- ۰۸ ثور ۱۳۹۴
چهار شنبه ۹ ثور ۱۳۹۴
شما کارشناسی ارشد در رشتۀ آموزش و پرورش دارید، به نظرتان این رشته دارای چه ویژهگیهایی است که آن را از دیگر رشتهها متفاوت میسازد؟
در آغاز سپاسگزارم از شما. آموزش و پرورش یا علم پیداگوژی چیزی که بیشتر در کشور ما متداول شده، به عنوان یک دسپلین در دو حوزه قابل بحث و گفتوگو است. نخست به عنوان یک بحث فلسفی، که میتواند بخشی از فلسفۀ مضاعف باشد؛ همانگونه که ما حقوق داریم و فلسفۀ حقوق و یا سیاست داریم و فلسفۀ سیاسی به همان شکل آموزش و پرورش به عنوان علم داریم و آموزش و پرورش به عنوان یک فلسفه که بیشتر چیستی موضوع را کندوکاو میکند. در فلسفههای مضاعف عمدتاً بحث در خصوص ضرورت و ویژهگیهای یک موضوع مطرح میشود. مثلاً در فلسفۀ سیاسی، بحث اصلی این است که چرا دولت وجود دارد، چرا باید از آن اطاعت کرد، مشروعیت دولت از کجا ناشی میشود، و مسایلی از این دست. اما در علمِ سیاست شما با رویکردهای متفاوت و مختلف به مسایل سیاسی و کارکرد دولت و حکومت روبهرو هستید. به معنای دیگر، اگر در فلسفۀ سیاسی بحثها بهصورت کلی مطرح میشوند، اما در علم سیاست واقعیتهای زندهگیِ سیاسی مورد نظر اند. فلسفۀ آموزش و پرورش نیز به این سوال پاسخ میدهد که ضرورت وجودیِ چنین دسپلینی چیست. ولی در علم آموزش و پرورش، شما با رویکردها و روشهای آموزش و پرورش که عمدتاً تجربی و محل آزمون و خطا استند، روبهرو هستید. به نظر من، فلسفۀ آموزش و پرورش، تاریخی به قدمتِ فلسفه دارد. آتن در یونان باستان را اگر مهد فلسفه بدانیم، فلسفۀ آموزش و پرورش نیز از همین شهر برخاسته است. اکادمی افلاطون نوعی کاربرد عملی آموزش و پرورش در محیط آتن بود. بعداً فلاسفهیی چون ارستو آمدند و در عرصۀ آموزش و پرورش نظریاتِ خود را ارایه کردند. کتاب معروفِ امیل اثر ژان ژاک روسو، کتابی فلسفی در عرصۀ آموزش و پرورش است. کارویژۀ اصلی فلسفۀ آموزش و پرورش این است که میآموزد این رشته چه اهداف غایییی را دنبال میکند و در پی چیست. عمدتاً سوال مهم در عرصۀ فلسفۀ آموزش و پرورش، انسان است. نوع نگاهِ ما به انسان، فلسفۀ آموزش و پرورش را نیز شکل میدهد. اما در علم آموزش و پرورش، بهترین راههای عملی تعلیم و تربیتِ انسان مطرح میشود و تلاش صورت میگیرد بر اساس تعریفی که از انسان ارایه میشود، هدفهای آموزش و پرورش مشخص شود. به گونۀ مثال: شما میبینید که در تاریخ فلسفه بسیاری از فلاسفه تلاش داشتهاند که آرمانشهر بسازند یا همان مدینۀ فاضله. یکی از این آرمانشهرسازان جهانِ باستان، افلاتون است که مراحل تعلیم و تربیتِ انسان را برای آرمانشهرِ خود ترسیم میکند. افلاتون به این نظر است که در آرمانشهرِ او نباید شاعران حضور داشته باشند، چون از منظر تفکر او، شاعران در جهانِ تخیل سیر میکنند و این مسأله برای جامعۀ عقلانی چالش میآفریند.
وضعیت آموزش و پرورش را در افغانستان چهگونه میبینید؟
ما در کشورِ خود عمدتاً با دو نوع آموزش و پرورش روبهرو هستیم. نخست آموزش و پرورشِ سنتی که از صدها سال به اینطرف در مدارس دینی و مساجد وجود داشته است. این نوع آموزش و پرورش عمدتاً معطوف به ساختنِ انسانِ دینی است؛ انسانی که از آموزههای دینی در حد معمولِ آن برخوردار باشد و بتواند به وظایف دینی و شرعیِ خود در حد مناسکِ دینی عمل کند. اما در کنار آن، تلاشهایی نیز صورت میگرفت که برخی اطلاعاتِ آفاقی در اختیار دانشآموزان قرار گیرد. شما میبینید که در نصاب تعلیمی مساجدِ افغانستان از گذشتهها تا به حال کتابهایی مثل پنج کتاب که گزیدهیی از بهترین آثار ادبی و شعری فارسی است نیز وجود دارد. این به معنای آن است که برای باسواد شدنِ افراد نیز تلاش صورت میگرفته است. اما نوع دیگرِ آموزش و پرورش، با باز شدنِ مکاتب رسمی دولتی در افغانستان آغاز شده که تاریخی حدوداً یکصدساله دارد و به آن آموزش و پرورشِ مدرن میگویند. بر اساس این نوع آموزش و پرورش، نهادهای مشخص وظیفه دارند که دانشآموزان را از نوجوانی تحت نظام آموزش قرار دهند.
نظام آموزشی مدرن در افغانستان با افتوخیز توام بوده است. در آغاز که همان دوران امانیه است، ما شاهد گشایش مکاتب رسمی دولتی در افغانستان هستیم و آموزش به عنوان یک اجبار مطرح میشود. دولت هزینههای زیادی را متقبل میشود که مردم را به آموزش و پرورش تشویق کند. اما در سه دهۀ گذشته، وضعیت آموزش و پرورش در کشور مطلوب نیست و بهویژه با روی کار آمدن نظامهای کودتایی، آموزش و پرورش نیز سیاسی و ایدیولوژیک میشود. من فکر میکنم بزرگترین خطر برای نظام آموزشی یک کشور، ایدیولوژیک کردنِ آن است. وقتی علم از مجاری سیاسی وارد میشود، بدون شک دستاورد آن به اندیشهورزی نمیانجامد. به همین دلیل است که ما همواره با آفتِ اندیشه در مکاتبِ خود روبهرو بودهایم.
نظام آموزشی ما، اندیشهمحور نیست و به شاگرد یاد نمیدهد که فکر کند و دانش را بهصورتِ انتقادی بیاموزد. سادهترین مثال در این عرصه این است که شاگردان در مکاتب درسها را طوطیوار حفظ میکنند بدون آنکه موارد کاربردی آنها را بدانند و یا نسبت به آنها تردید از خود نشان دهند. شکورزی از نخستین پایههای آموزشِ مدرن است که باید به شاگردان یاد داده شود. با این حساب، ما در کشورِ خود هنوز نظام آموزشی سنجیدهشده و معیاری نداریم. هرچند که در علم آموزش و پرورش تأکید صورت میگیرد که ویژهگیها و واقعیتهای هر جامعه مد نظر قرار گیرند، اما نظام آموزشی یک هستۀ سخت دارد که نمیتوان از آن عبور کرد.
به نظرتان چه کارهایی در عرصۀ آموزش و پرورش باید صورت گیرد؟
من فکر میکنم که فرصت بسیار طلایی در اختیار افغانستان بهویژه در عرصۀ آموزش و پرورش قرار گرفته و آن، تمایل اکثریتِ جامعه به آموزش و پرورش است و دیگر کمکهایی که از منابع مختلف در این عرصه هزینه میشود. اگر از این دو عنصر بهخوبی استفاده شود، ما شاهد رونق و شکوفایی وضعیت آموزش و پرورش در کشورِ خود خواهیم بود. اما سوالِ مهم این است که «تا چه زمانی ما باید به عنوان مصرفکننده باقی بمانیم؟»… بحثِ من از مصرفگرایی تنها در محدودۀ محصولات فنی و تکنالوژی نیست، بل محصولات فرهنگی و علمی را نیز شامل میشود. تا زمانی که نظام آموزشی مجال اندیشیدن را خلق و ایجاد نکند، در روی همین پاشنه خواهد چرخید و زمانی که اندیشیدن در جامعه آغاز شود که بدون شک مکتب نخستین و مهمترین آغازگاه آن استـ وضعیتِ کشور نیز دگرگون خواهد شد.
جنگ موجود در افغانستان، ریشه در نااندیشهگیهای ما نیز دارد این را نباید فراموش کرد و یا دستکم گرفت.
Comments are closed.