گزارشگر:عبدالحفیظ منصور - ۱۵ میزان ۱۳۹۱
بخـش پنجم
گردش ایام و چرخش خورشید و ستارهگان، دلالت بر نظم پایداری میدارد که نه تنها تاریخمند نیست، بلکه خود تاریخساز اند. خواص اجسام و سرشت گیاهان اعم از خوشبویی گلها و رویش گندم از گندم در طول تاریخ سخن از نظم و قاعدهیی استوار به عمل میآورد. حاکمیت برخی از اصول در حیات جانوران بهطور مداوم ادعای پستمدرنها را مبنی بر اینکه هیچ بنیاد و گوهری در کار نیست و همهچیز نسبی است، به چالش میطلبد. در عرصۀ مناسبات اقتصادی و اجتماعی، کسانی همچون آدام اسمیت و ریکاردو، نظم خودجوشی را در دل جامعه میبینند و دولتها را از دستدرازی در آن برحذر میدارند. حتا آنارشیستها با حاکمیت دولت و دین به مخالفت برمیخیزند؛ زیرا آنها مروج لجامگسیختهگی در جامعه نیستند، بلکه هوادارانِ نظم طبیعیاند و میخواهند نظم طبیعی مصون از هر مداخلهیی باشد. در میان پستمدرنها کسانی «از نظم خودجوش در همۀ حوزهها، از فرهنگ و سنت گرفته تا بازار و سیاست» سخن میگویند. (هایک، ۱۲۱:۱۳۷۸) محمد مجتهد شبستری از اشتراک انسانی در طول تاریخ سخن میزند که به باور او، همین «انسانیت مشترک» است که در سایۀ آن پرسشهای خود را در پرسشهای دیگران باز میشناسیم. (شبستری:۱۳۷۹، ۳۱)
از دید نویسنده؛ توحید، رسالت، معاد و کرامت انسانی حقایق ثابتیاند که عقل سلیم بر آنها گواهی میدهد و وحی نیز به تاکید بر آن میپردازد. این چهار مفهوم است که چارچوب جهانبینیِ یک مسلمان را میسازد و باقی مسایل از آنها رنگ میگیرد و تاثیر میپذیرد. از دید نویسنده، بنیادگرایی جدید اسلامی یعنی همین و بس. به همان اندازه که کلیات این مفاهیم ارزندهاند جزییات آنها نیز مهم و اثرگذار میباشند. ایمان به خدای یکتا چندان محل مناقشه نیست، حتا منکرین حق تعالی به گونهیی دیگر به قدرتی عقیده دارند و به آن سرِ تسلیم فرو میآورند؛ اما در باب رابطۀ خدا با مخلوق، دو دیدگاه اساسی وجود دارد. نخست آنکه: خدا از سر خشم و کین با مخلوقاتش، عمل میدارد و چونوچرایی را نمیپذیرد، همهچیز را به میل خویش در ازل نوشته است و مخلوقات بدون اندکترین تخلفی آن را اجرا میدارند؛ دوم اینکه خدا ذاتی مهربان و کریم است، آفرینش او از سر جود و لطف است، نه از روی بیداد و عداوت. هر کسی را بهر کاری ساخته و از هر یکی به متقضای طبیعت و توانش انتظار دارد. در این میان، به انسان توان شگرفی عطا فرموده و آن را خلیفۀ خود در روی زمین گردانیده است.
در توانایی انسان که ودیعه الهی است، مولوی و اقبال سخت دادِ سخن راندهاند. مولوی انسان را از پیامبر و فرشته بالا میبرد و «خداگیر» میخواند. مولوی گوید:
به زیر کنگره کبریایش مرداناند
فرشتهصید و پیامبرشکار و یزدانگیر
اقبال در پیام مشرق گوید:
در دشت جنون و من، جبریل، زبون صیدی یزدان به کمند آور ای همت مردانه
اقبال لاهوری که مرید دلسوختۀ مولوی است در سازندهگی، انسان را با خدا به مقایسه میگیرد:
خدا
جهان را ز یک آب و گل آفریدم
تو ایران و تاتار و رنگ آفریدی
من از خاک پولاد ناب آفریدم
تو شمشیر و تبر و تفنگ آفریدی
تبر آفریدی نهال چمن را
قفس ساختی طاهر نغمهزن را
انسان
تو سنگ آفریدی چراغ آفریدم
سفال آفریدی ایاغ آفریدم
بیابان و کهسار و راغ آفریدی
خیابان و گلزار و باغ آفریدم
من آنم که از سنگ آیینه سازم
من آنم که از زهر نوشینه سازم
در چنین دستگاه فکری، پیامبر تنها رسانندۀ پیام الهی نیست؛ بلکه پیامبر در حالی که بهسان سایر آدمیان است، پیام را در عمل پیاده میکند. به سخن دیگر، با ارسال انبیا، دستورهای الهی از حالت دستور لفظی فرا رفته، جامۀ عمل میپوشد و الگوهایی از میان مردم به ظهور میرسد تا راه عمل بر دیگران هموار و سهل گردد.
اقوامی که پیامبری داشتند، کار خود را به رهنمایی انبیای عظام پیش بردند. اما عصرِ ما که با فقدان پیامبر حاضر مواجه است، تکلیف آن چه میشود؟ راستی، چرا سلسلۀ نبوت با حضرت محمد (ص) به پایان رسید؟ اگر ارسال پیامبران الهی، نمونههایی از لطف و مهربانی حضرت حقاند، چرا عصر ما از چنین لطفی محروم مانده است؟
در پاسخ به این مساله، بیشتر علمای دینی، اسلام را کاملترین دین و محمد (ص) را جامع همۀ پیامبران میخوانند؛ بدین معنی که با ظهور اسلام، نیازی به پیامبر دیگر باقی نمیماند. در این نظریه، وقتی مفهوم «آخرالزمان» علاوه میشود، فربهتر میگردد. البته آخرالزمان معنی نزدیکی قیامت را میرساند. جلالالدین محمد مولوی در جامع بودن رسالت حضرت محمد (ص) میگوید:
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نودهم پیش ماست
پاسخ دیگر که مفصلتر است، از سوی اقبال بدین گونه طرح شده است:
«چنان مینماید که پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وحی مربوط میشود، به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید، متعلق به جهان جدید است. زندهگی در وی منابع دیگری را اکتشاف میکند که شایستۀ خط سیر جدید آن است. ظهور و ولادت اسلام که آرزومندم چنان که دلخواه شما است برای شما مجسم کنم، ظهور و ولادت عقل برهانی استقرایی است. رسالت با ظهور اسلام، در نتیجه و اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت، به حد کمال میرسد. و این خود مستلزم دریافت هوشمندانۀ این امر است که زندهگی نمیتواند پیوسته در مرحلۀ کودکی و رهبری شدن از خارج بماند. الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجه دایمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد، همه سیماهای مختلف، اندیشه واحد ختم دورۀ رسالت است. ولی این اندیشه به آن معنی نیست که تجربۀ باطنی، از لحاظ کیفیت تفاوتی با تجربۀ پیامبرانه ندارد، و قرآن اکنون دیگر از آنکه واقعیتی حیاتی باشد، منقطع شده است». (لاهوری، بیتا: ۱۴۶-۱۴۵)
در سخنان اقبال، رگههای درشتی از نظریات اگوست کنت فرانسوی، پدر پوزیتویسم، به مشاهده میرسد و اقبال به حکم انسانیت که در اروپا در اوج اثباتگرایی به دانشگاه رفته، باید از آن متاثر شده باشد؛ ولی عمده این است که از نظر اقبال، پایان رسالت در برههیی صورت میگیرد که بشر در وضعیتی است که میتواند در پرتو روح رسالت که همانا بنیادهای اسلام میباشد، به یاری عقل به امور خویش رسیدهگی کند.
اجتماعات بشریْ رشد یافته، قلم و کتابت ترویج پیدا کرده، مناسبات اجتماعی و اقتصادی میان کتلههای مختلف انسانی رونق گرفته است و دیگر به سرعت پیام آسمانی بر اثر این رفتوآمدها عالمگیر میگردد و در قومی محدود نمیماند. قرآن در مواردی دستور تشریعی صادر میکند، اما فراوان مسلمانان را به تفکر و تدبر دعوت میدارد و آنها را به استفاده از عقل و بصیرتشان فرا میخواند و این امر، بدین معنی است که از اینپس خود با اتکا به تواناییهای درونیشان، باید گام بردارند و به استقبال آینده بروند.
در مورد باورهای اساسی سهگانۀ توحید، رسالت و معاد، از گذشته بدینسو به تکرار سخن رفته است؛ اما کرامت انسانی به عنوان پایه اساسی چهارم در این میان با چه استدلالی استوار است؟ به باور نویسنده: اولاً کرامت انسانی به عنوان یک اصل عمده دینی، ریشههای قرآنی دارد و به هدایت او کتاب نازل است؛ ثانیاً خداوند انسان را مستعدِ «هدایت» شمرده و پیامبران را از میان آنها برگماشته است؛ ثالثاً او را به تشخیص درست از نادرست فرا خوانده؛ و رابعاً خداوند متعال انسان را خلیفۀ خود در روی زمین کرده است. آیا این ویژهگیها برای اثبات برتری و کرامت انسان، بسنده نیست؟
اصلاحطلبی
برای تشخیص یک روش مناسب، دو طریق وجود دارد: نخست، مراجعه به روش مبارزاتیِ پیامبر که از اقیانوس وحی سیراب میگردد؛ و دوم، ارزیابی تجارب سایر اقوام و ملل.
کارنامۀ مبارزاتی حضرت پیامبر، روش اصلاحطلبانه را نشان میدهد. جناب ایشان با راهاندازیِ یک برنامۀ گام به گام و حسابشده به امور خویش پرداخت. بخشبندی حیات پیامبر به دو دورۀ مکی و مدنی و تنظیم توقعات و برنامهها متناسب به اوضاع و احوال و به قولی، برقراری توازن میان توان و برنامه در کارنامۀ آن حضرت، آشکار است. نگاهی عمومی به نزول آیات و تطبیق احکام، نشان از مرحلهبندی و زمینهسازی را میرساند و در مورد تحریم شراب این مساله نمود بارزی یافته است.
نویسندۀ «سیر تحول قرآن» در یک پژوهش دلچسپ نشان داده است که نزول آیات از نظر لفظ، در ابتدا کوتاه و مختصر، و با گذشت زمان درازتر شده است و از رهگذر مضمون، در ابتدا آیات قرآن کریم به اعتقادات و در مراحل ثانوی به احکام عملی پرداخته است.
واقعنگری و سهلگیری در احکام اسلامی، از بدیهیات مسایل محسوب میگردد. پرهیز از خشونت تا حد امکان و بهکارگیری عفو و گذشت در برابر خطاکاران و اسیران جنگی، گویای آن است که اسلام به تحمل و بردباری نظر دارد و از توسل به اقدامات شتابزده و خشن، نهی میدارد و حتا در تطبیق حدود شرعی، جانب احتیاط و گذشت را توصیه مینماید. اصلاحات پیامبرانه از هر کسی در حد توانش انتظار دارد و برای هر یک در حد توان و استعدادش، جای مناسبی وجود دارد. برنامه اصلاحطلبی پیامبر، آراء و سلیقههای مختلف را در خود جا داده بود و حین مشورت، این دیدگاههای گوناگون در حضور جناب پیامبر تبارز پیدا میکرد. این خود میرساند که رفتار پیامبر از تنوع آراء و نظریات جانبداری میداشت و به آن میدان میداد. اصلاحطلبی بهطور کلی از یکجانبهگرایی مبرا بوده، پیچیدهگیهای حیات بشری را به بهترین صورت در نظر داشته و راه را برای بهکارگیری روشهای مناسب باز نگه داشته است. آنگونه که خداوند میفرماید: «ادع الا سبیل ربک با الحکمه و الموعظه الحسنه و جاد لهم باللتی هی احسن.» این تعدد روشها و بهکارگیری هر یک متناسب به موضوع و وضعیت، از ویژهگیهای مبارزۀ اصلاحطلبانه است، در حالی که انقلابیها به کوتاهترین راه و محدودترین شیوهها میاندیشند و با توسل به آن، اهدافشان را دنبال میدارند.
تجاربی که از بیشتر انقلابها در دست است، میرساند که پس از موفقیت، در وهلۀ نخست، انقلابیها خود جای مستبدین را میگیرند و بر گردۀ مردم سوار میشوند. انقلابیون همیشه وعدۀ پیروزی کلی و همهجانبه را میدهند و با یک تحول، همهچیز را دگرگونیافته و به صلاح همهگان وانمود میسازند. اما در عمل، این وعدههای کلان، دستنیافتنیاند و انتظار بهشت در این جهان که سرای سعادت و خوشبختی محض است، امری بیهوده و کاذب میباشد. فراوان دیده شده که بهخاطر سرنگونی خانواده یا گروه محدودی، انقلاب و شورش راهاندازی میشود. اما این شورشها انواع قانونشکنیها و دربهدریها را به جامعه تحویل میدهد که مردم از کاری که انجام دادهاند، پشیمان میشوند و آن زمانی است که چیزی از دست مردم برنمیآید.
موضعگیری برای انقلابیها ساده و آسان است. نزد آنها همۀ مردم به دو دسته دوست و دشمن تقسیم میگردند؛ یکسو صددرصد خوب و پذیرفتنی است و جانب مقابل، صددرصد زشت و زدودنی. اصلاحطلبان همیشه از سوی انقلابیها به تیر ضعف و نداشتن اراده نواخته میشوند. ولی در عمل، اصلاحطلبان از حوصله و تحمل زیادی بهرهمند اند و اصلاحطلبی به تدبیر و کار بیشتری نیاز دارد. شعارهای انقلابی، استعداد جذب بیشتر افکار عامه را دارا میباشد و انقلابیون توانایی بهتری برای بسیج عامه مردم به نمایش میگذارند، ولی عمدتاً این امکانات در راستای براندازی و تخریب جبهۀ مخالف به ظهور میرسد؛ در حالی که جامعه به سازندهگی بیشتر نسبت به تخریب محتاج است. هر کسی میل آن دارد که به سرعت اوضاع را بر وفق مراد سازد، ولی تجربۀ زندهگی ثابت ساخته است که میان آرزو و دنیای عمل، فاصلۀ فراوانی وجود دارد و دنیای واقعی گویای آن است که همۀ ساختوسازها، با طی مراحل و قطع این فاصلهها، با پیمودنِ گامهای کوچک میسر شده است. انقلاب، دگرگونساز است و اصلاحات بر تغییرات تدریجی نظر دارند. انقلابی، نظریات عاری از سهو و خطا ارایه میدارد؛ در حالی که اصلاحطلبان راههای آمیخته با شبهه و خطا را میآزمایند و پلههای ترقی و کمال را میپیمایند.
یکی از گزینههای مناسب برای بررسی کارنامۀ انقلابیون، افغانستان است. در این کشور گروههای متعدد با ایدیولوژیهای مختلف طی چهار دهۀ پسین شعارهای پرآبوتابی سر دادند و وعدههای رنگارنگی به مردم سپردند؛ اما در عمل هر یکی به گستردهگیِ ویرانهها افزودند و افغانستان را بهجای توسعه و پیشرفت، به سمت قهقرا سوق دادند. این تجارب برای ما و همۀ کسانی که دستکم در زمانۀ ما زیست میکنند، بسنده است. پس از این، وعدههای کلان مبنی بر تامین عدالت و رفاه صددرصدی، برای هفتپشتِ ما کافیست؛ شایسته آن است که با انتظارات محدود و با گامهای آهسته اما سازنده، حرکت آیندۀ خویش را سروسامان بخشیم و راه اصلاحطلبی را در پیش گیریم.
Comments are closed.