاهان، این سلسله را اساطیری می‌دانند و برخی دیگر مانند هرتل و هرتسفلد، آن‌ها را تاریخی می‌شمارند و برخی مانند کریستنسن، آن‌ها را سلسله‌‌ یی از فرمانروایان شرق ایران کهن می‌دانند که پیش از هخامنشیان حکومت‌های محلی داشته‌اند.
اگر به متون اوستایی استناد کنیم، کیکاووس و کیخسرو که پادشاه هفت کشور اند و بر مردمان، دیوان، جادوان و پریان مسلط‌اند، مانند هوشنگ و تهمورث اساطیری‌اند. پس پادشاهان پیشدادی و کیانی یا دست‌کم بسیاری از آن‌ها جنبۀ اساطیری دارند. حتا می‌توان گفت که کیکاوس یک شخصیت اساطیری هند و ایرانی است. رستم و سهراب نیز سگزی‌اند و به حماسه‌های سکایی مربوط اند.
از پیشدادیان تا پایان عصر کیخسرو تقریباً یک دورۀ سه هزارسالۀ تاریخ حماسیِ ماست که شامل سه بخش است: از نخستین ایام تا ضحاک، فرمانروایی هزارسالۀ ضحاک، و عصر فریدون تا به آسمان رفتن کیخسرو.
در هزارۀ اول، پادشاهان با فره اند، در هزارۀ دوم ضحاک بی‌فره و پیرو اهریمن است، و در هزارۀ سوم، افراسیاب از میان می‌رود و کیخسرو شاه و موبد پیروز می‌شود و حکومت سلطنت و دین، و پیروزی راستی بر دروغ شکل می‌گیرد. چون بنا به روایت شاهنامه، پیشدادیان ۱۴۴۱ سال، ضحاک ۱۰۰۰ سال و کیانیان تا کیخسرو ۳۱۰ سال پادشاهی می‌کنند و مجموعاً از نظر تاریخی، کیومرث تا به آسمان رفتن کیخسرو ۲۷۵۰ سال طول می‌کشد.(بهار ۱۳۸۵: ۱-۵)
مهم‌‌ ترین شخصیت‌‌ های اساطیری شاهنامه عبارت‌اند از: جمشید که در اصل خورشیدی و با درخشنده‌گی مربوط بوده است. در وداها، یمه نخستین انسان است و با خواهرش، یمی، نخستین زن و مرد را تشکیل می‌دهد. در نوشته‌‌ های زرتشتی به صورت مشی و مشیانه درآمده که در شاهنامه بازتابی ندارد، اما در شاهنامه جمشید ادعای خدایی می‌کند و غرورش مایۀ سرشکستی اوست.
ضحاک بر جمشید چیره می‌‌ شود، در اوستا اژدهاست، اما در شاهنامه پادشاهی ستمگر است. فریدون در اساطیر ودایی تریته نام دارد و اژدهایی سه سر را می‌‌ کشد. در شاهنامه فریدون پسر آبتین یا آتبین است. کیقباد در اساطیر زرتشتی به این صورت وصف شده که پس از تولد، او را در جعبه‌یی گذاشتند و در آب رها کردند. وقتی از آب گرفته شد، به پادشاهی رسید. شاهنامه از روایات زرتشتی استفاده کرده است. کیکاوس در اساطیر ودایی کاوی اوشنس نام دارد و با آیین‌های قربانی مربوط است. او در اوستا شخصیتی پرهیزگار و راستکار است، اما در اساطیر شاهنامه شهریاری نابخرد و ستمکار است. گشتاسپ در اساطیر زرتشتی شخصیتی راتکار و پشتیبان زرتشت است، اما در اساطیر شاهنامه شخصیتی متفاوت دارد و محبوب نیست. گرشاسپ پهلوان نام‌آور اساطیر زرتشتی است ولی در شاهنامه جایگاهی ندارد و رستم، قهرمان ملیِ ایرانیان جای او را می‌گیرد و مهم‌ترین نقش را از روزگار منوچهر پیشدادی تا بهمن کیانی برعهده دارد. و سرانجام، کیخسرو واپسین شخصیت مهم اساطیری اوستا و شاهنامه است که در این جستار مورد بررسی قرار می‌‌ گیرد.

داستان کیخسرو
داستان کیخسرو با این دیباچه آغاز می‌‌ گردد که سه چیز مکمل یک‌دیگر اند: هنر، نژاد و گوهر (جوهر یا سرشت آدمی)؛ چون به هر سه رسیدی، خرد کامل‌کننده و نتیجه بخشِ هر سه است:
چو هر سه بیابی خرد بایدت شناسندۀ نیک و بد بایدت
(شاهنامه، ۱/۴۲۵)
کیخسرو از این چهار چیز بی‌نیاز بود. چون «تاج بزرگی» بر سر نهاد، همه‌جا را آبادان و فراخ و سرسبز کرد:
به هر جای ویرانی آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد
زمین چون بهشت شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته
(همان‌جا)
فردوسی تلاش کیخسرو برای آبادانی میهن را به جمشید و فریدون همانند کرد و او را همتای آنان نشان داد:
چو جم و فریدون بیاراست گاه ز داد و بخشش نیاسود شاه
(همان‌جا)
کیخسرو، پسر سیاوش، مادرش فرنگیس، دختر افراسیاب هنوز در شکم مادر است که پدر کشته می‌‌ شود. افراسیاب تصمیم به نابودی جنین دارد که با وساطت پیران ویسه[۲] از این کار چشم می‌‌ پوشد. گیو به توران زمین می‌‌ رود و کیخسرو و فرنگیس را به ایران می‌‌ آورد، کیکاووس تصمیم دارد که تاج و تخت را به کیخسرو بسپارد، ولی با مخالفت طوس مواجه می‌‌ شود که حامی فریبرز پسر کیکاووس است. کاووس به ناچار، تصرف بهمن دژ را شرط سلطنت قرار می‌‌ دهد. فریبرز و طوس از گشودن آن درمی‌‌ مانند، ولی کیخسرو آن محل را تصرف کرده و به جای آن آتشکده آذرگشسب را می‌‌ سازد.(عادل، ۱۳۷۲: ۳۷۴)
کیخسرو به محض نشستن بر تخت، طوس را با سپاهی گران برای کین‌‌ خواهی از خون سیاوش، به توران می‌‌ فرستد. این لشکرکشی، نخست مرگ فرود، پسر سیاوش و جریره، و آن‌گاه شکست طوس را در پی دارد. در لشکرکشی دوم نیز طوس با شکست فاصله‌‌ یی ندارد که رستم به یاری ایرانیان می‌‌ آید. پس از کشته شدن پیران ویسه، وی شخصاً به نبرد افراسیاب می‌‌ رود که منجر به دستگیری افراسیاب می‌‌ شود و کیخسرو خود او را می‌‌ کشد. کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی، از بیم افتادن در خودپسندی، تصمیم به کناره‌‌‌ گیری از تاج و تخت می‌‌ گیرد. بعد از سپردن تاج و تخت به لهراسب، از میان مردم ناپدید می‌‌ شود. (همان‌جا)

بررسی و تحلیل داستان
آن‌گاه رستم چون شنید کیخسرو بر تخت نشسته، تاج و تخت را سزاوار و شایستۀ او دید، عزم دیدار شاه کرد و با زال و سام و نریمان و بزرگانِ کابل به سوی کیخسرو راه افتادند. گیو و گودرز و طوس با نای و کوس به پذیره شتافتند و همه‌گی نزد کیخسرو رسیدند.
چو خسرو گو پیلتن را بدید
سرشکش ز مژگان به رخ برچکید
فرود آمد از تخت و کرد آفرین
تهمتن ببوسید روی زمین
کیخسرو رستم را نواخت و او را «پروردگار سیاوش» خواند. زال را نواخت و پهلوانان را به «تخت مهی» برنشاند.
رستم به یاد سیاوش، پدر کیخسرو، افتاد و دلش پر خون و پر درد شد. پس، از کار سیاوش یاد کرد و کیخسرو را تنها یادگار نیکو و سزاوار پدر خواند:
ندیدم من اندر جهان تاجور بدین فر و ماننده‌گی پدر
(شاهنامه، ۱/ ۴۲۷)
شهریار جهان با رستم به نخجیر شد و آن‌گاه با سپاهی به همراه طوس، گودرز و گیو همۀ بوم ایران را بگشتند، ناآبادان را آبادان کرد و در هر شهری تخت نهاد تا آذرآبادگان همی رفت و به آذرگشسپ رسید و «به آتشکده در نیایش گرفت». آن‌گاه سوی کاووس شاه رفتند و کاووس شاه از افراسیاب سخن گفت و آن ناجوان‌مردی که بر سر سیاوش آمده بود و بس شهرها که ویران شده بود و پهلوانان و زنان و کودکان به هلاکت رسیدند.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.