شست‌وشـوی مغزی

گزارشگر:شهیـد ثاقب/ دو شنبه 22 جدی 1393 - ۲۱ جدی ۱۳۹۳

سیزده‌سال پیش در دوره طالبان، هنگامی که در مدرسه قطب‌المدارس ولایت بغلان درس می‌خواندم، یکی از نزدیک‌ترین بسته‌گانم به من توصیه کرد که این مدرسه را ترک گفته و برای ادامه تحصیل نزد ملای دهکدهمان که از قضا مدرس زبردستی بود، برگردم. استدلال او این بود که مدارس دینی طالبان، محل شست‌وشوی مغزی دانش‌آموزان است و طلبه‌ها را جنگ‌جو و شورشی بار می‌آورد.mnandegar-3
دیروز وقتی شنیدم که سران احزاب پاکستان در گفت‌وگو با رییس اجراییه دولت وحدت ملی پذیرفته‌اند که مدارس پاکستان، محل آموزش و پرورش افراطیت است، به یاد خاطرات سیزده‌سال قبل دورانِ طلبه‌گی‌ام افتادم و حیفم آمد آن‌چه را که در پیوند به وضعیت مدارس دینی می‌دانم، ننویسم.

اقتـدار پدرسالارانه
شست‌وشوی مغزی در مدارس دینی، یک واقعیت است. مدارس دینی، آدمی را جنگ‌جو و شورشی بار می‌آورد و مستعد ارتکابِ هرگونه خشونت می‌سازد. برخلاف تصور کسانی که می‌پندارند مشکل اصلی مدارس دینی، نصاب تعلیمی کهنه و مندرسِ آن‌هاست، من به عنوان یک دانش‌آموخته شرعیات، اشکال را در ساختار پدرسالارانه حاکم میان استاد و شاگرد در مدرسه‌های دینی می‌دانم. واقعیت آن است که جایگاه استاد در مدارس دینی، شبیه جایگاه «پدر» در خانواده‌های پدرسالار می‌باشد؛ همان‌گونه‌یی که در خانواده‌های پدرسالار، روابطِ عمودی، آمرانه و از بالا به پایین حکم‌فرماست، رابطه موجود میان شاگرد و استاد در مدارس دینی نیز آمرانه بوده و مبتنی بر اصل تبعیت می‌باشد. از استاد در مدارس دینی با لقب «پدر معنوی» یاد می‌شود. همان‌گونه‌ که پدرها حق دارند در صورت سرکشی و نافرمانی فرزندان‌شان را «عاق» کنند، این حق برای استاد نیز در نظر گرفته شده است.
«عاق» یک اصطلاح دینی است و به کسی اطلاق می‌گردد که نافرمانی پدر و مادر یا استاد را کرده باشد. در روایات دینی آمده است، کسی که توسط پدر و مادر و یا استاد عاق شده باشد، نه تنها مستوجب عقوبتِ اخروی خواهد بود، بل حتا امامتِ او در نمازهای پنج‌گانه نیز نارواست.
از حضرت علی کرم‌الله وجهه نیز درباره جایگاه استاد نقل شده که فرموده است: هرکسی به شما حرفی را آموختاند، مولای‌تان است.
القصه این‌که حقوق معنوی و جایگاه والایی که برای استادان در مدارس دینی در نظر گرفته شده است، شاگردان را یک موجود مطیع و فرمان‌بردارِ استاد و ابزاری در دست مدیران مدرسه می‌سازد. کافی‌ست استاد آن‌ها را به انجام هر کاری دستور دهد تا شاگردان عملی کنند.

اطاعت
آیشمن، افسر آلمان نازی، کسی که پس از جنگ جهانی دوم به اتهام نسل‌کشی یهودیان در اورشلیم محاکمه شد، در یادداشت‌های خود می‌نویسد: «از کودکی اطاعت چیزی بود که نمی‌توانستم از سیستم خود بیرون کنم. وقتی در سن بیست‌وهفت ساله‌گی وارد ارتش شدم، اطاعت را خیلی دشوارتر از آن‌حدی که در طی زنده‌گی‌ام بود، نیافتم. باور نکردنی بود که از اوامر پیروی نکنم. وقتی اکنون به گذشته نگاه می‌کنم، درمی‌یابم که زنده‌گی مبتنی بر اطاعت و فرمان‌بری، به‌راستی زنده‌گی راحتی است. زنده‌گی به چنین شیوه‌یی حداقلِ نیاز به تفکر را دارد».
بله، وقتی انسان‌ قوه نقاد و خرد انتقادی خود را از دست داده و به «اطاعت» کردن عادت کند، از او «آیشمن» ساخته می‌شود.
متأسفانه یکی از دلایل این‌که ما شرقی‌ها بیش‌تر درگیر جنگ‌های داخلی هستیم و کمتر به پیامدهای خونین عمل‌کردهای‌مان می‌اندیشیم، همین روحیه اطاعت‌پذیری‌مان است. از یکی از عاملان جنگ‌های داخلی پرسیدند که آیا از آن‌همه موشک‌پراکنی‌ها و انسان‌کشی‌های گذشته‌ات پشیمان هستی. در پاسخ گفت: «نه، آخر جنگ بود و وظیفه یک سرباز اطاعت از آمرش است». پاسخی فریبنده‌ است، اما آن‌چه که در آن بسیار به گونۀ عریان نادیده گرفته شده، مسوولیت عامل آزاد در برابر قربانیان می‌باشد. آدمی وقتی این سخن را می‌شنود، به یاد شعر بهاوادگیتا در حماسۀ بزرگ هندی مهابهارات می‌افتد. قهرمان این شعر که نامش ارجونا است، سوار بر ارابۀ خود به سوی دشمنان می‌تازد و در حالی که آماده است با شمشیر خود انسان‌های بی‌شماری را به قتل برساند، ناگهان چشمش به خویشاوندانش می‌خورد که در میان دشمنان حضور دارند. می‌خواهد از کشتن آن‌ها صرف نظر کند، اما کریشنا که تا هنوز در نقش ارابه‌اش حضور داشت، هویت خود را ظاهر می‌کند و از وی می‌خواهد که بکشد و پروای هیچ کسی را نیز نداشته باشد. کریشنا به ارجونا می‌گوید که تردید او در کشتن دشمنانش بی‌بنیاد است؛ «زیرا خردمندان برای کسانی که زنده‌گی می‌کنند، اندوهگین نمی‌شوند و برای کسانی که می‌میرند نیز اندوهگین نمی‌شوند». در این دنیای ظواهر فریبنده، آن‌که واقعاً اهمیت دارد (برهما) نه به وسیله کمان از پای درمی‌آید و نه بر اثر عمل شخصی تغییر می‌کند. کریشنا برای ارجونا توصیه می‌کند که تو یک‌جنگ‌جو هستی و وظیفه‌ات را ادامه بده!
نتیجه‌گیری
گاهی اوقات می‌شنوم برخی‌ها برای حل معضل افراطیت در منطقه پیشنهاد می‌کنند که نصاب تعلیمی مدارس دینی باید تغییر داده شود و زیر نظارت دولت‌ها قرار گیرد. من فکر می‌کنم که این نوع نگاه به مسأله افراطیت، نگاهی بسیار تقلیل‌گرایانه می‌باشد. این درست است که نصاب تعلیمی مدارس دینی نیز بخش مهمی از معضل را تشکیل می‌دهد، اما مهم‌تر از او ساختار پدرسالارانه خود این نهادهاست. ساختار اقتدارسالارانه این نهادها، خرد نقاد را در میان دانش‌آموزان سرکوب کرده و از آن‌ها کسی به بار می‌آورد که هرچه استاد گفت و هر دستوری که مدیر مدرسه صادر کرد، بدون چون و چرا بپذیرد و انجام دهد.
مدارس دینی پاکستان با ساختار پدرسالارانه‌یی که دارد، دانش‌آموزان را بسیار پیش از انتحار کردن، به انتحار وا می‌دارد. ساختار پدرسالارانه، نخستین کاری که می‌کند این است که شخصیت و فردیتِ دانش‌آموزان را از بین برده و از آن‌ها ابزاری در دست استاد می‌سازد. بنابراین، برای آن‌که مدارس دیگر محل شست‌وشوی مغزی دانش‌آموزان نباشد، باید در کنار تغییر نصاب تعلیمی، ساختارشان نیز دموکراتیک شود و فاصله‌های میان استاد و شاگرد، رفع گردد و شاگردمحوری به عنوان یک اصل پذیرفته شود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.