متفکری که خود را دست می‌اندازد!

- ۰۳ جوزا ۱۳۹۴

لیدا صدرالعلمایی
بخش دوم و پایانی
mnandegar-3«واپس‌نشینی قاطعانه» سرشار از آرای متقابل است، اما «دوزخ در بهشت» گزارشی است از وضعیت سیاسی در مصر، کوریا، چین، اوکراین و در تمام دنیا با نثری پُرپیچ و خم و مواج که هر روزنامه‌یی به انتشار آن افتخار خواهد کرد. البته با وجود عقاید تحریک‌برانگیز سیاسی ژیژک، بسیاری از آن‌ها حاضر به چاپش نیستند. او دنیا را به دو قطب سرمایه‌داری لیبرال و افراط‌گرایی تقسیم می‌کند، یا به بیانِ دیگر بین آن‌ها که بسیار معتقدند و آن‌ها که اعتقادات کمتری دارند. اما به جای آن‌که به جانب‌داری از هر کدام از این دو قطب برخیزد، دست روی همدستی مخفیانۀ این دو با هم می‌گذارد. افراط‌گرایی، طریقتِ ناپسند کسانی است که احساس می‌کنند توسط جهان غرب به سخره گرفته شده‌اند و از پا درآمده‌اند، جهان غربی که تمامی علایق آن‌ها را لگدمال کرده است. ژیژک در «دوزخ در بهشت» اشاره می‌کند که یکی از درس‌هایی که می‌توان از شورش‌ها در مصر گرفت این است که اگر نیروهای لیبرال میانه‌رو، چپ‌های رادیکال را همچنان نادیده بگیرند، «موج افراط‌گرایی به‌راه خواهد افتاد که شکست‌ناپذیر است.» در جهانی که زیر یوغ سرمایه است، تنها سیاست‌های رادیکال می‌تواند هر چیز ارزشمندی که از میراث لیبرالیسم در جهان مانده را نجات دهد.
به هر حال، آزادی بازار و افراط‌گرایی فراتر از تناقض‌اند. ملل آسیایی ارزش‌های «معنوی» را پایان‌بخش سرمایه‌داری می‌دانند. باید به تضاد ساده میان آزادی‌های لیبرالی و سرکوب افراط‌گرایی دوباره فکر کرد. ظهور افراطیون دست در دستِ غیبتِ چپ‌های سکولار از کشورهای خاورمیانه دارد، همان غیبتی که جهان غرب در گسترش آن سهم به‌سزایی داشته است. چه کسی به یاد می‌آورد که ۴٠ سال پیش افغانستان یک کشور سکولار قدرتمند بود که حزب کمونیست بسیار قدر قدرتی داشت که توانست به کمک شوروی قدرت را بگیرد؟ والتر بنیامین می‌نویسد تمامی مصادیق ظهور فاشیسم در واقع برآمده از انقلابی شکست‌خورده‌اند. در خاورمیانه، غرب نقش به‌سزایی در مهر و موم کردنِ این جنبش‌ها داشته و فضای خلای سیاسی ایجاد کرده که در آن افراط‌گرایی فرصت ظهور یافته است. و حالا دیگر نمی‌تواند چهره‌یی معصومانه به نمایش بگذارد. آن‌هایی که تمایلی به انتقاد از دموکراسی لیبرال ندارند، به گفتۀ ژیژک باید دربارۀ افراط‌گرایی هم سکوت اختیار کنند.
پُرسروصدا، دیوانه و غیرقابل خفه کردن، ژیژک مردی است که صبح‌ها با حرف زدن در باب روان‌درمانی از تخت‌خواب بیرون می‌آید و با تکرار حرف‌هایش دربارۀ صهیونیسم دوباره به رخت‌خواب می‌رود. او به عنوان یک فعال روشن‌فکر آشفته انگار همیشه در شش نقطه کرۀ زمین حاضر است، درست مثل سقراط بیمار. روزش را ممکن است با ملاقات ژولیان آسانژ در سفارت اکوادور آغاز کند و با نوشتن نامه‌های حمایت‌آمیز از یکی از اعضای دربند پوسی ریوت به پایان برد. در این میان، او وقتش را با مخالفت کردن با نیمی از مردم دنیا پُر می‌کند. اگر او تازیانه‌یی بر سرِ سرمایه‌داری جدید است، دشمن قسم‌خوردۀ پلورالیسم لیبرال و حقانیت سیاسی هم هست.
شاید همۀ این‌ها به این خاطر است که او اهل اسلونیا است، کشور کوچکی که به داشتن روابط فاسد با قدرت‌های بزرگ گرایش دارد. همان‌طور که هر کس که با ایرلندی‌ها آشناست، می‌تواند این امر را تصدیق کند. سایۀ کمرنگی از اسکار وایلد دوبلینی در ژیژک وجود دارد، مردی که نمی‌توانست عقاید یک خشکه‌مقدس انگلیسی را بشنود بی‌آن‌که برای نقض تمامی گفته‌هایش، زیر و رو کردن یا کله‌پا کردنش بتواند از خود بی‌خود نشود. ژیژک که ظاهر عبوسش به قاتل اجیر شدۀ یک تراژدی ژاکوبین می‌ماند، دقت و ظرافتِ وایلد را ندارد. به علاوه از آن جنس طنز خاص و متمایزِ وایلد هم بی‌بهره است. ژیژک بامزه است اما بذله‌گویی‌اش ظرافتی ندارد. او لطیفه‌های جالبی می‌گوید و حس ابزورد تند و تیزی هم دارد اما کسی نمی‌تواند مثل آثار وایلد از میان نوشته‌هایش هجونامه‌یی بیرون بیاورد. با این حال، هر دوی‌شان افشاگران و ساختارشکنانی بالذاتند، به هر لحن اخلاقی شدید و هر تفریح سالم و معمولی حساسیت دارند. با این وجود، اصرار او به تخریب و خوار شمردن از کلبی‌مسلکی و بدبینی بسیار به دور است. از یاد نبریم که او دیدگاه تراژیک فروید را با ایمانی مارکسیستی به آینده تلفیق می‌کند.
درست مثل بقیۀ آثار او، این دو کتاب هم از لحاظ فُرمی پست‌مدرن به شمار می‌آیند اما محتوای‌شان ضد پست‌مدرن است. ژیژک رویکرد التقاطی پست‌مدرن و ترکیب ژانرهای قوی و ضعیف را البته در خود دارد. کتاب‌هایش به مسایل شکسته، درهم و بی‌بنیاد می‌پردازد و بی‌وقفه از موضوعی به موضوع دیگر می‌پرد. در «واپس‌نشینی قاطعانه» از ایده‌پردازی ناگهان به حملات هیجانی و عصبی می‌رسد، از هنر و دانش محض به ماوراء، از مرگ به سقوط و همۀ این‌ها ذیل عنوان «حرکت به سمت بنیان ماتریالیسم دیالکتیکی» می‌آید. اما این فریب‌کاری عریانی بیش نیست. در ۴٠٠ صفحۀ کتاب ارجاعات انگشت‌شماری به ماتریالیسم دیالکتیکی می‌شود. کتاب‌ها و فصل‌های کتاب‌های ژیژک به‌ندرت دربارۀ همان چیزی هستند که در عنوان‌شان آمده است، چرا که او نمی‌تواند خودش را کنترل کند و هم‌زمان ۵٠ مسأله را با هم بیان نکند. البته تردید او به اصالت هم از پست‌مدرن بودنش نشأت می‌گیرد. بسیاری از چیزهایی که می‌گوید قبلاً هم گفته شده نه توسط دیگران، بلکه توسط خودش. او یکی از بزرگ‌ترین کسانی‌ست که در عصر ما خودش از خودش دزدی می‌کند، مداوم از روی مطالبی که پیش از این منتشر کرده، کپی‌برداری می‌کند. بخش اعظمی از «واپس‌نشینی قاطعانه» در «دوزخ در بهشت» هم آمده است و بسیاری از مباحث دوزخ در بهشت دوباره و چندباره مطرح می‌شوند. حالا دیگر تمامی لطیفه‌هایش را گفته، هر بصیرتی که داشته را چند بار مصرف کرده، حکایت‌های تکراری‌اش را ده‌ها بار تعریف کرده.
یکی دیگر از جنبه‌های پست‌مدرنِ کارِ او، ترکیب توهم و واقعیت است. برای استاد ژیژک یعنی ژاک لاکان هیچ کسی بیش از آن دیوانه‌یی که ادعا می‌کند بر همه‌چیز آگاه است، دچار خودفریبی نیست. ناآگاه به این اصل فرویدی که توهم (یا فاتنزی) خود در واقعیت ساخته می‌شود. همین امر در باب نوشته‌های ژیژک هم صادق است. کتاب‌هایش مباحثی اصیل و عینی‌اند یا نمایشی عمومی؟ تا چه اندازه در گفته‌هایش صداقت دارد؟ اگر می‌تواند تا این اندازه باهوش باشد، می‌تواند به شکل ظالمانه‌یی هم بی‌مسوولیت باشد. آیا آن‌جا که در «دوزخ در بهشت» ادعا می‌کند بدترین استالینیسم بهتر از برترین شکل دولت رفاه لیبرال- سرمایه‌داری است، جدی می‌گوید؟ آیا واقعاً معتقد است بی‌اخلاقی‌های آسانژ

که به آن متهم است، امری جزیی است؟ یا این نکته که بارها به پتانسیل رادیکالیسم در مسیحیت اشاره کرده و دوباره در کتاب‌هایش آن را تکرار می‌کند با این‌که خودش در واقع یک آتئیست است. البته عجیب نیست که کسی به ظاهر مسیحی باشد اما در واقع اعتقادی نداشته باشد. اما کسی عجیب است که ادعا می‌کند هم‌زمان هم به مسیحیت باور دارد و هم باور ندارد. شاید هم خودش فکر می‌کند آتئیست است و در واقع این‌طور نیست. شاید هم ماورایی که به او باور ندارد، می‌داند که او فردی معتقد است.
خود ژیژک ترکیبی است از توهم و واقعیت. در «دوزخ در بهشت» هملت را دلقک می‌داند، در حالی که خودش هم یک متفکر است و هم یک دلقک. دلقک‌های شکسپیر به غیرواقعی بودن‌شان آگاه‌اند و ژیژک هم به نظر همین‌طور است. به عنوان مردی که می‌توان گفت صفت «رنگارنگ» خاص او اختراع شده، چهره‌یی کالت است که شمایل کالت خود را دست می‌اندازد، مردی با اشتیاقی کشنده که خود را به استهزا می‌کشد. سفرهای مداومش به دور دنیا و ظاهر عجیب و پرزرق و برقش حال و هوایی خیالی، داستانی و فراتر از زنده‌گی دارد، انگار شخصیتی است که همین الان از یکی از رمان‌های دیوید لاج بیرون پریده. اشتهای سیری‌ناپذیرش برای ایده‌پردازی، قابل تحسین است و در عین حال اندکی هراس‌انگیز!
وقتی پای محتوا در میان باشد، هیچ چیز به اندازۀ سیاست‌های انقلابی مصالحه‌ناپذیر ژیژک دورتر از پلورالیسم پست‌مدرن نیست. نشانۀ غریبی در زمانۀ ما است که مشهورترین روشن‌فکر جهان یک چپ متعهد است. نکته‌یی که در دوزخ در بهشت بیان می‌شود، در فصل «از پایان تاریخ تا پایان سرمایه‌داری» ساده است: دوران تاریک جدیدی در راه است، با انفجاری از شور و هیجان مذهبی و نژادی، که در آن ارزش‌های عصر روشن‌گری رو به سوی محو شدن دارند.»
سبک ژیژک به‌خاطر انکار این امر که در متن‌هایش به احساسات و هیجان‌زده‌گی مجال می‌دهد، قابل تأمل است. این هم یک ویژه‌گی پست‌مدرنِ دیگر است، اما حتا خود او به‌سختی می‌تواند نفرتش از بانک‌داران دزدی که خرج‌شان از جیب قربانیان‌شان درمی‌آید را پنهان کند. همان‌طور که برتولت برشت می‌پرسد: دزدی از بانک مگر چیزی از تأسیس یک بانک کم دارد؟
«دوزخ در بهشت» است که همه نه فقط سلاطین جهان از خواندنش سود می‌برند. «واپس‌نشینی قاطعانه» با نظریاتش در باب دیالکتیک و ماتریالیسم به نظر طرف‌دارانِ کمتری خواهد داشت. از زبان سیاست کمتر می‌گوید و از کانت بیشتر. با این حال مملو از ماجراهای جالب دربارۀ کابالا، روایت‌های برده‌گان، جاسوسی، موسیقی آتونال و ماورا است. شکی نیست که شانس خواندن دوبارۀ برخی از این‌ها را در کتاب‌های بعدی‌اش هم خواهیم داشت.
مد و مه/ یک‌شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.