گزارشگر:سه شنبه 2 جدی 1393 - ۰۱ جدی ۱۳۹۳
بخش نخست
رضا مهریزی
در این مقاله مختصری از تاریخ روشنفکری در ایران ارایه شده و در نهایت با ارایه تحلیلهایی بیان میکند که روشنفکریِ ایرانی دیگر کارکرد خود را از دست داده و باید مفهومی جدید جایگزینِ آن شود.
روشنفکری (انگلیسی: Intellectualism فرانسه: Intellectuelit و لاتین: Intelligere) در لغت به معنی تفکیکِ دو چیز از همدیگر است، اما در اصطلاح به جریانی گویند که بهتدریج پس از رنسانس و در عصر روشنگری و انقلاب فرانسه ظاهر شد و تلاش نمود تا اندیشه انسانمداری (که مبتنی بر خرد خودبنیاد است) را بگستراند. روشنفکران اروپایی قرن ۱۸ بیشتر مانند سخنگویان سرمایهداری عمل مینمودند و سعی در دفاع از سیستم سرمایهداری داشتند. اما در قرن نوزدهم فریق جدیدی از روشنفکران پا به عرصه گذاشتند که رایت سوسیالیست به دست داشتند و برعکس روشنفکران نسل پیش، علیه بورژوازی و امپریالیست به پا خاستند که تفکرات این گروه همچنان در قرن بیستم و اوایل بیستویکم به عنوان یک سیرت اساسی روشنفکری جریان داشته و دارد.
محور اساسی و نقطه کانونی جریان روشنفکری غربی، خواه لیبرال و مدافع نظام سرمایهداری و خواه سوسیالیست و منتقد سرمایهداری، اتکای آن بر خرد خودبنیاد و داشتن صبغه سکولار و غیر دینی است.
اگر بخواهیم در این مجال محدود بیشتر از این راجع به روشنفکری غربی سخن بگوییم، از بحث اصلی خود که روشنفکری ایرانی است، دور میمانیم؛ بنابراین به همین مقدار بسنده میکنیم.
اما در خصوص روشنفکری در ایران، معمولاً رسم است که آغاز جریان روشنفکری در ایران را به دوران قاجار و بهویژه پس از جنگهای ایران و روس نسبت میدهند؛ ولی به نظر میرسد که بهتر باشد آغاز جریان روشنفکری در ایران را تا حدودی عقبتر ببریم و آن را از اواسط صفویه بیـاغازیم؛ زمانی که سفیرانی از دربار شاهِ ایران جهت مأموریتهای مختلف به اروپا یا مستعمرات آن گسیل شدند. خاطراتی که بعضی از این افراد نوشتهاند، در واقع محصول نخستین رویارویی ایرانیان با غرب مدرن است. خاطراتی که بیانگر حیرت و نیز احساس حقارت و البته حاوی نکات مفید و تأملانگیز است؛ از میان این افراد میتوان به محمد ربیع (صاحب کتاب سفینه سلیمانی) اشارت کرد. البته چون این جریان تداوم نیافت و به حمله افغانها و دوران فترت افشار و زند دچار شد، لاجرم ایرانیان از تکاپوها و تحولات جهانِ جدید بیاطلاع ماندند و آغاز تلاش برای اصلاح امور به تعویق افتاد.
اما در دوره قاجاریه و پس از شکست تحقیرآمیز ایران از روسیه، جریان روشنفکری به شکلی دامنهدار و ممتد بهتدریج در جامعه ایرانی جا گشود. در این برهه تحصیلکردههای جدید (که اولین گروه آنان توسط عباس میرزا، که وی را باید بهحق سلسلهجنبان اصلاح امور در ایران معاصر دانست، به فرنگ رهسپار شده بودند، و بعدها تحصیلکردههای داخل، یعنی فارغالتحصیلان دارالفنون نیز به آنها اضافه شدند) در صدد کشف علل عقب ماندهگی و انحطاط ایران برآمدند. حاصل تأملات و تألمات این روشنفکران، به راهاندازی موج مطالبه مردمسالاری و قانونمداری و نیز پیشرفتخواهی و توسعهگرایی در میان مردم و علما منجر شد، موجی که سرانجام به پیروزی مشروطه و تشکیل مجلس شورا و کاهش سیطره ستم سلطنت، منتهی شد؛ آخوندزاده، میرزا ملکم خان، میرزا یوسف خان مستشارالدوله، سید جلالالدین مؤیدالاسلام از شاخصترین چهرههای روشنفکری این زماناند.
با بر تخت نشستن رضاشاه، که میتوان آن را شکست بعد مردمسالاری و قانونمداری مشروطه و پیروزی بعد پیشرفتخواهی و توسعهگرایی آن تلقی کرد؛ گرایش جدیدی در روشنفکری بهوجود آمد که علاوه بر تلاش برای غربی کردن ایران، بر ظرفیتهای فرهنگی و تاریخی ایران باستان نیز تکیه و تأکید داشت. آنها سعی داشتند تا با الگوگیری از اروپا ضمن نهادینه کردن نهادهای مدرن، به ایجاد ملت (nation) با مولفههای مدرن همت گمارند که در نتیجه آن، تفکرات ناسیونالیستی و پانایرانیستی در این دوره به اوج رسید. از مهمترین چهرههای این دوره؛ محمدعلی فروغی، صادق هدایت و ابراهیم پورداوود میباشند.
پس از زوال رضاخان یک عامل خارجی زمینهساز ظهور نگرشِ جدیدی در جریان روشنفکری ایران شد که آن، پیروزی انقلاب اکتوبر روسیه و موفقیت شوروی در جنگ دوم جهانی بود که نقش پُررنگی بر پیشانی افکار چپ، که قبلا نیز در ایران پا گرفته بودند، گذاشت و موجب باز شدن دست روشنفکران سوسیالیست شد و اینان از این زمان تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران، نقش مهمی در جامعه فکری این کشور بر دوش داشتند.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و حضور موثرِ اسلامگرایان نیز جریان جدید دیگری با نام روشنفکری دینی در جامعه فکری ایران چهره نمود (اگرچه از همان عصر قاجار افرادی چون سیدجمال و آیتالله نایینی و حتی آیتالله آخوند خراسانی را نیز میتوان به نوعی روشنفکر دینی تلقی کرد، اما ظهور جدی آنها در ایران پس از کودتای ۲۸ مرداد بود(از چهرههای کلیدی این جریان میتوان از مهندس مهدی بازرگان و اوجدهنده آن یعنی دکتر علی شریعتی نام برد). علی شریعتی در طرح و ارایه اسلامِ انقلابی و اسلام مطابق با نیازهای زمان و شور جوانان تحصیلکرده آن دوران، نقش اساسی داشت؛ از این روست که وی را معلم انقلاب برشمردهاند. (اصولاً روشنفکری دینی در پی آن است که پالایشگاهی متناسب با جامعه مدرن بنا کند و بکوشد با در دست گرفتن شاقول مدرنیته، به کژی و راستی اندیشههای دینی پی ببرد و به اصلاح آن بپردازدـ البته تا حدودی به انتقاد از مدرنیته نیز مبادرت کند.)
Comments are closed.