ما نگـــــــــرانِ چه هستیم؟

نویسنده:احمد عمران - ۱۰ حوت ۱۳۹۳

مصیبتی فراگیر کشور را فرا گرفته است. بازهم امسال مثل سال‌های گذشته، بخشی از افغانستان با فاجعۀ طبیعی رو‌به‌رو شده است. برف‌کوچ در ولایت‌های پنجشیر، نورستان، بدخشان، بادغیس، دایکندی و هرات، جانِ صدها تن را گرفته و صدها تنِ دیگر هنوز در زیر آوار قرار دارند. زیان‌های مالیِ این فاجعه بی‌اندازه زیاد است، ولی تا هنوز آمار رسمیِ آن در دست نیست.

mnandegar-3هر سال افغانستان شاهد حوادث طبیعی است. سال گذشته بدخشان در اثر رانش زمین، سرخطِ خبرهای روز قرار گرفت. سال‌های پیشتر از آن نیز برخی ولایت‌ها به گونه‌هایی از مصایبِ طبیعی در امان نبوده‌اند. سرازیر شدن سیل، رانش زمین و یا برف‌باری، خساراتِ بزرگی را وارد می‌کنند. آیا تلفاتِ برخاسته از چنین حوادثی قابل پیش‌گیری نبوده است و یا نمی‌شد که با برخی پیش‌بینی‌ها در کاهشِ تلفات و خسارات کاری انجام داد؟
این سوال‌ها هنوز حل نشده‌اند و مسوولان در رده‌های مختلف، تنها اطلاع‌رسانی می‌کنند و خود را به‌شدت مشغولِ رسیده‌گی به مصیبت‌دیده‌گان نشان می‌دهند.
افغانستان کشوری در خطِ حوادث است؛ چه حوادث طبیعی و چه حوادث غیرطبیعی. هر روز در این کشور مصیبتی رخ می‌دهد و جان عده‌یی را می‌گیرد. هر روز به نوعی ماتم است. در زابل سی شهروندِ دیگر هنوز در اسارتِ گروه‌های مسلحِ ناشناس قرار دارند. برای رهایی آن‌ها هنوز اقدام‌ها نتیجه‌بخش نبوده است. اگر از یک‌سو حوادث طبیعی فاجعه می‌آفرینند، از دیگرسو گروه‌ها و دسته‌هایی وجود دارند که نمی‌گذارند آبِ خوش از گلوی این سرزمینِ مصیبت‌زده به‌آرامی فرو رود.
حوادث طبیعی، چهرۀ دیگری از این سرزمین را نیز به نمایش می‌گذارد. در میانۀ این‌همه مشکلات و بی‌تفاوتی‌های مسوولان، اما مردمی را می‌بینی که سخت‌کوش و مستحکم روی پاهای خود ایستاده‌اند. این روزها شبکه‌های اجتماعی پُر از حرف و حدیث‌ها در مورد فاجعۀ برف‌کوچ در بخش‌هایی از افغانستان است. صمیمیتِ مردم را پایانی نیست. وقتی بحث‌های مستهجن و نفرت‌انگیزی از قوم‌گرایی و زبان‌گرایی را می‌شنوی، به نحوی به عنوان انسانی مدرن و آشنا با ارزش‌های حقوق بشری، دل‌زده می‌شوی. فکر می‌کنی واقعاً در سطح جامعه چنین بیماری‌هایی وجود عینی و خارجی دارند، اما به محض این‌که مصیبتی بر این سرزمین وارد می‌شود و یا اندک خوشی‌یی از ناحیه‌یی مثلاً ورزش به گوش می‌رسد، آن‌گاه متوجه می‌شوی که چه انسان‌های خوش‌طینتی در این سرزمین زنده گی می‌کنند؛ انسان‌هایی که خود محتاج‌اند ولی حاضراند نانِ خود را با برادر مصیبت‌زدۀ خود نیم کنند و یا کُلش را ببخشند. این‌جاست که من به این سخنانِ زیبای مصطفی ملکیان می‌اندیشم که می‌گوید: «من نه دل‌‌نگرانِ سنت‌‌ام، نه دل‌‌نگران تجدد، نه دل‌‌نگران تمدن، نه دل‌‌نگران فرهنگ و نه دل‌‌نگرانِ هیچ امر انتزاعیِ‌ دیگری از این قبیل. من فقط نگرانِ انسان‌های گوشت ‌‌و خون‌داری هستم که می‌آیند، رنج می‌برند و می‌روند. سعی کنیم انسان‌ها هرچه بیشتر با حقیقت مواجهه یابند و به حقایق هرچه بیشتری دسترسی پیدا کنند؛ علاوه بر آن هرچه کم‌تر درد بکشند و رنج ببرند؛ و علاوه بر آن هرچه بیش‌تر به نیکی و نیکوکاری بگرایند. برای تحقق این سه هدف، از هر چیزی که سودمند می‌تواند بود، بهره گیرند؛ از دین گرفته تا علم، فلسفه، عرفان، هنر، ادبیات و همۀ‌ دستاوردهای بشری دیگر.»
آیا انسان‌های این سرزمین در چنین روزهایی نشان نمی‌دهند که برای‌شان قوم و زبان و چیزهایی از این‌دست نمی‌توانند مهم باشند، آن‌گونه که شوربختانه عده‌یی آن را ترویج می‌کنند؟ آیا انسان‌های این سرزمینِ بلاکشیده با کنش و واکنش‌های خود نمی‌گویند که به یکدیگر تعلق دارند و زنده‌گی باهمی می‌خواهند؟ چرا عده‌یی زیر نامِ سیاست از این مردمی که به یک نان خشک محتاج‌اند، حربه‌هایی برای هدف‌های سیاسی خود می‌سازند؟ چرا عده‌یی به نام طالب و عده‌یی به نام داعش و عده‌یی دیگر به نام ملیت و زبان، از این انسان‌های پاک قربانی می‌گیرند؟
در روزی که تیم کرکتِ افغانستان برنده شد، دوستی در صفحۀ فیس‌بوکِ خود نوشته بود که «هر روز از روزِ پیشتر بیشتر باور می‌کنم که آن‌چه که مردم افغانستان را می‌تواند به هم نزدیک کند، ورزش است». اما در عینِ حال مردم نشان داده‌اند که در زمان مصیبت هم در کنار یکدیگر قرار دارند؛ همان‌طور که شاید در همۀ روزها در کنار هم باشند، اما چشمِ سیاست‌مداران آن را نمی‌بیند.
استاد ملکیان از طرح برنامۀ خود به نام پروژۀ معنویت نتیجۀ جالبی می‌گیرد که ذکرش در این‌جا خالی از فایده نیست: «دنمارکی‌ها در زبان و ادبیاتِ اروپایی به کُند‌ذهنی معروف‌اند؛ یک روز یک دنمارکی وارد فرانسه شد و چون پاریس را نمی‌شناخت، یک نقشه از پاریس خرید و مدام به نقشه نگاه می‌کرد و می‌‌گفت باید این خیابان را خراب کنند، این ساختمان را باید آن‌جا بگذارند و… . او نمی‌فهمید که باید نقشه را با شهر هماهنگ کرد، نه این‌که شهر پاریس را با نقشه منطبق کنیم. ما که نباید انسان‌ها را فدای نقشه‌‌های سیاسی، اقتصادی و… کنیم. این‌ها برای انسان‌ها هستند تا انسان‌ها بتوانند راحت‌‌تر زنده‌گی کنند. من بارها گفته‌ام که اگر کسی تمام آثار تاریخی باستانی ایران را خراب کند، این‌قدر ناراحت نمی‌‌شوم که به یک انسان یک سیلی بزنند. چون انسان مهم است، نه آن چیزها.»
حالا من نیز می‌خواهم این پرسش را مطرح کنم که: «برای ما واقعاً چه چیزهایی مهم است؟ آیا خوب نیست در چنین روزهایی به این سوال بیندیشم و صادقانه پاسخ بگوییم؟»

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.