- ۲۷ جدی ۱۳۹۳
بخش هشتم
عبدالحفیظ منصور
اشاعره
اشاعره بهحیثِ نماینده کلامِ اهل سنت، شهرت بههم رسانیده است. هرچند فرقههای دیگری همچون ماتریدیه و طحاویه وجود دارند، ولی گستردهگی اشاعره این دو فرقۀ دیگر را تحتالشعاع قرار داده است.
ریشه اشاعره، تا حدی به مرجئه میرسد. مرجئه گروهی است که در اثر اختلافات شیعیان و خوارج مجال ظهور یافت. این فرقه بیشترینه کسانی بودند که در جنگهای میان علی و مخالفانش سهم نگرفته، سکوت اختیار ورزیدند، هیچکدام از طرفین را کافر نمیشمردند. این گروه از جنگهای داخلی میان مسلمانان بهشدت آزرده بودند، بهجای داوری و قضاوت، پاداش دو طرفِ متخاصم را به خداوند در قیامت حواله میکردند و بدین شیوه میخواستند میان گروههای متخاصم مسلمان، آشتی و سازگاری به میان آرند.
اشاعره نامِ خود را از ابوالحسن اشعری گرفتهاند. نام کامل اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل میباشد. در سال ۲۶۰ هـ ق در بصره متولد شد. وی در ابتدا معتزلی و شاگرد علی جبائی بود، در چهلسالهگی، طرح جداگانهیی را درافکند و راه خود را از معتزله جدا کرد. طرح اشعری، راه میانهیی بین معتزله و جبریه بود. از اشعری ۹۸ کتاب به ثبت رسیده است که در آنمیان دو اثرِ او به نامهای “الابانه عن اصول الدیانه” و “مقالات الاسلامیین” بیش از همه اثرگذار بودهاند.
شخصیتهای عمده متعلق به فرقۀ اشعری عبارتاند از: قاضی ابوبکر باقلانی، ابن فورک، ابو اسحاق اسفرائینی، عبدالقادر بغدادی، قاضی ابوالطیب طبری، ابوبکر بیهقی، ابوالقاسم قشیری، ابول اسحاق شیرازی، امامالحرمین جوینی، امام غزالی، شهرستانی و فخر رازی.(صابری، ۱۳۹۱:ج، ۲۲۹-۲۵۴)
اندیشه سیاسی
نظریه دولتِ اهل سنت بر کلام اشعری بنا یافته است. کلام اشعری برخلاف معتزله که به تقدمِ عقل اتکا دارد، جانب برتریِ نقل را گرفته است. معتزله درباره لزومِ حکومت و چهگونهگی آن، با استناد به عقل سخن میگوید؛ ولی اشاعره پایه رفتار سیاسیِ خود را “عمل تاریخی”ِ صحابه در جریان اجتماعِ سقیفه و بعد از آن قرار داده است. در انتظام امور سیاست، تکیه اشعریان بر نص بوده است. اساسِ این برداشت بر تقدمِ حسن و قبحِ شرعی بر حسن و قبحِ عقلی است.
اعتقاد بر اینکه منشای هر فعل از افعالِ انسانی خداوند است و بشر تنها کسبکننده آن میباشد، از رهگذر سیاسی موجبِ آن شده تا زمامداران چندان مورد مؤاخذه قرار نگیرند؛ بدین معنی که زمامداران خود را در برابر اراده و مشیتِ الهی ناتوان خوانده و بدین شیوه، اعمالِِ خود را توجیه میکنند.(پولادی، ۵۶:۱۳۹۰)
شیعه
شیعیان، طرفدارانِ امامتِ علی استند. آنها علی را وصی و جانشینِ بلافصلِ پیامبر میشمارند. تا زمان خلافت حضرت عثمان، جانبداری از امامت علی، حالتِ سیاسی داشت؛ بدین معنی که علی را شایسته و سزاوارِ امامت میدیدند؛ اما همین که خلافت به کسانِ دیگر رسید، شیعیان دست به مخالفتِ مسلحانه زدند، با خلفای سهگانه دست یاری و همکاری دادند و در تقویتِ خلافت سعی بهخرج رساندند.
در عهد حضرت علی، جانبداری از او شکلِ مسلحانه به خود گرفت و طرفدارانِ علی انسجامِ بیشتری نشان دادند، و با شهادت امام حسین در کربلا، داغ دلهایشان تازه شد و این امر باعث گردید که عقاید خود را به عنوان یک گروهِ مستقل در میانِ مسلمانان مطرح سازند.
اندیشه سیاسی
در میان شیعیان، شیعۀ اثناعشری عمدهترین بخشِ تشیع به حساب میرود؛ از اینرو به بررسیِ دیدگاه سیاسیِ آن فرقه پرداخته میشود. شیعه دوازدهامامی طوری که از نامش پیداست، معتقد به ۱۲ امام میباشد که از امام علی شروع میشود و به امام مهدی پایان میپذیرد.
مسأله محوری در اندیشه سیاسی تشیع، جانشینی علی است که به باور این گروه از جانب پیامبر علیهالسلام در غدیر خم این دستور صادر شده است. بنابراین ابوبکر، عمر و عثمان از دید تشیع، غاصبانی هستند که به حق علی دستدرازی کردند. در تشیع که امامت بهجای “خلافت” مطرح است، امام برگزیده مردم نیست، بلکه دستور الهی در مورد علی بهوسیله پیامبر ابلاغ یافته است؛ از اینرو از دید تشیع، امام مشروعیت و مقبولیتِ خود را از مردم نمیگیرد. همۀ فرقههای شیعه متفقاند که امامت حقیست مختصِ فرزندان علی و هر امامی به موجب نص، از جانب امامِ پیشین تعیین میشود. به عقیدۀ این گروه، امام انسانِ برگزیدهیی است که خداوند به او این امتیاز را عطا کرده و مشروعیتِ الهی دارد. نزد اهل تسنن، امیر یا خلیفه در صورت انحراف از جامعه، در خورِ عزل و سبکدوشی است، ولی امامانِ تشیع معصوماند، گناه و خطایی بر حریمِ آنها توان رخنه و نفوذ ندارد. در تسنن، مردم حق دارند جانشینی برای پیامبر انتخاب کنند، ولی در تشیع مردم این حق را ندارند و خداوند این انتخاب را کرده است و مردم باید بپذیرند؛ لذا مشروعیت و مقبولیتِ خلیفه در تسنن به رأی و انتخابِ مردم بستهگی دارد. ولی در تشیع اگر مردم هم نپذیرند، این مشروعیت برای امام وجود دارد و مشروعیتِ امام از جنبه آسمانی برخوردار است. (قادری، ۱۳۹۱ :۴۷)
فصل چهارم
فلســفه سیاســیِ فـارابی
فلسفۀ سیاسی، بخشی از فلسفه است و تاریخِ مکتوب دارد. نسبت بین اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی، نسبت عموم و خصوص است؛ چرا که به هر فلسفه سیاسی، نوعی اندیشه سیاسی گفته میشود، ولی اندیشه سیاسی میتواند شکلِ فلسفی نداشته باشد و در چهارچوبِ کلام سیاسی، فقه سیاسی یا اختلاف ظاهر گردد.
از دیدگاه اشتراوس، فلسفه سیاسی کوششی است برای نشاندن شناخت ماهیت امور سیاسی، بهجای گمان دربارۀ آنها(حقیقت،۲۶:۱۳۸۹).
Comments are closed.