خشونت در نظرگاه انتقادی اسلاوی ژیژک

گزارشگر:کیانوش دل‌زنده/ شنبه 22 حمل 1394 - ۲۱ حمل ۱۳۹۴

بخش سوم

mnandegar-3نقش نوآورانۀ لاکان در مقوله «خشونت» که مورد توجه ژیژک بوده و محل تفسیرهای متمایز از خشونت‌طلب بودن او، شک و تردید بر این رویه کانتی در باب آزادی در «نقد عقل عملی» می‌باشد؛ آن‌جایی که با مثال شگفت‌انگیز به اثبات وجود آزادی می‌پردازد: «عاشقی را مجسم می‌کند که به او حکم داده می‌شود از بی‌رویه‌گی عواطف بپرهیزد: فرض کنیم کسی در گفت‌وگویی از گرایش لذت‌جویی خود تصدیق کند که اگر معشوق حاضر و فرصت داشته باشد، امکان ندارد بتواند در برابر تمایل خود مقاومت کند؛ حال اگر در برابر خانه‌یی چوبه داری برافرازند تا بی‌درنگ پس از آن که خواستِ خود را برآورد به دارش کشند، آیا او بر تمایل خود غلبه نخواهد کرد؟» (فرایا، ۱۳۹۰ : ۲۰) در مقابل این مثال، لاکان مثالی نقض می‌آورد «که دلباخته‌یی، نابیناتر از آن که مساله شرف را با دلباخته‌گی درآمیزد، برای کانت مسأله آفریند و او را وا می‌دارد که بپذیرد کسانی هستند که هیچ فرصتی آنان را مسلماً بیش از پرداختن با چوبه دار، حتا بی‌اعتنایی به آن، در شتافتن به سوی هدف وا می‌دارد. در این صورت، خشونت دیگر نه مانع آزادی بلکه سبب لذت خوشبختی در بدی می‌شود.» (فرایا، ۱۳۹۰ : ۲۱) این مناظره لاکانی و کانتی به دو سویه اشاره می‌کند، سویه‌یی که مرگ را قربانی میل می‌کند و دیگری میل را قربانی مرگ. رانه مرگ برای کانت قوی‌تر می‌باشد، چرا که قانون اخلاق برای تعدیل قدرت عواطف، خود را با نوعی خشونت تحمیل می‌سازد، به همین نحو، حتا برای کانت حکم قاطع و نامشروط اخلاقی بوی سنگدلی می‌دهد. نزاع این دو گزاره ساد-کانت که لاکان ساد را به کانت ترجیح می دهد، سویه اخلاقی گرایی ژیژک می‌باشد. به‌نحوی که او، در این رابطه حق را به لاکان می‌دهد و حقیقت سخت‌گیری اخلاقی کانت را سادیسم قانون می‌نامد. که حتا با گرایش اخلاقی بی‌طرفانه والا به نوعی همانند می‌باشد، خشونت بی‌قیدوشرط در خشونت لذت، خشونت عریانی که در برابر خشونت پنهان قانون و مناسبات اخلاقی موضع‌گیری می‌کند. ژیژک طرح روان‌کاویِ لاکان را باز تعریف می‌کند تا به نواقص و ضعف سوژه اشاره کند. کمبودها و ضعفِ ذاتی که اتفاقاً با تحریک مناسبات اخلاقی و قانون به اعمال خشونت تحریک می‌شوند؛ شبیه حکایت معلمی که شاگردانش را با طرح مسایل غیر ممکن و حل نشدنی آزار می‌دهد و مخفیانه از ناتوانی آن‌ها لذت می‌برد. این که سوژه می‌تواند «از قهوۀ بدون کافیین، آبجوی بدون الکول، سکسِ بدون تماسِ جسمیِ مستقیم، و حتا واقعیت مجازی لذت ببرد، واقعیتی که خود از جوهر مادیِ ساکن و لختش تهی است. در همین راستا [سوژه] می‌تواند «دیگری» قومی‌یی داشته باشد عاری از جوهر بوده‌گی…» (ژیژک، پیشین، ۱۳۸۸ : ۳۴۶) خلاصه کلام همین نقطه درک جوهر بوده‌گی در جهان معاصر می‌باشد که پر از تلق‌های مصنوعی برای تلقین عواطف کاذب می‌باشد که برای ژیژک خود دلیل حضور خشونت بود و همین خشونت خود اخلاقی‌ست.
کمبودها، نواقص‌ها، کاستی‌های سوژه در نگاه روان‌کاوانه لاکانیِ ژیژک چیست؟ و چرا آن خودمداری از آن نوع آزادی که مد نظر کانت در جستار بالاست، در سوژه ژیژکی پیدا نمی‌شود که بتواند در برابر خشونت بایستد و به حکم عقل خشونت را کنترل کند؟ می‌توان آن‌ها را به دو دسته تقسیم کرد: الف) حضور سوپراگو در درون سوژه؛ ب) حضور دیگری در بیرون. که هریک به نحوی از انحا سوژه را برای تحقق «میل» که می‌توان «میل به آزادی» تعبیر کرد؛ از عقل خودمختار خلع سلاح می‌سازد.
الف: ژیژک با استمداد از سه‌گانه فرویدی (اگو، سوپر اگو، اید) به سویه ذاتی و پنهان به نام «ناخوداگاه یا همان سوپر اگو» اشاره می‌کند که با ایجاد شرایط و بستری برای سوژه، او را خود به خود به اعمال خشونت سوق می‌دهد. اما چرا سوپراگو «سوژه» را از خودمختاری عقل و توانایی او در کنترل خشونت ناتوان می‌گرداند؟ خاصیت برتر سوپراگو که این امر را به وجود می‌آورد این می‌باشد که سوژه هرچقدر از او بیشتر اطاعت کند، بیشتر تحت فشار قرار می‌گیرد. منطق فرویدی سوپر اگو در نگاه ژیژک عاملی است که سوژه بالذات موجودی خشن است و خشونت را برای رضایت سوپر اگو اعمال می‌کند؛ به نحوی که سوژه با یک ناخوداگاه که از طریق عذاب وجدان او را از میل ورزیدن باز می‌دارد مواجه نیست، بلکه سوژه با ناخوداگاهی روبه‌روست که اتفاقاً برعکس، سوژه را تحت فشار می‌گذارد که بیشتر میل بورزد و از آن‌جایی که سوژه ناتوان از میل‌ورزی است، دچار عذاب وجدان می‌شود. مثالی از ژیژک در نقد ”فلم روانی آلفرد هیچکاک وجود دارد”، که منیاتوری از وضعیت طرح شده به ما ارایه می‌دهد. چه‌گونه سوپراگوی فردی و ساختار درونی انسان که مبتنی بر سه‌گانه (اید ، سوپراگو ، اگو) است، موجبات خشونت را فراهم می‌آورد و قانون موجبات خشونت بیرونی را. او با تشریح این فلم می‌خواهد به ما بگوید چه‌گونه «انسان در عصر پسامدرنیته انشقاق پیدا کرده و به دو نیم تقسیم شده است. نیمی خیر و نیمی شر. نیمی نمود و نیمی بازنمود. انسانی که به‌ظاهر به‌شدت از قانون پیروی می‌کند ولی در عین حال خود نقض کننده اصلی قانون است. انسانی که به‌شدت تحت تأثیر اقتدار مادرش است ولی او پیش خود مادرش را به قتل رسانده است. انسانی که شعار تسامح می‌دهد ولی در باطن یکی از عوامل خشونت است.» (Kay, 2004: 81)

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.