گزارشگر:دوشنبه 31 حمل 1394 the_time('j F Y');?>
بخش سوم
جورجو زونینو
برگردان و تلخیص: علیرضا نیاززاده نجفی
در پروسهیی که کروچه به نظریۀ پرانتزی جان میدهد، توتالیتاریسم به عقلستیزی قرن هجده پیوند زده میشود؛ عقل ستیزییی که به نوبۀ خود موجبات جنگ جهانی اول و شورشهای ناشی از آن را فراهم آورد. به این صورت، تارخ اروپا و ایتالیا در میان دو جنگ جهانی میتوانست محتوایی به خود گیرد. کروچه در سال ۱۹۴۶ و در زمانی که منشای جنگ جهانی اول و بنابراین فاشیسم را در “ناسالمی درونی” شناسایی میکرد، چیزی به ایدههایش در سال های ۱۹۳۰ اضافه نمیکرد. “ناسالمی درونی”یی که در چین و چروکِ رمانتیسم لانه کرده بود. کروچه در نیمۀ دوم قرن هجده، “آگاهی اخلاقی اروپا” را تیره و تار شده دیده بود: “در میان حرص و آز به لذّت، روح ماجراجویی و فتوح، جنون و سرسامِ قدرت، تشویش”، فکر و عمل انسان اروپایی تبدیل به داراییهای یک “انسان حیوانی شده” شده بودند. نقش مهمی در این تیرهگی “روح و جان” را عقلستیزی، و یا بهتر، “ایدهآلیسم عقلستیزانه” بر عهده داشت.
در واقع در این واژگونی اروپا به درّۀ جنگ، کروچه جای پای این رمانتیسم “احساساتی” و بنابراین “فاسد” و “طبیعتگرایانه” را مشاهده میکرد. رمانتیسمی که رمانتیسم “دیگر” را از صحنه خارج کرده بود، رمانتیسم “نظری”، ایدهآلگرا و روحانی. این ناخالصیها بهخوبی اروپا را ـ پیش از آنکه انسانها دست به اسلحه ببرند تا نیستی را حاکم کنند ـ آغشته به خود کرده بودند. به این صورت، جنگ قبل از آنکه در میدان به وقوع بپیوندد “در روح شکل گرفته بود”. عواملی هم همچون: “صنعتگرایی” جدا افتاده از روح، “برتری انرژی”، “سیاست برای سیاست” و انقیاد رو به افزایش نسبت به “علوم طبیعی” جاده را برای این جهنم سنگفرش میکردند. به طور خلاصه، “انسان” از طریق “خیالپردازی”های ناشی از یک رمانتیسم فاسد، به یک “جانور” تبدیل شده بود. همۀ این عوامل منجر به این شده بودند که “رژیمهای قدرت و خشونت” مورد ستایش قرار گیرند. در اینجا سردرگمی نظری فیلسوف واضح است: از سویی به ویژهگیهای خاص ایتالیا اشاره میکند تا فاشیسم را از ایتالیا جدا کند، و از جانبی دیگر حرف از مرضی کلّی، در تمام اروپا، میزند بدون در نظر گرفتن ویژهگیهای جامعۀ ایتالیا. کروچه برای نشان دادن ریشههای نازیسم در تاریخ آلمان تا دوران لوتر و جزییاتش پیش میرود، دورانی که بس فراتر از قرن هجدهم است؛ و در قبال فاشیسم ایتالیا به “ناسالمی درونی اروپایی” قناعت میکرد.
بعد از سقوط فاشیسم با توجه به نوشتهها و مداخلات اجتماعیِ کروچه، به نظر میرسد که جنگ جهانی اول همچون تنها رخداد حقیقی و سازندۀ تجربۀ توتالیتر ایتالیا بوده است؛ با نظر به اینکه در باور او ناسیونالیسم و امپریالیسم تنها در “اوایل قرن نوزده” پدیدار شده بودند و این پدیدهها تنها به خاطر “نفوذ خارجی” در بافت جامعه شیوع پیدا کرده بودند.
این چنین “سردرگمی آگاهیها” با “مستی” جنگطلبانه گره میخورد. در پیچ و خمهای اندیشۀ فیلسوف، تار و پود جامعۀ ایتالیا از تجربۀ توتالیتر جداسازی میشود. همانطور که صراحتاً اعلام میکند: جنگی بود (جنگ جهانی اول) نخواسته از طرف ایتالیا، که از “رقابت قدرتهای دیگر” سرچشمه گرفته بود. اضمحلال ناشی از جنگ و “نِوروزی عمومی” (Nevrosi یا رواننژندی که در روانشناسی سراسیمهگییی است که پایه و اساس کالبدشناسانه ندارد) جامعۀ ایتالیا را متأثر خود کرده و راه را برای “تقلید ناسونالسیم و توتالیتاریسم دیگران” باز کرده بود. حالا دیگر، سوای ایدۀ رومانتیسم “بد”، جنگ جهانی اول رخدادی بود “که هیچکس نتوانست دلیلش را بفهمد”؛ در عوض عواقب جنگ به نظر فیلسوف واضح و مبرهن بودند.
خاستگاههای غیرطبقاتی فاشیسم
خاستگاهشناسیِ خط منحطی که فاشیسم را به وجود آورده بود، در نظر کروچه دو عامل اصلی و مشخص داشت: از سویی بیماری رمانتیک و از طرف دیگر تشنج به بار آمده از جنگ. در واقع، صورت نبردهای اجتماعی بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۲ که مهر خود را بر تاریخ ایتالیا زده بودند، نقش خود را در تولّد دیکتاتوری به صورت فاحشی از دست میدادند. فاشیسم، به نظر کروچه، در چرخش چند فصل از بین رفته بود، اگر خوراکش تنها از آنتاگونیسم (ستیزندهگی) اجتماعی تهیه شده بود. به عبارت دیگر، روانپریشیِ انحطاطی سلطهجو (فاشیسم) در وهلۀ اول ناشی از تضادهای طبقاتی نبود، رژیم ثمرۀ افراط بورژوازیِ تحدید شده از طوفان بلشویکی در دفاع از نظم موجود نبود. خطرِ سرخ، حتا اگر وجود میداشت، خودش را در زمانی بروز داده بود که پروسۀ فروپاشی اخلاقی، چه در طبقۀ حاکم چه در جامعه، دیگر به نقطهیی رسیده بود که امکان برگشتی باقی نگذاشته بود.
با این طرحریزیِ تقلیلگرایانه از تاریخ و از بین بردن اساسِ ضد بلشویکی فاشیسم، کروچه یک خط جدایی واضح میان خطر انقلاب و واکنش فاشیستی میکشید. همچنین تفکیکی میان دلایل اجتماعی در مقابل دلایل اخلاقی، نتیجهیی کاملن همگن با مدل “نو ایدهآلیستی” میداد.
نمیشود به یاد نیاورد که چهقدر این بازسازی کروچهیی، یک بار دیگر، در تضادی شدید با آن چیزی است که بیست سال پیش از واقعیت برداشت کرده بود. در آن زمان، او همانند اکثریت لیبرالهای حکومتی، در فاشیسم یک نقش نجاتبخش، در معنای ضد سوسیالیستیِ جنبش موسولینی، دیده بود.
Comments are closed.