گزارشگر:دو شنبه 17 حمل 1394 - ۱۶ حمل ۱۳۹۴
بخش چهارم و پایانی
نویسنده: امبرتو اکو
برگردان: عاطفه اولیایی
در اشعار، ترانهها و معماها، واژه ـ استعارههای ایرلندی[۲۴]، اشعار موشح[۲۵] ، اجزای زبانی نقل قولهای پاند و یا سنگینتی[۲۶]، بازیهای دیوانهوار واژهییِ ویرژیل بیگوره و ایزدور سویل[۲۷] که بهراحتی متون جویس را تداعی میکند (و او خود می دانست) و یا رسالههای شعر و تمرینهای نگارش نحوی زمانی که نوشتههای گودار را به خاطر میآورد، بهخصوص علاقۀ مفرد به جمعآوری و فهرستسازی که تجسم عملیاش در خزانهداری کلیساها و شاهزادهگان متبلور است؛ جایی که همه چیز از یک تیغ تاج مسیح گرفته تا تخم مرغی داخل تخم مرغ دیگر، شاخ اسب شاخدار، حلقۀ ازدواج یوسف قدیس، جمجمۀ جان قدیس در دوازده سالهگی (اشتباه از راوی) یافت میشود.
تمایزی بین اشیای زینتی و مکانیکی نبود (رباتی به شکل آلت مردانه با حکاکی بسیار هنرمندانه از طرف شارلمانی به هارونالرشید هدیه شده بود ـ جواهری متحرک ـ اگر چنین چیزی وجود داشته است)؛ و هیچ تمایزی بین خلق هنری و اشیای جالب، تولید صنعتگر و هنرمند، بین «متکثر» و اصل و بلاخره بین لامپهای هنر نو [۲۸] ، یک دندان کوسه، یک کار هنری و یافتنیهای جالب بازار مکاره وجود نداشت. تمایل به رنگهای اجق وجق و نور و به مفهوم عنصر مادی لذت بسیار نمایان بود. اینکه در گذشته گلدانهای طلایی را به زبرجد میآراستند تا نور خورشید را از شیشههای رنگی کلیساها بتاباند و امروزه با سور چندرسانهیی جلوههای آب و نورافکنهای چرخان سیرکهای برقی، مردم را شگفتزده و مبهوت میکنند، تغییری در اصل مطلب نمیدهد.
به گفتۀ هویزینگا [۲۹] برای درک زیباشناختی قرون وسطا باید به شگفتزدهگی بیتمیز[۳۰] بورژوایی فکر کنیم که به شییی عجیب و قیمتی مینگرد. البته هویزیگا در چهارچوب زیباشناختی پسارمانتیسم تحلیل میکرد، امروزه چنین واکنشی از جانب نوجوانی که پوستر یک دایناسور، موتورسیکلت و یا جعبۀ جادویی ترانزیستوری مشعشعکنندۀ نور (یعنی پیوندی از جواهرات بربری و فناوری در دورنمایی علمی ـ تخیلی) مواجه میشود، مشهود است.
هنر امروزه همچنان هنر قرون وسطایی نه سیستماتیک بلکه برهمنهاده و ترکیبی است: امروزه نیز مانند آن زمان همزیستی تجربیات پُربار نخبهگان و بنگاههای عوامپسندکننده (رابطۀ بین متون تزیینشده و کلیساها با رابطۀ موما ـ موزیم هنرهای مدرن ـ مشابه است)، با رد و بدلها و به قرض گرفتنهای مداوم و دو جانبه؛ بیزانتینی کردن آشکار، تمایل شدید به فهرستها، هم گذاردها[۳۱]، انباشتهای اشیای ناخوان، ناشی از نیاز به از هم گسیختن و بازنگری تکهپارههای دنیای قبلی که شاید متوازن و هماهنگ بوده، لیکن امروزه مجهور و بلااستفاده است.
یک صومعه (در جایی دورافتاده در خارج از شهر، محصور در استحکامات و دیوارهایی بلند، فوج بربرها، راهبههایی که دور از قیل و قال دنیا، زندهگی خود را وقف پژوهشهای خود کردهاند) شباهت بسیاری به یک دانشگاه امریکایی دارد. بعضی وقتها شاهزاده یکی از راهبان را برای مشاورت میخواند و او را فرستادۀ خود به کاتای [۳۲] مینمود و به این طریق وی با بیتفاوتی کامل از راهبهگی به زندهگی غیرمذهبی وارد میشد و پس از کسب قدرت با همان وسواسی که کتب یونانی را جمعآوری میکرد، در پی تسلط بر دنیا بود. نام این شخص میتوانست گربرت د اوریاک باشد یا مک نامارا، برتراند کلروو باشد یا کیسینجر، در پی صلح باشد یا جنگطلب.(مانند آیزنهاور که پس از پیروزی در چند جنگ به صومعه بازگشته و رییس دانشگاه میشود و بعد دوباره، وقتی توده به او لقب قهرمان پرجذبه میدهد، به خدمت امپراتوری برمیگردد.)
به نظر نمیرسد این صومعهها که با استفاده از وسایل الکترونیکی پیچیده، اطلاعات گذشته را پاره پاره یافته و سرهم میکنند (به طوری که اسرارشان هرگز کاملاً افشا نمیشود)، رسالت ثبت، حفظ و انتقال ثروت فرهنگی گذشته را برعهده گرفته باشند. قرون وسطا رنسانسی مجذوب باستانشناسی را تولید کرد. در واقع قرون وسطا چیزی را حفظ نکرد، بلکه دوران تخریبی بیپروا و حفاظتی نامنظم بود: دستنوشتههای اصلی را گم ولی برخی بیاهمیت را حفظ نمود؛ اشعاری شگفتانگیز را نادیده گرفت تا با معما جایگزین کند؛ متون مقدس را تحریف کرد، به برخی قسمتها افزود و به این ترتیب کتب «خود» را نوشت. قرون وسطا بدون آگاهی از شهرهای یونانی (پولیس) جوامع اشتراکی خود را ایجاد کرد، به پندارِ یافتنِ انسانهای یک پایی که دهانشان در شکمشان بود، به به چین رفت و حتا شاید با استفاده از نجوم بطلمیوسی و جغرافیای اراتوستن[۳۳] قبل از کلمبوس به امریکا رسیده بود.
گفتهاند که قرون وسطای ما عصر «انتقال دایم» است و محتاج به شیوههای جدید انطباق. مسالۀ ما نه حفظ گذشتۀ علمی، بلکه یافتن نظرباتی برای بهرهگیری از آشفتهگی و ورود به منطق کشمکش و ستیز است. فرهنگ نوی، پروردۀ آرمانشهر پدید خواهد آمد(که البته حالا دیگر هویداست): فرهنگ انطباق دایم. قرون وسطا دانشگاهها را به همین شکل و با همین بیفکری که کشیشان دورهگرد امروز در پی تخریب و شاید تغییرشاند، اختراع کرد. قرون وسطا میراث گذشته را نه از طریق واکشی [۳۴] و خوابآلودهگی، بلکه از راه استفاده، ترجمه و باز استفادۀ دایم حفظ کرد؛ با آمیختهیی از دلتنگی، امید و ناامیدی، کاری بس عظیم را از طریق بازسازی با بازماندههای گذشته بهسر رساند.
در پس عدم تحرک و جزمگرایی ظاهری، قرون وسطا در واقع دورانِ یک «انقلاب فرهنگی» بود و طبیعتاً متأثر از قتل عام، طاعون، عدم تحمل و مرگ. هیچکس ادعا نمیکند که قرون وسطا چشماندازی شاد ارایه میکند.
Comments are closed.