احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 30 جدی 1393 - ۲۹ جدی ۱۳۹۳
عبدالبشیر فکرت بخشی ـ استاد دانشگاه کابل
از تعصب جاهلان دینِ هدا را دشمن اند
عاقبت در دستِ این کوران عصا خواهد شکست بیـدل
بخش دوم
اعتقاد به نبوّاتِ عامه یکی از پایههای ایمانِ دینی است که بدونِ آن ایمانی وجود نخواهد داشت و مقبول نخواهد بود. بههمپیوستهگی ایمان به انبیای الهی چنان است که هرگز تفکیک نمیپذیرد و با هرگونه فرقگذاشتنی ایمان متلاشی میشود و از دست میرود. بنابراین، ایمانِ یک انسانِ مسلمان به پیامبرانِ پیشین کمتر از ایمانِ آنان به پیامبر خاتم نیست و اگر چنین باشد، مسلمان نامیده نمیشود.
از همینجاست که در قلمروِ کشورهای اسلامی و نیز توسطِ اقلیتهای مسلمانِ کشورهای غیراسلامی هیچ توهینی به فرستادهگان ادیانِ سماوی دیگر صورت نمی-گیرد و دستگاههای حکومتی نیز در صورتِ اهانت به پیامبرانِ دیگر در برابرِ آن میایستند و اجازۀ اهانت به پیروان ادیان دیگر را نمیدهند و حتا اهانت به پیروانِ ادیان وضعی نیز ممنوع قرار داده شده است.[انعام: ۱۰۸] مسلمانان با اعتقادمندی به نبوّات عامه، هر اهانتی به آنان را همان اهانت به ساحتِ دین خویش میدانند و از آن خودداری میورزند که میتواند الگوی شایستهیی برای پیروانِ ادیانِ دیگر باشد. اما مسأله در پیروانِ سایرِ ادیانِ سماوی به گونۀ دیگری است، همانهایی که خودِ شان را قلبِ تمدنِ بشرِ امروز تعریف میکنند و به گذشتۀ خویش عاشقانه مباهات میورزند، کمترین احترامی به عقاید و باورهای دینی اقلیتهای مسلمان نمینهند. حرمتگذاشتنِ مسلمانان را با بیحرمتی پاسخ میدهند و حتا دستگاههای حکومتی آنان به جای ممانعت از چنین اعمالی، به حمایت از آن آستین بر می-زنند و با پررویی تمام آن را آزادی بیان میخوانند. یک بار این اهانتها از فلوریدا و از کلیسا سر میکشد و بار دیگر از ایتالیا و زمانی هم از تریبونِ سیاستگزارانِ بهنامِ غرب؛ وقتی لب به سخن بگشایی که شرط انصاف این نیست، بلافاصله حق آزادی بیان به صحنه کشیده میشود و توهین به مقدسات را با آزادی بیان درهم میآمیزند.
ایمانِ دینی و شورمندی
ایمانِ دینی با نوعی شورمندی همراه است. همان شورمندی که کییرکیگارد، فیلسوفِ ایمانگرای دانمارکی در موردش گفته است:
بدونِ خطر ایمانی در کار نیست. ایمان دقیقاً تناقض میانِ شورِ بیکرانِ روح و عدم یقینِ عینی است .
ایمان جوهرهیی جز شورمندی ندارد و هرگاه این شورمندی برچیده شد، ایمان دینی هم به پایان میرسد. ویتگنشتان انگلیسی از قیاسناپذیری باورهای دینی سخن به میان میآورد و اینکه نباید باورهای دینی را بر سایرِ باورهای یک فرد قیاس کرد، چه باورهای دینی غیرِ قابل مقایسه اند. باورهای دینی در این نگاه، بسی بیشتر از باورهای علمی و فلسفی است کمااینکه، باورهای دینی احکامِ مقولاتی صرف نیستند که با درهمشکستنِ آنها، واکنشِ چندانی در ما پدیدار نشود، بلکه پارهیی از وجودِ آدمیاند که بهدلیلِ عینیّتیافتهگی تام با ما، اهانت به آن را همان اهانت به خویشتن میپنداریم.
ایمان به این معنا از اعماقِ وجودِ مومنین نبعان میکند و فردِ مومن تفکیکی میان ایمان و خودش نمیبیند. با این حساب، در برابرِ اهانت به ایمان همچون اهانت به خودش میایستد و با سرسپردهگی تمام واکنش نشان میدهد.
شاید همین ویژهگی ایمان است که بلز پاسکال میگوید: «به وجودِ خدا دل گواهی میدهد نه عقل، و ایمان از این راه به دست میآید « ویا اینکه: «دل دلایلی دارد که عقل را به آن دسترس نیست»؛ منظور از دل در اندیشۀ غربی ـ برخلاف ما که غالباً دل و عقل را مساوی میدانیم ـ کانونِ احساسات و عواطف است و نیل به ایمان نیز جز از راه دل میسر نیست. شاید به همین دلیل است که قرآنِ کریم هرگاهی که از ایمان نام میبرد، کانونِ آن را قلب میخواند. کاربست تعبیراتی همچون: نابینایی قلب[رعد: ۲۸] ، شکِ قلبی[توبه: ۱۱۰، ۴۵]، بستهبودنِ قلب[محمد: ۲۴، بقره: ۸۸]، انکارِ قلبی [نحل: ۲۲]، الفتِ قلبی[انفال: ۶۳]، خشوع قلبی و قساوتِ قلبی [حدید: ۱۶]، ترس قلبی[احزاب: ۲۶] اطمینانِ قلبی [انفال: ۱۰ و بقره ۲۶۰] و… را باید متمکّن بودنِ ایمان در قلب خواند که شورمندی درونی را باید از لازمههای آن دانست.
با این توضیح، ایمان بیش از عقل در قلب ـ که کانونِ شورمندی و معنویت است ـ جای میگیرد و شورمندی و معنویتِ ایمانی را باید لازمۀ عینی آن به شمار آورد. بالاگرفتنِ گفتوگوها در بابِ تجربۀ دینی را در کلامِ جدید میتوان فربهشدنِ ابعادِ احساسی دین تلقی کرد که در عصرِ ما بسیار مسألهساز شده است.
با توجه به آنچه یاددهانی کردیم، انگشتنهادن بر مصادیقِ ایمان یا به تعبیری متعلقِ ایمان، و از آن جمله پیامبر را نباید با انتقادِ علمی معمول یکسان انگاشت و بیتوجه به ابعادِ احساسِ عینی ایمان، آن را در ردیفِ سایرِ باورهای علمی موردِ نقد قرار داد.
با توجه به نکاتی که تذکر رفت، اهانت به معتقداتِ دینی همواره احساساتِ دینی را برمیانگیزد؛ همان احساساتی که حتا در مواردی منجر به حذفِ اهانتکننده و به دنبالِ آن، لطمهواردکردن به خودِ دین میشود. فراموش نکنیم که عقل و عاطفه در کنار هم معنا مییابند و ایمانِ دینی، جوهرش هر چه باشد بینیاز از سنجش-های عقلی و دوراندیشیهای عاقلانه نیست. شاید از همینجاست که پیامبر اکرم هر اهانتی را با مهربانی کامل پاسخ دادهاند که متأسفانه مسلمانها این درسِ بزرگ را از هر چیزی کمتر آموختهاند و یا هم کمتر خواستهاند بیاموزند.
برخوردی دوگانه با آزادی
آزادی بیان یکی از ارزشهاست و شکی نیست که در حوزۀ تفکر غرب اندیشمندانی چون هابز، بنتام، جان لاک و… از طراحان و تیوریسنهای مقولۀ آزادی بهویژه آزادی بیان شمرده میشوند. اما آزادی بیان به معنای امروزین آن، به نظریهپردازِ معروف فرانسوی ژان ژاک روسو اختصاص دارد. روسو در قرن هجدهم، آزادی بیان، آزادی فکر و آزادی رای را به عنوان تیوری و مفهومی انتزاعی پیش میکشد که تا آنزمان عینیّتِ اجتماعی نیافته و به فعلیت نرسیده است. وقتی در تاریخِ اسلام درمییابیم که در بیعتِ سقیفۀ بنی ساعده، آزادی بیان، آزادی فکر و آزادی رای نه به مثابه یک مفهومِ انتزاعی و ذهنی، بلکه به گونۀ عینی و ملموس از دیرباز حضور داشته است.
در تاریخ اسلام نمونههایی ازین دست که آشکارکنندۀ پذیرش عمیق آزادی بیان به عنوانِ یکی از واجبات دینی است، به وفور یافت میشود. بهکارگیری آزادی بیان در راستای اصلاحگری و هدایتگری در اسلام عینِ جایگاه امر به معروف و نهی از منکر را دارا است. اما این امر به معنای پذیرش آزادی مطلق نیست، چه آزادی مطلق به قولِ مونتسکیو نه ممکن است و نه هم مفید؛ آزادی مطلق ممکن نیست چون طبیعت ساختارِ یک جامعۀ انسانی مقتضی تحدید آزادی های فردی است. از همینجاست که مونتسکیو در روحالقوانین میگوید: «حد اعلای آزادی آن است که آزادی به حد اعلا نرسد» یعنی، آزادی بیان دارای حد و مرزهای معینی است که نباید از آن عدول کرد.
غربیها آزادی بیان را چنان تعریف میکنند که خود میخواهند و تعریفِ عامی از آن بهدست نمیدهند. تعریفِ آنها از آزادی بیشتر به موضوعِ آزادی وابسته است کما اینکه، آزادی بیان در برابرِ تابوهای ارزشی آنها محدود است اما کاربستِ آن در مقابلِ ارزشهای دیگران، بهویژه مسلمانها حد و مرزی نمیشناسد و هر بیانی – ولو باورهای هزارها شهروندِ مسلمانِ آن کشور و سایر کشورها را جریحهدارد کند – آزاد است.
سخنگفتن در موردِ هلوکاست و انتقاد از آن، جرم است ولو برمبنای پژوهشی جامع و فراگیر باشد، اما ترسیمِ کاریکاتورِ پیامبرِ گرامی اسلام جرم نیست بلکه موردِ حمایت نیز قرار میگیرد. توهین به ملکه تا همین سالهای پسین در انگلستان جرم تلقی میشد که مجازاتِ سنگین اعدام را در پی داشت، اما اگر کسی به پیشوای بزرگِ بشریت حضرت محمد اهانت روا بدارد، جرم نیست. این ملکه چه شاهکاری انجام داده است که اینهمه موردِ احترام است و توهین به او سزای سنگینی دارد؟ مگر شخصیّتِ ملکه بالاتر از شخصیّتِ پیامبر است؟؛ بروید از تاریخنگاران باانصافِ غرب بپرسید که پیامبر اسلام چهگونه شخصیّتی بوده است؟ و چه کارنامۀ درخشانی ثبت تاریخ کرده است؟، از کارلایل انگلیسی بپرسید، از ماکس وبر آلمانی، از تولستوی روسی و از گوستاولوبون فرانسهیی؛ آنگاه خواهید دانست که بلندای قامتِ محمد از سقفِ بیکرانۀ زمان نیز فراتر رفته است و با این سنخ اهانتها ابداً فرو نخواهد نشست.
آزادی مطلق در هیچ کجای دنیا یافت نمیشود و مطلقبودنِ آزادی نه ممکن است و نه مفید؛ کما اینکه نمیتوان در هیچ جامعهیی از آزادی مطلق سخن گفت، حتا در کشورهایی که سخنِ معروف ولتر را «من از آنچه تو میگویی بیزارم اما از حق آزادی بیان تو تا پای جان دفاع میکنم» نصبالعینِ خود میپندارند، آزادیها مقیّد است.
در یک مثال ساده میتوان چنین توضیح داد که هرگاه کسی در همین فرانسه در جای مزدحمی بایستد، مردم و عابرین را دشنام بدهد، جرم دانسته میشود و گرفتار میگردد، اما وقتی روزنامهیی بر بیش از یکمیلیارد انسانِ زمین اهانت روا میدارد، آب از آب نمیجنبد و هیچ وجدانی به حرکت درنمیآید.
جنایتپروری و ادعای آزادی
یکی از جنرالانِ فرانسوی از آفریقا ـ زمانی که آفریقا تحت استعمار فرانسه بود ـ به خانوادهاش نوشته بود «ما هرازگاهی برای رفعِ خستهگی و تفریح به شکارِ سیاهپوست میرویم»، وقتی این نامه را میخواندم عرق بر جبین بسته بودم و بیتابی سر و صورتم را پوشانده بود. لحظاتی با خود فکر کردم که چهگونه شهروندی فرانسهیی با آنهمه ادعاهای پروپا قرص که خودش را الگوی مجسمِ تلاقی تمدنها میخواند، سیاهپوستها را تا هنوز انسان نمیشمارد و همچون حیوانات به شکارِ آنها میشتابد، آنهم برای تفریح و سرگرمی؟؛ برایم عجیب و شگفتانگیز بود اما وقتی در موردِ جنایتهای فرانسه در الجزایر، شمالِ آفریقا، المغرب و سایر مناطقِ تحتِ استعمارِ آن واقف شدم، برایم تعجبی نداشت و تازه فهمیده بودم که انسانِ اسیرشده و سردرگلیمپیچیدۀ غربی از هیچ سفاهتی در برابرِ ملتهای مظلوم و ناتوان ـ یا به تعبیرِ آنها درجه چندم ـ دریغ نمیورزد کما اینکه، خودبزرگبینی پوچ و نژادباوریهای کور و برتریجویانه، وی را وامیدارد تا به هر جنایتی دست بزند و هیچ مرزی در برابر دیگران ـ به تعبیرِ آنها فروترها ـ نشناسد.
جنایتپروریهای دیروز همچنان ادامه دارد و آنچه را که امروز مینگریم، باید تداومِ تاریخی نسلکشیهایی دانست که پایههایش را ریختهاند. حمایتِ بیدریغ و جسورانه از جنایتهای غیرِ قابلِ انکار صهیونیسم، تسلیح و حمایت از گروههای دهشتافکن در سوریه و عراق، نادیدهانگاشتنِ فاجعۀ انسانی در مصر، و هر رخ-دادِ مصیبتبارِ دیگرِ جهانی را باید دنبالۀ همان سیاستگزاریهای غیرِ انسانی غرب، و از آن جمله فرانسه دانست که دستانِ خونینشان تک تک بر آن گواهی می-دهد.
Comments are closed.