احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۸ حوت ۱۳۹۳
جلال نورانی
بخش دوم
ریزهنگاریهای رهنورد در «قلندرنامه» کم استند. ناشر با سفید گذاشتنِ صفحات زیادی خواسته است کتابی را که چهل صفحه بیشتر نیست، در صدوپنجاه صفحه چاپ کند که ربطی به رهنورد ندارد. اما اگر رهنورد ریزهنگاریهای خود را ادامه بدهد، همین چاپگر یک سال بعد کتاب چندصدصفحهییِ ریزهنگاریهای او را چاپ خواهد کرد.
بعضی از ریزهنگاریهای رهنورد در کتاب قلندرنامه، پنج تا شش سطر استند، و بعضی دو و نیم صفحه.
صفحه نود و هفت را باز میکنیم که چنین آغاز میشود:
«قلندر گفت: دیشب رویایی دیدم بس شگفت».
این قصه رهنورد شاید درازترین گپهای رهنورد در این کتاب باشد. در این قصه رهنورد رفته است به همان ریالیسم جادویی و خیالپردازیهای خود. رهنورد درین قصه یارانِ همعصرش را به خاطر میآورد. ظاهر هویدا، احمدظاهر و روستا باختریـ که هر سه شان دیگر در میان ما نیستند. رهنورد با هر کدام ازینها گپها میزند و با گرگ پیر و بیآزاری که مانند دوستانش ناپدید میشود.
قلندر یا خود رهنورد با بچه صدراعظم (احمدظاهر)، ظاهرهویدا، روستا باختری و گرگ پیر گپ میزند.
در آخرین سطرها قلندر میگوید: «این سه دوستی که دیدم، اکنون هر سه شان مرده اند.»
این قصه رویایی نشان میدهد که رهنورد مانند من، که از نسل اویم، با همعصران خودش نبریده است، آنانی که مرده اند و از نسل من و رهنورد هستند، هنوز در ذهن و یادهای رهنورد نفس میکشند.
مادری داشتم تولد شده در البانیا، که تُرکنژاد بود و با پدر صافی و لغمانیام در افغانستان زیست و در آسترالیا به زیر خاک رفت. این مادر از بالاپوش برادر کلانم که دو سال آن را پوشیده بود، برای من یک کرتی میدوخت، این مادر پنج جاکت را وا میکرد و میشست، پنج جاکتی را که به صد افغانی خریده بود، برای هفت فرزند خود جاکت میبافت، مادر رهنورد نیز شاید مانند مادر من زنی بوده است صرفهجو و بدبین به جامعه مصرف و نمیگذاشته هیچ چیزی از متاع خانواده بیهوده دور انداخته شده و از ظرف و فرش و لباس تا حد بهکلی مندرس شدن کار میگرفته و بدین وسیله اقتصادِ فامیل را استوار میداشته است.
در طنز «جامعه مصرف» رهنورد خانوادهیی را نشان میدهد که چهگونه کیف چرمی مکتب را، خانواده با دادن چند پول سیاه به پینهدوز از یک فرزند تا فرزند دیگر دست به دست میکردند و نمیگذاشتند اِسراف در خانه راه یابد.
برخی از ریزهنگاریهای مردمی ما و مردمان جهان واقعاً بسیار پُرمَغز هستند. اینکه گفتهاند: «قطره قطره دریا میشود»، شاید یکی از اساسی ترین تیوریهای علم اقتصاد را در خود نهفته داشته باشد. باران به شکل قطراتِ آب فرود میآید. اما میبینیم که همین قطرات در روی زمین، چه نعمتها و زیباییهایی که به وجود نمیآورند. از همین قطرهها زمین نعمتهای خود را به ما عرضه میدارد. دریاهای زیبا، آبگیرها و جهیلها از برکتِ سخاوتِ همین قطرهها هستند. سیلهای مهیب و خانمانبرانداز نیز از همین قطرهها به وجود میآیند.
خرمن چیست؟ دانههای ریزه و کوچک گندم که با هم جمع میشوند و کوهی را به نام خرمن به وجود میآورند.
در کودکی از پدرم که تحصیلیافته عصرِ مصطفی کمال اتاتورک در کشور ترکیه بود، این قصه را شنیده بودم: «یک روز مصطفی کمال به طعامخانه یک مکتب نظامی رفت. در این طعامخانه در حدود پنجاه میز وجود داشت که دور هر میز پنج تا هشت دانشجوی نظامی نشسته بودند و نان میخورند. اتفاقاً نانِ آن روز مطابق جدولِ مکتب، برنج بود. مصطفی کمال رأساً به طرف میزی رفت که پنج دانشجو دور آن نشسته بودند و یک چوکی خالی بود. او در آن چوکی نشست. به بچهها گفت: به نان خوردن ادامه بدهید. مصطفی کمال از روی میز دانههای برنج را که ریخته بود، دانه دانه جمع میکرد و در کف دست دیگرش میگذاشت. کف دست چپ او از برنج پُر شد. او به بچهها گفت: در این کف دست من حد اقل دو صد دانه برنج است. اگر دانههای برنج را از میزهای دیگر هم جمع کنم میشود یک غوری برنج. اگر هر هفته در دوصد مکتب این کار را انجام دهم، میشود هزار غوری برنج در یک هفته، و هر ماه میشود چهار هزار غوری برنج. در یک سال، این چهار هزار غوری برنج را کی برایم حساب میکند؟ بچه لایقی که در حساب ماهر بود، گفت: چهل و هشت هزار غوری برنج.
«اتاتورک» پدرِ ترک گفت: یعنی چند خرمن برنج را ما این چنین ضایع میکنیم. این اهانت به آن دهقانان تُرک است که دستشان قابل بوسیدن است و در مزارع برای ما و شما جان میکَنَند و جفای بزرگ به خزینه وطن ماست که از آبله کف دستِ بیوهزن و یتیم و کارگر و دهقان، پولی برای درس خواندن شما در آن میافتد.
اشکهای محصلان جوان جاری شد و به پدر خود «اتاتورک» وعده سپردند که دیگر تا آخر عمر صرفهجو میباشند و نعمتهای خداوند و مادر وطن خود را ضایع نمیگردانند.(۵)
طنزِ جامعه مصرفِ رهنورد زریاب، سیمای یک خانواده فقیر افغانستانی را در گذشته نه چندان دور ترسیم میکند که نه فقط به علت فقر، بل به خاطرِ اعتقاد به صرفهجویی عملکردهای معین خود را داشتند.
در صفحه یازده و دوازده کتاب قلندرنامه فقط یک طنز در یکونیم سطر به چاپ رسیده است و آن این است:
«قلندر میگفت: آدمیان همواره کودک استند. تنها ـ در درازای زمان ـ بازیچههایشان تغییر میکنند.»
متأسفانه هم در کتاب «و شیخ گفت» و هم در کتاب «قلندرنامه» روایتهای رهنورد از زبان «شیخ» و «قلندر» است و آدم نمیتواند قاطع حکم کند که آن «فرمودههای ناب و پرمغزِ «شیخ و قلندر» ساخته ذهن و تفکر خودِ رهنورد است و یا اینکه رهنورد گاهی شنیدهگیها و خواندهگیهایش را هم بر زبان این دو «بزرگ» جاری میسازد. همین «ریزهطنز» ناب درباره آدمیان و بازیچههایشان آنقدر عمق و زیبایی دارد که اگر تراوش ذهن خودِ رهنورد باشد، دست رهنورد قابل بوسیدن است. در آن یکونیم سطر، آن بیانِ قراردادی، تکراری و خستهکنِ که زندهگی انسان شامل سه دوره است: کودکی، جوانی و کهنسالی چنان زیبا به دَور انداخته میشود که خوشِ آدم میآید.
شاید واقعیترین
تعریفِ عمر انسان همین باشد که به دنیا آمدهایم تا بازی کنیم. فقط بازیچهها را تغییر میدهیم.
در زندهگی واقعی، اگر نه همیشه و در همه جا، به کودکانِ اندیشمندی برمیخوریم که جوان را چه میکنی که حتا پیران را درس میدهند و جوانانِ کودک و پیرانِ کودک را هم کم ندیدهایم.
آماجهای طنز در پلشتیهای اجتماعی بسیار هستند: فساد اداری، رشوهخوری، سوءاستفاده از مقام، احتکار، عدم توجه به نظافت شهر و بازار، دامن زدن به اختلافات و ایجاد بدبینی میانِ گویندهگانِ زبانهای مختلف و دهها ناهنجاری اجتماعی دیگر. اما طنزنویس خصلتهای ناپسند و ناهنجارِ فردی و تکفردها را نیز شکار میکند و آماج قرار میدهد تا بدینوسیله آدمها را بهتر و نیکوتر بسازد و از عادات زشت و ناپسند دور گرداند. عادات بدی چون ترسو بودن، دروغگو بودن، چاپلوس بودن، وسواسی بودن، سهلانگار بودن، تنبل بودن، حسود بودن، بدبین بودن، خوشباور بودن، لافوک بودن، چشمچران بودن، بیوفا بودن، بینظافت بودن، بهانهجو بودن، همه و همه عادات زشتی استند که شخصیت افراد را مشخص میسازند و از هرکدام امکان دارد ضرری به دیگران برسد و یا حداقل بستهگانشان را شرمسار کنند و یا خودشان مسخره دیگران شوند. هر کدام از این معایب فردی در هزاران طنز آماج طنزپرداز بودهاند. اما دو خصلتِ فردی در نابترین طنزها به سختی نکوهش شدهاند و طنزپردازان و پژوهشگران عرصه طنز آن را خطر ناکتر تشخیص داده اند. این دو خصلت عبارتاند از: ریاکاری و خباثت.
خبیث و ریاکار بیشتر به جامعه و اطرافیانِ خود ضرر میرسانند. تصادفی نیست که نمایشنامه «تارتوف» مولیر در هزاران تیاتر جهان هزارانبار به نمایش گذاشته شده و بعد از این نیز به نمایش خواهد آمد.
خبیث بدخوارۀ دیگران است. او از غم رسیدن به دیگران لذت میبرد، از هر کسی به دیگران سعایت میکند، با خدعه و دروغ و ترفندها میان دو دوست، زن و شوهر، دو برادر، دو همکار میخواهد جدایی، نفاق، سوءتفاهم و بدبینی ایجاد کند و خود تماشاگر باشد و کیف کند. خبیث؛ دروغ، جنایت، سعایت، حسادت و شراندازی را در وجودِ خود جمع دارد. خبیث میکوشد کارهای نیکِ مردمان را تباه کند و خوشیهایشان را به غم تبدیل کند. خبیث اگر دستش برسد، به مال و ناموسِ حتا دوستانِ خود تعدی میکند.
و اما ریاکار:
ریا کار نیز چندین خصلت مذموم را در خود جمع دارد. او مردمان را شکار میکند. او خود را خلافِ آنچه است جا میزند. در درونِ خود فاسق و فاجر است، اما با تَردَستی و ترفندها خود را مُصلح، خیرخواه و خیراندیش جا میزند. بیکاره، کارگریز و استفادهجو است. اما در چشمِ آمر خود را پُرکار، دلسوز و زحمتکش وانمود میکند. بیدین، خدا ناترس و منافق است، اما خود را با مهارت، مومن و دیندار و معتقدِ راسخ به دین نشان میدهد. ریاکار همان است که سعدی در موردش گفته:
کلیدِ درِ دوزخ است آن نمـــاز
که در چشمِ مردم گذاری دراز
ریاکار یک متظاهر بیآزرم است که درونش و بیرونش در تضادِ مُطلق قرار دارد. ریاکار کسی است که خلایق باید به رویش تف اندازند، اما او خلایق را چنان میفریبد که دستانش را میبوسند.
ریا کار در تنهایی به فکرِ گناه کردن و لذت بردن از گناهان کبیره است، اما در میان جمع نماز را دراز میگذارد.
حضورِ قلب بود شرط در ادای نماز
حضورِ خلق، تـــرا در نماز میآورد
ریاکار برای تجارت و گردشگری به حج میرود اما در بازگشت، از حج رفتن و ادای مناسک از صدقِ دل، چنان داستانها میبافد که همهگان شیفته و معتقد او میشوند.
بدترین نوع تظاهر و ریاکاری، ریاکاری در عرصه دین و معتقدات است. روحانیونِ عالم، ملا و فقیه و مولوی صادق، مردمان قابل احترام هستند، اما در میان آنان اگر کسی ریاکار است، بهتر و آسانتر میتواند مردمان را شکار کند.
از همینروست که اکثریت مطلقِ سخنوران، از ریاکارانِ دینفروش صدها گفتههای پرمغز دارند و خواستهاند چنین ریا کاری را افشا کنند. در رابطه با ریاکاران در عرصه دین و اعتقاد، هزاران بیت و نثرها وجود دارند. طنزها در رابطه با ریاکارِ مدعی دین و مذهب که بسیار هستند، بیشتر طنزهای تلخ هستند و دارای حداقلِ عنصر ظرافت. اما طنزهای ضدِ ریاکاران دینی با مایه ظرافت پُر هستند از ریشخند، طعنه، حتا دشنام و دیگر شگردهای طنزپردازی. طعنه و دشنام Invective و Sarcasm زن قحبه در اشعارِ یغمای جُندقی چنان باد شده و نثارِ این طایفه شده است که نظیر ندارد. در بسیاری از اشعارِ یغما این کلمه دشنام گونه حتا قافیه قرار گرفته است.
Comments are closed.