گزارشگر:سه شنبه 1 ثور 1394 - ۳۱ حمل ۱۳۹۴
بخش چهارم و پایانی
جورجو زونینو
برگردان و تلخیص: علیرضا نیاززاده نجفی
نمیشود به یاد نیاورد که چهقدر این بازسازی کروچهیی، یک بار دیگر، در تضادی شدید با آن چیزی است که بیست سال پیش از واقعیت برداشت کرده بود. در آن زمان، او همانند اکثریت لیبرالهای حکومتی، در فاشیسم یک نقش نجاتبخش، در معنای ضد سوسیالیستیِ جنبش موسولینی، دیده بود. بعد از بیست سال کروچه نشان میداد که نظرش را کاملن عوض کرده بود. بعد از سقوط دیکتاتور و وجود تنشهای شدید سیاسی در ایتالیا، کروچۀ محافظهکار بیش از هر زمان دیگری به ضروریات سیاسی ـ اجتماعی توجه نشان میداد. به نظر فیلسوف به هر حال این “دفاعِ در بعضی جاها و بعضی گروههای سرمایهداری که علیه تهدید کمونیسم شروع شد” نبود که کلید حل معمّای ظهور فاشیسم را میداد. در وقوع این چرخش فاشیستی، هیچ اثری از یک واکنش اجتماعی دیده نمیشد؛ کاملن برعکس، تسهیل کنندۀ این رویداد “مقاومت ضعیف طبقۀ حاکم” بود که از “تنشهای بیش از اندازۀ” سالهای نبردهای اجتماعی مریض و ناتوان شده بود.
“ماهیت غیرطبقاتی” به نظر کروچه مثل روز واضح و روشن بود؛ “صفبندیهایی که در موافقت یا مخالفت با رژیم شکل گرفته بود، از سوی آدمهایی با خاستگاههای مختلف اجتماعی به وجود آمده بود”؛ کروچه در ابتدای جنگ جهانی دوم برای دولت فاشیستی طبقهیی قایل نمیشود و حرف از “طبقۀ بدون طبقه” میزند.
وی با پرداختن به طبقۀ کارگر و ثابت کردن بیاهمیتیِ فاکتور اقتصادی ـ اجتماعی میافزاید: “آن جمع هم فاشیسم را قبول کرده بود، نه بیشتر، و نه حتا کمتر از دیگرانِ متعلق به بدنۀ چندرنگِ جامعه”. ادامه میدهد: “کارگران در دورۀ فاشیسم صلاح قوی خود را در برابر رژیم، یعنی اعتصاب را به کار نبردند و اجازه داده بودند که رییس فاشیستها، در میان تشویقهای آنان، بهراحتی و آسایش خود را معرفی کند و بالا بیاید”. بر روی یک خوانش طبقاتی از فاشیسم به نظر کروچه باید سنگ قبری کشید که روی آن فیلسوف با پوزخندی نیکخواهانه حک کند: “تیـوری بیوفایی اتحادِ سرمایهداران، زمینداران، سلطنتطلبان، محافظهکاران و دیگران، علیه کارگران”.
نه در میان چرخدندههای عوامل اقتصادی، بلکه در “مغز آدمها” بود که راز دیکتاتوری بیستساله لانه کرده بود. کروچه گوشزد میکرد، نتیجۀ نهاییِ سستیِ روحِ شایع در اواخر قرن هجده بود که با زوالِ مدنی ناشی از جنگ غیرقابل مهار شده بود. برخورد هراسناک ملّتها (از سال ۱۸۷۰ و با جنگ فرانسه و پروس) و نه چیز دیگر این “مرض فکری و اخلاقی” را تحریک و بیش از اندازه بزرگ کرده بود. فیلسوف نو ایدهآلیست هیچگاه تا به این حد در زمان معاصر مداقه نکرده بود.
نباید از خاطر ببریم که در این بیزاری از بازشناسی خصلت بارز ضد بلشویکی فاشیسم، کروچه به هیچ عنوان تنها نبود. بازی اصلییی که این خوانش از ریشههای فاشیسم ارایه میداد، بس فراتر از یک تاریخنگاری ساده بود. میل به پاک کردن دیکتاتوری از طبیعت اجتماعیاش، ریشه در همان آبشخوری داشت که از آن اسطورۀ پرانتزی سر برآورده بود. در واقع مفهوم پرانتزی تنها در صورتی میتوانست ارزش بقا داشته باشد که ریشههای طبقاتی فاشیسم نفی میشدند، در غیر این صورت باید فاتحۀ پرانتز خوانده میشد و به جای کنکاش در روح، باید در همان چرخ دندههای اقتصادی – سیاسی و نبردهای سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۲ به دنبال سرچشمه گشت.
در قدم اوّل، نشاندن فاشیسم در مقام ضدانقلابِ ضدسوسیالیست و ضدبلشویک برابر میبود با بازگرداندن فاشیسم به عمق تاریخ ایتالیا. هیکسوسها تغییر نقش میدادند و به سرمایهداران، زمینداران، صاحبمنصبان و به طور خلاصه به طبقۀ کامل وحشتزده از پیشرویهای جدیِ سرخها تبدیل میشدند.
شناسایی سیمای بهجا مانده از نبردهای سختِ طبقاتیِ جنگیده شده در چهار سالۀ بعد از جنگ جهانی اول در فاشیسم، میتوانست به قضاوتی دامن بزند که به صورتی رادیکال تصوّرِ محوِ یک افول اخلاقی را به باد میداد. امّا در آنتی تز کروچه هدفی کلّی مورد نظر، جداسازی فاشیسم از واقعیت ایتالیا بود، این امر با واقع کردن فاشیسم در یک جنبش عمومی اروپایی، همینطور با آبکی کردنش و در نهایت با پاک کردنش از زمینۀ ملّی ایتالیا، از گذشته، حال و آیندهاش، صورت میگرفت.
اگر بر آتش یک واکنش ضدبلشویکی فاشیسم همچون اصل بنیادیش دمیده میشد، فاشیسم نه تنها به کاملاً ایتالیایی بودنش باز میگشت، بلکه بینهایت به موضوعی امروزی بدل میگشت، چیزی که کل نظریۀ پرانتز را با خطری جدّی روبهرو میکرد. در این صورت چه پرانتزی میتوانست معرّف یک الیتِ صاحب قدرت باشد که از حکومت لیبرال تا تمام دوران فاشیسم و همچنان در عصر بعد از فاشیسم ستون تاریخ ایتالیا بوده است؟
در وهله ی دوّم، معرفی کردن خاستگاهی عاری از گناهِ طبقاتی اجازه میداد تا فاشیسم را به گذشته میخ زد و همانجا رهایش کرد. مریضی قرن، کشتار جنگ، یک تجربۀ وحشتناک و غیرقابل تکرار، همه چیز آنجا شروع شده بود و همانجا تمام میشد، همهچیز میتوانست همانجا تمام شود.
***
مقالۀ حاضر ترجمه و تلخیصِ فصلی از کتاب جمهوری و گذشتهاش اثر پیر جورجو زونینو، مورخ و استاد دانشگاه تورینو بود که در این فصل فاشیسم را در اندیشۀ کروچه فیلسوف ایتالیایی واکاوی میکند. گیومهها نقل قولِ مستقیم از کروچه و پرانتزها از مترجم است.
عنوان کتاب به ایتالیایی: La Repubblica e il suo passato
نویسنده: Pier Giorgio Zunino
Comments are closed.