گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ سه شنبه 16 جدی 1393 - ۱۵ جدی ۱۳۹۳
بخش نخست
چکیـده
تشکیل دولت نبوی در مدینه، اسلام را با سیاست پیوند داده است. اختلاف بر سرِ تعیین جانشینِ سیاسیِ پیامبر و شکلگیریِ دو فرقۀ اسلامی بهنامِ سنی و شیعه، اهمیت امرِ سیاسی در میانِ مسلمانان را میرساند.
خلفای راشدین، یکی پیِ دیگر به شیوههای “حل و عقد” و “استخلاف” و “شورا” تعیین گردیدند. اما معاویه رسم تغلب و وراثت را در میانِ مسلمانان اساس گذاشت، و از آن به بعد در عهد امویها، عباسیها و عثمانیها، در بیشتر موارد به شیوه معاویه عمل شد.
اختلاف و دشمنی میان علی و شماری دیگر از اصحاب پیامبر، مسلمانان را به دستهها و گروههای متعددی تقسیم کرد و از این دستهبندی، آرا و عقاید گوناگونی بیرون آمد. کلامیها به گونهیی به پدیدۀ سیاست نگریستند، فقها شیوه دیگری اختیار ورزیدند، فارابی میان اندیشه حکمای یونان و آموزههای اسلامی تلفیق کرد و خواجه نظامالملک عکسِ آن، تجاربِ ساسانیها را با تعالیم اسلامی در هم آمیخت و راه و رسمِ سیاستنامهنویسی را تازه کرد. ابن خلدون، قدرت را با دیدی ابتکاری نگریست و بهصورتِ مجرد آن را به تحلیل گرفت و بدینگونه بابِ تازهیی در علوم اجتماعی گشود. مشکویه رازی، سیاست را در ذیلِ اخلاق جا داد و بالاخره شماری از صوفیه، به هرچه دنیاییست پشتِ پا زدند و دست بردن به سیاست را ناروا پنداشتند.
زوال اقتدارِ خلافت اسلامی در بغداد در نیمه قرن هفتم، بهآهستهگی و پیوستهگی به ضعف و ناتوانیِ همهجانبه مسلمانان انجامید، تا اینکه از دو سده بدینسو مسلمانان در برابرِ غرب بهشدت ضعیف و ناتوان شدند، سرزمینهای وسیعی را از دست دادند و زمامِ امورشان یا بهصورتِ مستقیم و یا بهطورِ غیرمستقیم در حیطۀ صلاحیتِ غربیها درآمد. درماندهگیِ مسلمانان در حالِ حاضر نهتنها از ناحیۀ نبود ابزار و وسایلِ جدید است، بل عمدهتر از آن، در میدانِ فکر و اندیشه دستشان تهیتر از همه میباشد.
هماکنون مسلمانان پنج نوع اندیشه سیاسیِ مختلف در دسترس دارند. اولی متعلق به امام خمینی و دومی به قرضاوی و سومی به راشد غنوشی است که تحولاتِ تونس را سمتوسو میدهد. دیدگاه حزبِ عدالت و توسعه در ترکیه، نوعِ چهارمِ اندیشه سیاسیِ مسلمانان را شکل میدهد، و پنجمین نوع نیز تلاشهای القاعده است که خود صنفِ مشخصی را در بر میگیرد.
کلیات
معنا و مفهوم
کار سیاسی در میانِ ابنای بشر با عمرِ بشر همسری میکند. کسانی همچون ارسطو سیاست را جزیی از سرشتِ انسان میشمارند. شماری دیگر نیز کار سیاسی را با پیدایشِ شهرنشینی به معنی عامِ آن همزمان میدانند؛ ولی مسلماً قرنها به طول انجامید تا کار مستمرِ سیاسی موجبِ ظهور و پیدایشِ اندیشههای سیاسی گردید. در این نبشته، اندیشه سیاسی بهصورتِ گستردۀ آن در نظر گرفته شده و گونههای متعددِ تأمل در این باب را تحتِ پوشش دارد.
میان عملِ سیاسی و اندیشه سیاسی پیوند دیالکتیکی وجود دارد، به گونهیی که این دو در درازنای تاریخ به گفتوگو پرداختهاند و بر یکدیگر تأثیر گذاشتهاند. این سخن بدین معناست که سخن بردن از اندیشه سیاسی بدون اشاره و تماس به عمل سیاسی، حرفی مبهم و دور از فهم میباشد؛ از اینرو تا جایی که نیاز باشد، به زمینههای رشد و بالندهگیِ افکار سیاسی اشاره میشود تا بستر اجتماعی و زمینه فرهنگیِ ظهور و بالندهگیِ خویش را دریابند.
بیشتر پژوهشگران این عرصه، از عبارتِ “اندیشههای سیاسی در اسلام” کار گرفتهاند؛ ولی بهدلیلِ تنوع و گوناگونیِ دیدگاهها در میان صاحبنظرانِ مسلمان نسبت به پدیده سیاست، ترجیح داده شد تا “اندیشههای سیاسی در میان مسلمانان” بهکار گرفته آید. زیرا به باور نویسنده، عنوان اخیر بهتر میتواند گستردهگی و دامنه اندیشههای سیاسی را در فرهنگِ مسلمانان بپوشاند. با وجود غفلتِ عظیمی که در این باب شده است، اندیشه سیاسی از غنا و تنوعِ چشمگیری برخوردار میباشد. کلامیها از دیدی به این مسأله نگریستهاند، فقها راهی دیگر اختیار ورزیدهاند، فلاسفه مسلمان از زاویهیی متفاوت موضوع را به تحلیل و ارزیابی گرفتهاند، اهل عرفان مطابق به جهانبینیِ خود به امر سیاست نگریستهاند، و سیاستمداری مانند خواجه نظامالملک و نابغه علوم انسانی ابن خلدون، هر یک در این مورد سخنان ارزشمند و در خورِ بحث و مداقه به یادگار نهادهاند. به همین گونه، شماری از دانشمندان متأخرِ مسلمان با بهرهگیری از تجارب مغربزمین، طرح جدایی دین از سیاست را حمایت میدارند؛ بنابراین بهکارگیری “مسلمانان” به جای “اسلام” رعایت حالِ سکولارها را نیز در بر دارد. افزون بر آن، وقتی از اندیشه سیاسی در اروپا سخن میرود، بیدغدغه و هراس “اندیشه سیاسی در غرب” خوانده میشود، نه اندیشه سیاسی مسیحیت؛ لذا دلیلِ استواری برای بهکارگیری اندیشه سیاسی در اسلام دیده نمیشود، این خود دلیلِ دیگری بر ارجح بودنِ کلمۀ “مسلمانان” نسبت به “اسلام” شده میتواند.
اهمیت موضوع
از مدتها بدینسو درس اندیشه سیاسی در دانشگاههای افغانستان از یونان باستان آغاز مییابد، سپس به اروپا میرسد، و سرانجام به امریکای امروز پایان میپذیرد. دانشجویان مطالبی را حفظ میکنند بدون آنکه زمینه تطبیقِ آن را دریابند؛ از همینجاست که دانشجویان علوم سیاسی از این مضمون بهره مطلوب را نمیبرند. این دسته از دانشجویان بیشتر در افغانستان به دانشآموختههای حقوق شهرهاند؛ زیرا مباحث حقوقی، آنها را با مسایلِ روزمره تا حدی آشنا میسازد و در فرجام، دانشآموختههای این رشته به دردِ دستگاه عدلی میخورند، نه به دردِ عرصۀ سیاستگزاری در کشور. چنانکه دستگاه دیپلماسی افغانستان، همچنان در دستِ کسانیست که اندکی زبانِ انگلیسی بلد اند و خُردهشوقی در این زمینه بهدل دارند.
هرچند ضرورتِ آگاهی از تاریخِ اندیشه سیاسی در یونان و روم، قابل تردید نیست و همچنان دانشجویانِ علوم سیاسی باید بیاموزند که فلاسفهیی همچون هابز، لاک، روسو در اروپا چه نظریههایی را ارایه داشتهاند؛ اما برای دانشجویان افغانستان مهم این است که دریابند اندیشه سیاسی در حوزه تمدنی خودشان، چه ریشه و پیشینهیی دارد. کشوری که ادعای تمدنی دارد، خردمندانِ این تمدنِ بزرگ چه دیدگاههای سیاسییی در سر پروراندهاند. از دید نویسنده، تأکید بر اندیشه سیاسی در میان مسلمانان، از یکسو دانشجویان را با مسایلِ کاربردیتر آشنا میگرداند، مشکلات تاریخیِ مسلمانها را به ایشان گوشزد میکند، و از سوی دیگر سخن بردن از فارابی، ابن سینا، غزالی، خواجه نظامالملک و امثالِ آنها این فرصت را فراهم میسازد که دانشجوی این مرز و بوم اندکی با تاریخِ خود آشنا گردد و چیزهایی از مفاخرِ علمیِ مسلمانان بداند و از بیماری بیهویتی که آسیب بزرگِ نسل جوانِ ماست، اندکی پیشگیری شود.
Comments are closed.