گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ سه شنبه 28 دلو 1393 - ۲۷ دلو ۱۳۹۳
بخش سی ام
الغای خلافتِ عثمانی چهار گونه واکنش را در پی داشت:
۱٫طرح تأسیس خلافت عربی
عبدالرحمن کواکبی، طرح تأسیس خلافت عربی را پیشنهاد داشت. او خلافت را به لحاظ فضل تقدم در اسلام و خصایص قومی، حق اعراب دانست و حجاز را به عنوان مرکزِ خلافت عنوان کرد.
از آنجایی که ملیتخواهی عربها، سلطه ترکها را آسیب میرساند، هم مخالفت ترکها را بهبار آورد و هم ناسیونالیسمِ سوری و مصری را موجب شد. بنابراین، طرح کواکبی نتوانست جامۀ عمل بپوشد، ولی رگههای این طرزِ فکر تا هنوز در اهدافِ “حزب تحریر” وجود دارد. زیرا این سازمان استدلالهای برگرفته از کواکبی را در مورد احیای خلافت سر میدهد.
۲٫ نفی وجوب خلافت
علی عبدالرزاق یکی از اندیشمندان مصر، تحصیلکرده در کمبریج، کتابی در نفی وجوبِ خلافت نگاشت که آغازگرِ مشاجراتِ فراوانی در جهان اسلام گردید.
علی عبدالرزاق
عبدالرزاق (۱۸۸۸-۱۹۶۶م) در مصر متولد گردید. آموزشهای ابتدایی را در الازهر به پیش برد، درست زمانی که عبده در آنجا درس میداد و از دوستان پدرِ او بود. او تحصیلات متوسط و عالیِ خود را نیز در الازهر بهسر رسانید. پس از پایان تحصیلات در الازهر، در سال ۱۹۱۲ به انگلستان رفت و در آکسفورد به مطالعاتِ اقتصاد و علوم سیاسی پرداخت. با آغاز جنگ اول جهانی، دروسِ خویش را نیمهتمام گذاشت و به مصر برگشت و به صفِ قضات درآمد، و در این مدت بود که کتاب “اسلام و اصول حکومت” را نگاشت.
اندیشه سیاسی
کمال پولادی دیدگاه عبدالرزاق را چنین خلاصه میسازد:
«… اعتقاد به خلافت در هیچیک از منابع فقه اسلامی شامل کتاب، سنت و اجماع پایهیی ندارد. او تمام استدلالهای سنتی را در اثبات وجوبِ خلافت رد میکند و معتقد است که از منابع اسلامی، تنها لزوم حکومت را میتوان استخراج کرد و نه وجوب خلافت را به عنوان یکی از ارکان دین.
یکی از آیاتی که علما و اندیشمندان اهلِ سنت برای اثبات وجوبِ خلافت به آن استناد میکنند، آیۀ اولوالامر است. عبدالرزاق این استناد را به چالش میکشد و میگوید که برخی از مفسران بزرگِ قرآن مثل بیضاوی و زمخشری، از مفهوم اولوالامر چنین برداشتی ندارند. برای مثال، بیضاوی این واژه را “معاصران پیامبر” تعبیر میکند و زمحشری آن را به عنوان “علما” تفسیر میکند. به همین ترتیب، حدیثهایی که برای وجوب خلافت به کار میرود، مثل حدیثی که ابوبکر در سقیفه به کار برد؛ الائمه من قریش نیز نمیتواند دلیل مجابکنندهیی برای اثباتِ وجوبِ خلافت باشد. عبدالرزاق می پرسد، آیا از این امر که اسلام کمک به فقرا را توصیه میکند، میتوان وجوب فقر را استنباط کرد.
… اگر اجماع را به معنیِ موافقتِ صحابه یا علمای امت بگیریم، بازهم جز در مورد خلفای راشدین صورت نبسته است. تنها اجماعی که میتوان به آن استنباط کرد، اجماعی است که او آن را “اجماع سکوت” مینامد؛ یعنی اجماعی که زیر فشار ترس بهدست آمده است، مثل اجماعی که معاویه زیر فشارِ سرنیزه برای فرزندش یزید گرفت…. به نظر عبدالرزاق حکومت در قرآن به عنوان یک نهاد لازم برای ادارۀ امور مسلمانان در نظر گرفته شده است. از برخی آیهها از جمله آیۀ ۳۲ سورۀ زخرف و آیه ۴۸ سورۀ مائده، میتوان لزوم حکومت [نه خلافت] را استنباط کرد. اینکه پیامبر در دورۀ پیامبری خود به کارهایی مثل گرفتن جزیه، قضاوت و کارهای سیاسی دیگر نیز اقدام کرد، هیچکدام ربطی به رسالتِ او ندارد. حتا جنگ از الزامات مسلمانی نیست، چون خداوند دستور داده است که دینِ خود را با حکمت و ملایمت تبلیغ کنید. کارهای پیامبر را باید به الزامات حفظ حکومتِ نوخاسته در مدینه ربط داد، نه به رسالت او. برای همین، خداوند به طور مکرر به پیامبر هشدار میدهد که وکیل یا حفیظ یا مصیطرِ مسلمانان نیست و یادآوری میکند که او تنها مسوولِ ابلاغ پیام الهی است.
عبدالرزاق نتیجه میگیرد که مسلمانان در انتخاب هر شکل حکومت که برای رفاه خود مناسب تشخیص دهند، آزاد اند. او یاد آور میشود که اگر مسلمانان نظام حکومتیِ خود را بر عقل بشری استوار کنند، بهتر میتوانند مسیر پیشرفتِ خود را هموار کنند. او میگوید که پیامبر نخواسته است برای امور سیاسی امت بعد از رحلتِ خود شرح تفصیلی بر جای بگذارد و این گواه آن است که پیامبر به عقلِ امت در ادارۀ امورِ خود اعتماد داشته است. یکی از نتایجی که از تحلیلهای عبدالرزاق بهدست میآید، این است که بسیاری از امور مسلمانان با اتکا به وجدان اخلاقیِ فرد سامان میگیرد نه اجبار حکومتی». (پولادی، ۱۳۹۰:۱۹۸-۲۰۱)
دیدگاه علی عبدالرزاق در حال حاضر در میان دانشمندان و روشنفکرانِ مسلمان از مصر گرفته تا هند، از سودان گرفته تا ایران، طرفدارانِ سرشناسی دارد؛ تا حدی که حزب عدالت و رفاهِ ترکیه با چنین رویکردی زمامِ امورِ آن کشور را بهدست گرفته است. در ایران مصلحانی همچون عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری، بر همان منهج مینویسند.
Comments are closed.