اسـطورۀ کیـخـسرو در شـاهـنامـه

گزارشگر:ابوالقاسم اسماعیل‌پور/ 1 قوس 1393 - ۳۰ عقرب ۱۳۹۳

بخش دوم

شهریار جهان با رستم به نخجیر شد و آن‌گاه با سپاهی به همراه طوس، گودرز و گیو همۀ بوم ایران را بگشتند، ناآبادان را آبادان کرد و در هر شهری تخت نهاد تا آذرآبادگان همی رفت و به آذرگشسپ رسید و «به آتشکده در نیایش گرفت». آن‌گاه سوی کاووس شاه رفتند و کاووس شاه از افراسیاب سخن گفت و آن ناجوان‌مردی که بر سر سیاوش آمده بود و بس شهرها که ویران شده بود و پهلوانان و زنان و کودکان به هلاکت رسیدند. mnandegar-3
کیخسرو جوان چو بشنید، سوی آتشگاه به خورشید و ماه و به تخت و کلاه سوگند یاد کرد که «پر کین کند دل ز افراسیاب» و مبادا «ز خویشی مادر» بدو بگرود. پس، بر آن شد که:
به کین پدر بست خواهم میان بگردانم این بد ز ایرانیان
(شاهنامه ۱/ ۴۲۹)
رستم و طوس و گودرز نیز با او همپیمان شدند و:
رخ شاه شد چون گل ارغوان که دولت جوان بود و خسرو جوان
(شاهنامه،۱/ ۲۳۰)
دو هفته طول کشید تا سپهبدان و نامآوران و گوان و پهلوانان را فراخواندند:
صد و ده سپهبد از خویشان کاوس به فرماندهی فریبرز کاووس، هشتاد گرزدار از نواده‌گان نوذر به سرکرده‌گی زرسپ سپهبد، فرزند طوس، هفتاد و هشت دلیر از نواده‌گان گودرز کشواد، شصت و سه تن از تخمۀ گژدهم، صد سوار از خویشان میلاد مانند گرگین پیروزگر، هشتاد و پنج سوار رزمنده از تخمۀ لواده، سی و سه مهتر از تخمۀ پشنگ به فرماندهی او که داماد طوس بود؛ هفتاد مرد جنگی از خویشان شیروی که بهترین‌شان فرهاد نامآور بود؛ صد و پنج گرد از نژاد گرازه همه آماده شدند برای نبرد سوی توران زمین.
بزرگان ایران‌زمین نیز صدها جامهء دیبای روم و گوهر و زر، خز و منسوج و پرنیان و جامها پر از گوهر همه باز آوردند و پیش شاه سر فراز نهادند تا برای جنگ هزینه شود، از جمله بهای «سر بیبهای» افراسیاب داده شود.
بیژن گیو بر پای خاست و عزم «کشتن اژدها» کرد. گنج برگرفت تا «تاج تژاو» را که افراسیاب بر سر نهاده بود، برگیرد. کیخسرو به بیژن گفت که در میان پردگیان افراسیاب پرستندهیی هست «کز آواز او رام گردد پلنگ»:
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تزرو
یکی ماه رویست نام اسپنوی
سمن پیکر و دلبر و مشک بوی
(شاهنامه، ۱/ ۴۳۲)
کیخسرو سفارش کرد که وقتی او را یافتی، نباید بر او تیغ بکشی، بلکه فقط با کمند او را دستگیر کن و نزد من آر. آن‌گاه به گیو گودرز گفت که این گنج و دینار و گوهر بردار و سر پهلوان تورانی را به بارگاه من آور. بعد به افسری خسروی گفت که به «کاسه رود» اندر شو، به روان سیاوش درود بفرست و آن‌جا را به آتش بکش. گیو این وظیفه را برعهده گرفت. آن‌گاه گرگین پذیرفت که پیامی نزد افراسیاب برد و پاسخش را بگیرد.
رستم نزد شاه آمد و گفت که در زابلستان شهری هست که از آن تورانیان بود و منوچهر آن را از ترکان تهی کرد، اما در دوران پیری کاوس، آن‌ها هنوز به توران‌زمین باج میدهند. پس بایسته است که سپاهی به آن‌جا بفرستیم تا «سر از باژ ترکان برافرازند» و تسلیم ایران شوند. آن مرز برای پیروزی بر تورانیان بس اهمیت دارد. فرامرز را برای این مهم میگمارند که پیروز میگردد و پادشاه سیستان میشود.
جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب
آن‌گاه کیخسرو گردان ایران‌زمین را فراخواند و سیهزار لشکر نامدار و سواران شمشیرزن گردآورد و پس از آن، رستم سران و بزرگان را گرد آورده و آن‌ها را به خون‌خواهی سیاوش فراخوانده بود. همه‌گی زیر پرچم رستم به سوی توران روانه شدند. رستم بر کشور افراسیاب دست یافت، بر بهشت کنگ دست یافت و در جایگاه افراسیاب نشست و گفت: «اگر چه دشمن را نکشتیم، لیکن او را تارومار کردیم و بر سراسر کشور، گنجینهها و جنگافزار و ستورانش دست یافتیم.»(ثعالبی، ۱۳۷۲: ۱۴۲-۱۴۳) این نخستین پیکار رستم بود به خون‌خواهی سیاوش.
پس از آن، پیشروان سپاه ایران به سرکرده‌گی کیخسرو بر پیشاهنگان سپاه افراسیاب تاختند و آنان را شکستند و کشتارشان کردند و بازمانده‌گان را به گریز واداشتند. در این نبرد، سپاه کیخسرو در بیرون بلخ بود و سپاهیان افراسیاب میان سغد و بخارا جای گرفته بودند. این جنگ چهل‌سال به درازا کشید. لشکر افراسیاب عقبنشینی کرد و سپاه کیخسرو پیش رفت. افراسیاب به شکست تن درداد و گریخت.
افراسیاب با سپاهیانش از جیحون گذشت و چون خبر مرگ پیران ویسه و فرماندهان دیگر به او رسید، توان از دست داد. آن‌گاه «از تخت به زیر آمد و جامه بر تن درید و سر بر خاک نهاد و با اشک روان، درد از دل بیرون ریخت و آه سرد از سینه برآورد و بی‌تابی نمود. سپس جامۀ دیگر بر تن کرد و به سرکرده‌گان و بزرگان لشکر بار داد و با آنان درد دل کرد و اندوه خود در میان نهاد و ایشان را به جنگیدن برانگیخت». (ثعالبی، ۱۳۷۲: ۱۴۶) اما در این نبرد افراسیاب شکست خورد و گریخت. گزارش افراسیاب را در پس چین یافتند که با نیرنگ از دریا گذشته و در دژ خود «کنگ دژ» پنهان شد. کیخسرو در پی او روان شد و چون به چین رسید، با کشتی از دریا گذشت تا به نزدیکی کنگ دژ رسید، افراسیاب مانند سیماب از آن‌جا گریخت و پنهان شد، گویی زمین او را در خود فرو برد. چون کیخسرو به کنگ دژ آمد، آن را چون بهشتی یافت سخت زیبا و پاکیزه و سرشار از خوراک و آذوقه، در آن به آسایش و آرامش پرداخت و داد عیش و نوش بداد و داراییهای آن را گردآورد. (همان، ۱۴۸)
رستم و فرماندهان کیخسرو را به بازگشت به ایران ترغیب کردند. پس، کیخسرو روانۀ ایران شد.
به روایت ثعالبی، «نیک‌مردی از بنده‌گان خدا، هوم نام، روزی افراسیاب را تنها و آواره و بیچاره و زبون، در حالی که شکل بگردانیده بود تا کس نشناسدش، بدید و بشناخت و دستگیر کرد و چون یقین کرد، پیکی تیزتاز به سوی گودرز که از همه نزدیکتر بود، فرستاد و او را آگاه کرد، ولی چون گودرز آمد، افراسیاب با جادوگری از دست هم گریخته و به آبگیری از کنارۀ کم آب دریا درآمده و در آن پنهان شده بود.» (همان، ۱۴۹)
آن‌گاه گودرز، گرسیوز، برادر افراسیاب، را فراخواند و او را برهنه کرد، چندان تازیانه بر او زدند که فریادش به گوش افراسیاب رسید و نتوانست بیش از این ساکت بماند، و سر از آب برآورد، گودرز کمند انداخت و او را دستگیر کرد و به یارانش سپرد تا روانهء ایرانش کردند. کیخسرو افراسیاب را خوار و خسته یافت و بیدرنگ شمشیر برکشید و او را به دو نیم کرد. سپس به گریه افتاد ولی اشک خود را به آتش پاک کرد و فرمان داد او را به گور بسپارند. (همان، ۱۵۰)
ریشه های اساطیری داستان کیخسرو
کیخسرو در شمار شهریاران اساطیری شاهنامه است. شهریاری که زاده شدن، پرورش، خویش‌کاریها (کارکردها) و فرجام کارش فراتاریخی و تا حدی فراطبیعی است. کیخسرو در سرزمین دشمن زاده میشود، سرزمین ظلمت و تیره‌گی، یعنی توران‌زمین که در برابر ایران‌شهر نورانی قرار دارد، چونان اهریمن ظلمانی در برابر هرمزد درخشان. او در توران‌زمین به دست پیران ویسه پهلوان خویشاوند و وزیر افراسیاب ـ که همسر آبستن سیاوش را از مرگ رهایی بخشیده بود ـ پرورده میشود. خبر به دنیا آمدن کیخسرو، امید کینخواهی را در دل ایرانیان زنده کرد و کاوس گیو، پسر توانای گودرز و یکی از سرداران پادشاه را به یافتن شاهزاده و آوردنش به ایران فرستاد. کیخسرو پس از سفری پرمخاطره، پیروزمندانه به دربار ایران آورده میشود.» (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۴۸۷)
گفتیم زادنش شگفتآور بود و هم‌چون فریدون، زال و کیقباد در کوهها و جنگلها به شکلی غیرعادی پرورش یافت. افراسیاب به محض شنیدن تولد نوزاد، فرمان داد که او را به کوههای بلند ببرند و به شبانان بسپارند و «غرض او از این کار این است که ذهن و ضمیر او از گذشته و سرنوشت پدر خالی بماند، خرد و فرهنگ نیاموزد، مبادا هشیار شود…. {اما} همۀ آگاهیهای دهر در جامی نمادین به دست اوست، آینهیی که از گذشته تا آینده را بازمیتاباند. او آمده است تا هزارۀ آمیزش نیکی و بدی و تناوب پیروزی این یا آن، بر دیگری (گومیچشن) {گومیزشن} را به سود نیکی فیصله دهد. (حمیدیان، ۱۳۷۲: ۳۱۰)
از شگفتیهای کودکی کیخسرو این که او در ده سالگی گراز و خرس را بر زمین میافکند و به نخجیرگاه میرود و شیر و پلنگ شکار میکند. شبان پرورندۀ او پیش پیران ویسه میرود و شکوه میکند که کیخسرو اول آهو میگرفت و از شیر و پلنگ می‌ترسید، اما حالا از شیر و پلنگ هم نمیترسد. (همان‌جا)
کیخسرو در شمار واپسین کَوی[۳]هاست. کَوی در نوشتههای ودایی برابر کَوی اوستایی است. کی در زبان پهلوی و نیز در نوشتههای کهن فارسی به معنای «دانا و حکیم» است، اما کَویها بدان‌گونه که در اوستا آمده، شامل روحانیون یا مغانیاند که همچنان سنتهای باستانی را پاس میدارند و زرتشتِ نوظهور را باور ندارند و حتا با او دشمنی میورزند. در سراسر اوستا از هشت کَوی نان برده میشود که مردانی پارسایند و افزون بر اینها، دو کَوی دیگر نیز هستند که یکیشان پشتیبان زرتشت بوده است و در اوستا او را ستودهاند. (بهار، ۱۳۸۶: ۱۱۷)
کیخسرو از همان آغاز، شهریاری نورانی و درخشان شمرده میشده است. چهرهاش بس منوّر توصیف شده است، گویی که از خورشید گوی سبقت برده باشد. او در نخستین دیدار با گیو پهلوان، به صورت جوانی زیبا، نورانی، با جامی در دست و دسته گلی بر گیسو و در کنار چشمهیی درخشان توصیف گردیده است. (حمیدیان ۱۳۷۲: ۳۱۲) کیخسرو اساطیری به‌راستی نویددهندۀ تحول عظیمی است که بنا به باورهای آریایی و بهویژه بنا به اساطیر زرتشتی باید در پایان جهان رخ دهد. این دگرگونی شگفتآور همان پیروزی فرجامین نور بر ظلمت است، پیروزی نیکی بر بدی و تیره‌گی پارسایی بر دُژکرداری. از کشته شدنِ ناجوان‌مردانۀ سیاوش تا پیدایی و بُرناییِ کیخسرو، زمانۀ شگفتآورِ غریبی است که سرشار از فساد، تباهی، کشتار، شهرسوزان و ویرانی است. همۀ این نشانههای بد و اهریمنی دورۀ آمیزش خیر و شر یا آمیزش نور و ظلمت را به یاد میآورد، پدیدههایی اهریمنی که در روزگار کیخسرو به اوج خود میرسد. افراسیاب نماد کل ظلمت و تیره‌روزیهاست و کیخسرو نماد نور و آفتاب و آزادی است.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.