گزارشگر:احمــد عمران/ سه شنبه 11 حمل 1394 - ۱۰ حمل ۱۳۹۴
روز یکشنبه زمانی که داکتر عبدالله رییس اجرایی میخواست از سفر امریکا برگردد، همزمان حامد کرزی رییسجمهوری پیشین نیز از یک سفر وارد میدان هوایی کابل میشد. در نزدیکی میدان هوایی، میان محافظانِ آقای عبدالله و آقای کرزی یک نوع تنش و درگیریِ لفظی بهوجود میآید که نزدیک است به درگیریِ فیزیکی بینجامد. بر اساسِ گفتههای شاهدان عینی، محافظان و موترهای ضد گلولۀ آقای کرزی، چندبرابرِ محافظان و موترهای آقای عبدالله بوده است. محافظان آقای عبدالله سرانجام با رعایت ادب، خود را کنار میکشند و میگذارند که رییسجمهوریِ پیشین همچنان احساس غرور و قدرت کند.
یک تن از نمایندهگان مردم در پارلمان که شاهد این رویداد بود، طی یک تماس تلیفونی گفت که از برخورد محافظان و شخصِ آقای کرزی با این مسأله نهتنها تعجب کرده که متأسف هم شده است. این نمایندۀ پارلمان میگفت آقای کرزی هنوز فکر میکند که حاکم بلامنازعِ کشور است و باید بیشتر از دیگران و حتا مقامهای درجهیکِ کشور، مورد تکریم و احترام قرار گیرد.
سوالی که مطرح میشود این است که چرا آقای کرزی همچنان احساسِ قدرت میکند و میخواهد آن را به رخِ دیگران بکشد؟
در قانون اساسی کشور برای رییسجمهورهای بازنشسته امتیازهای مشخصی در نظر گرفته شده که میتوانند از آنها در طول حیاتِ خود استفاده ببرند. قانون اساسی، حق داشتن محافظ و مقداری حقوق بازنشستهگی برای آقای کرزی مشخص کرده است، اما هرگز قانون نگفته که آقای کرزی همچنان میتواند از صلاحیتهایی شبیه به صلاحیتهای رییس جمهوری و یا دیگر مقامهای ارشد کشوری برخوردار باشد. مشکل اینجاست که آقای کرزی هنوز فکر میکند که در حد یک رییسجمهور صلاحیت دارد و میتواند هر کاری که دلش خواست، انجام دهد. من رویداد روز یکشنبه را به این دلیل مطرح کردم که به نتایج دیگری برسم؛ نتایجی که نوع قدرت در افغانستان را مشخص میکند و آسیبهایی را که از این ناحیه جامعه متحمل میشود، عریان میسازد.
برخورد آقای کرزی با مسایل افغانستان پس از کنار رفتن از قدرت، نشانۀ روشنِ قبیلهسالاری موجود در جامعه است. در جوامعی که هنوز درگیرِ مناسباتِ پیشامدرناند، قدرت در محور افراد تعریف و مشخص میشود. در گذشتهها رسم بر این بود که شاه را سایۀ خدا میپنداشتند و برایش فره ایزدی و نوعی تقدس میدادند. جوامع سنتی، قدرت را در سایۀ افراد میشناسند و به آن ارج مینهند، حتا اگر آن فرد دیگر در قدرت نباشد. این دقیقاً خلاف وضعیت جوامعِ مدرن و غیرسنتی است؛ جوامعی که قدرت را در لایههای دیگر جامعه جستوجو میکنند و باز مییابند.
آقای کرزی هنوز به مناسباتِ پیشامدرن تعلق دارد و از همین منظر به قضایا نگاه میکند. او حتا در مصاحبههایش نیز از جایگاهِ یک رییسجمهور سخن میگوید و برای کشور تعیین تکلیف میکند. آقای کرزی با آنکه دیگر سمتِ رسمی ندارد، اما با محافظان و موترهای بیشتر احساس قدرت میکند. محافظان و موترهای زرهیِ او بیشتر از رییس اجراییِ دولت است؛ درحالیکه به تناسب رییس اجرایی، کمتر خطر امنیتی آقای کرزی را تهدید میکند. او برای اینکه خود را به چشم مردم بزند، همچنان تلاش میکند با شأن و شوکتِ یک رییسجمهور گشتوگذار کند.
آقای کرزی به جامعهیی تعلق دارد که هنوز دربندِ مناسباتِ قبیلهییست و او از این مناسبات به نفعِ وضعیتِ خود استفاده میکند. او همانگونه که در زمان ریاستجمهوریِ خود مردم را فریب میداد، حالا هم با موترها و محافظانش این کار را میکند. آقای کرزی در زمان زمامداریاش وظیفه داشت که افغانستان را از یک مرحله به مرحلۀ دیگر گذار دهد؛ از سنت برهاند و با مفاهیم مدرن نزدیک کند. اما از آنجایی که آقای کرزی شخصاً ذهنیت غیرمدرن دارد، در طول سالهای زمامداریاش هیچ حرکت مثبتی در این جهت انجام نداد. او از نهادهای سنتی به نفع خود استفاده میبرد و قدرتهای سنتی محلی را روز به روز فربهتر و چاقتر میساخت.
یکی از مشکلاتِ اساسیِ افغانستان در شرایط فعلی، میراث کرزی از این به بعد است. وقتی در پایتخت کشور و در نزدیکی قصر ریاستجمهوری، مردان خشمگین زنی را میدرند و میسوزانند، دقیقاً میراث کرزی برای این کشور است. او خرافات را در جهت منافعِ خود مصادره میکرد و میگذاشت که مردم همچنان اسیر خرافات و قرائتهای فاشیستی از آموزههای دینی باشند. مرگ فجیعِ یک زن در مرکز شهر، چیزی نیست مگر اوهامپرستی و گذشتهگرایییی که هیچ رابطهیی با دین و آموزههای آن ندارد. اگر آقای کرزی در سیزده سال حکومتداری خود به وظایفش به عنوان شهریاری مدرن عمل میکرد، بدون شک کابل شاهد چنان فاجعۀ دردناکی نمیشد.
آقای کرزی همچنان خود را رهبر بلامنازعِ این کشور میداند و میخواهد قدرتِ خود را به رخِ همهگان بکشد. سفرهای رسمی و غیررسمیِ او به خارج از افغانستان، دید و بازدیدهایش با اقشار مختلف جامعه، سخنرانیها و موضعگیریهایش، همه از جایگاه یک رییس جمهورِ بازنشسته نیست. او اخیراً در مورد امریکاییها سخنِ جالبی گفته است. به تعبیر آقای کرزی، انتقادهای او از امریکا و غربیها باعث شده که آنها در تلاش روانی نشان دادنِ او برآیند. این نیز بخشی از همان توهمِ قدرتِ آقای کرزی است که فکر میکند همچنان در محراق توجه کشورهای جهان قرار دارد. چنین سخنی عمدتاً از زبان افرادِ بر سرِ قدرت قابل شنیدن است، نه از زبان کسی که دیگر محلی از اعراب در مناسبات سیاسی ندارد.
اما توهمِ آقای کرزی باعث میشود که او خود را صاحبِ قدرتِ اصلی در کشور بداند. وقتی به اظهارنظرها و سخنانِ وی توجه میکنم، به یاد شخصیت اصلیِ رمانِ «جنزدهگان»ِ داستایفسکی میافتم. استیپان ترافیمووچ، شخصت متوهم و خودشیفتۀ رمانِ جنزدهگان همواره فکر میکند قدرتهای نامریی میخواهند در مورد او توطیه کنند و برایش پاپوش بدوزند. او از افرادی میترسد که بهصورتِ مرموزی تعقیبش میکنند، اما در عمل هیچیک از خیالپردازیهای او واقعیتِ خارجی ندارند. او خود را یکی از قدرتهای بیبدیلِ روسیه میپندارد و حتا از این ناحیه متأسف است که روسها قدرش را نمیدانند. آقای کرزی نیز کاپیِ چنین شخصیتی میتواند باشد!
Comments are closed.