- ۱۲ جوزا ۱۳۹۴
چهار شنبه ۱۳ جوزا ۱۳۹۴
مولوی کمالالدین حامد
بخش دوم
اصل گفتوگو با دیگران (اصل دیالوگ)
دعوت به اسلام یک فریضه بر مسلمانان است ولی این دعوت باید از طریق دیالوگ یا گفتوگو باشد و به بهترینوجه ممکن صورت گیرد. آنجا که میفرماید «ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی أحسن»؛ به راه پروردگارت به حکمت (استدلال) و خیرخواهی نیک دعوت نما و با آنها به بهترین وجه به دیالوگ بپرداز. این دستور بهصورت عام مطرح گردیده است و فرقی نمیکند که مورد دعوت اهل کتاب باشد یا دیگران، ولی آیت دیگر بهصورت خاص طرز دعوت اهل کتاب را مورد توجه قرار میدهد. آنجا که میفرماید «ولا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی أحسن»؛ با اهل کتاب (مسیحیها و یهودیها) به بهترین وجه دیالوگ نمایید. این مجادله عام است؛ موضوع دعوت آنها باشد یا بحث روی مسایل دیگر.
اصل تأکید بر مشترکات
همیشه مبانی اختلاف، تفاوتِ باورها و دیدگاهها میباشد که در صورت توحیدِ این باورها میتوان در امر اجرای یک ارزش انسانی یا اجتماعی نیز به توافق دست یافت و قرآن کوشش میکند موارد اتفاقی در باورها را نیز برجسته نماید تا بتوان در یک امر مشترک و سرنوشت مشترک، به همکاری میان هم رسید. آنجا که فرموده است «قل یا اهل الکتاب تعالو الی کلمه سواء بیننا و بینکم ان لانعبدوا الاالله»؛ بگو ای اهل کتاب بیایید با هم روی یک باور یگانه میان هم تأکید نماییم که آن، عدم پرستش غیر خدا است.
«و إلهنا و إلهکم واحد و نحن له مسلمون»؛ خدای ما و شما یکی است و ما به او تسلیم هستیم. آیا این همان اصل حقوق بشری بینالمللی نیست که میگوید تمام انسانها را خدا برابر آفریده و تمام انسانها دارای کرامت انسانی برابر میباشند؟
اصل استقلالطلبی برای همۀ ملتها و انسانها
اسلام سلطۀ استبدادی را نوعی پرستش غیرخـدا قلمداد نموده و کرنش در برابر غیرخدا را مردود میداند و به حمایت از حقِ هر انسان و هر ملت در داشتن استقلالشان تأکید میکند: «لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله». بیایید روی این امر مشترک کار کنیم که برخی ما برخی دیگر را به عنوان سلطۀ مطلق نپذیریم و تنها این حق از خداست.
اصل تأکید و تلاش برای صلح و همزیستی مسالمتآمیز
در تمام ادیان، جنگ محکوم است ولی با اینکه این پدیده محکوم است، یک واقعیت نیز است که گاهی تحت ناگزیریهای مختلف، وقوع آن توجیه میگردد و دین کامل همان است که در عین حالی که جنگ را محکوم میکند، برای وقوع آن از روی ناگزیری چارچوبی را نیز در نظر میگیرد و اسلام برای جنگیدن نیز اصولی را مشخص نموده که باید در جریان جنگ مورد رعایت قرار گیرد. البته که مورد بحث ما نیست، ولی خاتمه دادن جنگ و تأکید روی صلح، بسیار مهم است که اسلام آن را مورد توجه قرار میدهد: «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها»؛ اگر در جریان جنگ دشمنانت به صلح اعلام آمادهگی نمودند، تو هم بپذیر و آماده باش.
«فإن اعتزلوکم فلم یقتلوکم و القوا الیکم السلم فما جعل الله لکم علیهم سبیلا»؛ اگر حملات مسلحانه را ترک نمودند و شما را نکشتند و به شما پیشنهاد صلح دادند، پروردگار راهی را بر ادامۀ حمله بر آنها برای شما باز نگذاشته است.
عصر پیـامبر(ص)
اینجا فقط به مواردی اشاره میشود که بهنوعی بر ارزشهای اعتدالی اشاره شده باشد، در غیرآن اصول قرآنی همان اصولی است که سنت پیامبر اسلام صورت اجراییِ آن میباشد.
سنت قولی سخنان پیامبر اکرم (ص)
اصل مساوات اجتماعی مردم
پیامبر اکرم این اصل را به دو صورت بیان فرمودهاند: یکی به صورت تساوی شهروندی، و دوم به صورت تساوی در کرامت انسانی. نخست میفرماید «الناس کأسنان المشط»؛ مردم مانند دندانههای شانه با هم برابرند و در جامعه حقوق برابر باید داشته باشند.
دوم میفرماید «ایها الناس ان ربکم واحد و اباکم واحد کلکم من آدم و آدم من تراب»؛ ای مردم بدون شک پروردگار شما یکی است و پدر شما یکی است، همۀ شما از آدم هستید و آدم از خاک میباشد.
اینجا نکات آموزنده است. اول اینکه نگفته خدا یگانه (احد) است، بلکه گفته یکی (واحد) است، به نوعی روی مشترکات تأکید نموده است، ورنه اصطلاح اسلامی یگانه (احد) میباشد؛ و دوم به یگانهگی زیستشناختی انسان اشاره کرده است؛ و سوم اینکه بر اینکه همۀ مردم اعضای خانوادۀ انسانیاند، تأکید فرموده است.
اصل نفعرسانی به عموم مردم
من نمیدانم چرا اندیشۀ اسلامی گاهگاهی گرفتار نظری شدنِ محض میگردد و بهصورت بیرویه، صرف ایمان مورد تأکید قرار میگیرد، درحالیکه همیشه عمل صالح در کنار ایمان مورد نظر قرآن بوده است و نفع رسانیدن به جامعه، قطع نظر از عقایدشان، یکی دیگر از اصول مورد تأکید رسول اکرم است، آنجا که فرموده است «الخلق کلهم عیال الله واحبهم الیه انفعهم لهم»؛ مردم همه خانوادۀ خدایند و دوستداشتنیترین انسان نزد خدا کسی است که بیشترین نفع را به مردم برساند.
اصل دفاع از اقلیتهای دینی
غیرمسلمانان به دو شکل میتوانند در قلمرو اسلامی زندهگی کنند؛ یکی به عنوان شهروند اصلیِ همین قلمرو، و دوم تحت قوانین اقامه و امثال آن که در شریعت اسلامی، اولی را تحت عنوان ذمی به رسمیت شناخته، و دومی را تحت عنوان معاهد میشناسد.
پیامبر اکرم فرموده است «من ظلم معاهدا وکلفه فوق طاقته فإنا حجیجه یوم القیامه»؛ کسی که بر معاهدی ظلم میکند و او را برخلاف قانون یا توانش مکلف میگرداند، من خصم او در روز قیامت میباشم.
من وقتی این اصول را مرور میکنم، فکر میکنم در اواخر قرن بیستم گفته شده است، ولی اسناد نشان میدهد که نه؛ پیامبر اسلام اینها را در قرن هفت میلادی گفته است. نمیدانم حدود چهارده قرن قبل، کدام دانشمند یا سیاستمدار در جهان، این اصول را حتا به ذهن خطور داده است! متأسفانه بیتوجهیهایی که در حق این اصول شده است، تقریباً آنها را برای ما بیگانه مینمایاند.
اصل دفاع از دارندهگان حق شهروندی
ذمی، همان شهروندان کشور اسلامی است که مسلمان نیستند، قطع نظر از اینکه به کدام دین گرایش دارند. رسول اکرم فرموده: «من اذی ذمیا فإنا خصمه ومن کانت خصمه خصمته یوم القیامه»؛ کسی اگر ذمییی را آزار میدهد، من دشمن او هستم و اگر کسی با او دشمنی میکند، من با او روز قیامت دشمنی خواهم نمود.
عملکرد پیامبر اکرم (ص)
عملکرد پیامبر اکرم در برابر دیگران و مسلمانان که الگوی اعتدال و مدارا است، نمیتواند در اینجا بگنجد و ما هم نمیخواهیم به رفتار او در برابر مسلمانان بپردازیم، بلکه فقط چند مورد را به عنوان اصول عملییی که صبغۀ جهانی داشته باشد، نام میبریم.
یک، منشور مدینه که یکی از قدیمیترین اسناد حقوقِ اساسیِ افراد یک جامعه است که محفوظ بهدست ما رسیده است.
دو، معاهدۀ نجران که میان مسلمانان و مسیحیانِ نجران تصویب گردیده بود.
سه، پیامبر اکرم حین عبور جنازۀ یک یهودی از جایش بلند شد. کسی برایش گفت که او یک یهودی بود. پیامبر فرمود: انسان بود، باید به انسان احترام گذاشت.(مضمون حدیث)
چهار، عمر فاروق در قسمت آتشکدههای زردشتیها فرموده است «لاتخربوا بیوت نارهم»؛ آتشکدههای آنها را ویران نکنید. این را برای این گفتم که فکر نشود این روش اعتدالی تنها شامل حال اهل کتاب بوده است.
نتیجۀ این نوع دیدگاه پیرامون دیگران
با توجه به آنچه گذشت، میتوان به این نتایج دست یافت:
اول، هر دینی تا آمدن دینی متأخر، با تمام اصول و روشهای عملیاش حق بوده و دینِ حق قلمداد میشده است، لذا تمام ادیان آسمانی در عصرخودشان حق بودهاند.
دوم، میان ادیان آسمانی اصولِ مشترکی وجود دارد که در طول مسیرِ ادیان مورد تأکید قرار داشتهاند و اصول مشترک حقاند مانند اصل توحید و معاد.
سوم، هر شخص حقِ داشتنِ دینش را دارد، قطع نظر از ماهیت آسمانی و غیرآسمانیِ دینش و روی همین ملحوظ جبر در ترک دین و گرایش به اسلام در اسلام جایی ندارد.
چهارم، هرشخصی که از دعوت اسلامی به دور مانده و اساسات اسلام برایش نرسیده و توضیح داده نشده است، معذور پنداشته میشود و روی همین دلیل اینها را نمیتوان منکر یا معاند شمرد و باید معذورشان دانست ـ اگرچه بنا بر یک نظریۀ فقهی در اسلام باید از طریق هدایت عقل به صرف وجود پروردگار ایمان و باورداشته باشند، چون ایمان به وجود پروردگار یک امر مبتنی بر عقل و خرد انسانی است.
پنجم، صراطهای مستقیم مبتنی بر اینکه هر دینی بخشی از حقانیت را با خود دارد، در اسلام قابل قبول نیست. البته این عدم مقبولیت به معنی این است که غیر از اسلام را نمیتوان یک دین جامع شمرد و تمام دعوت انبیا در اسلام بهصورت کامل تبلور یافته است، منهای اسلام نمیتوان یک دینِ کامل داشت و پلورالیسم به این معنی را اسلام نمیپذیرد.
مواردی که در اسلام قاطعیت میطلبد و قابل گذشت نیست
اولین آن، در رسانیدن پیام اسلام است که اسلام را از یک تجربۀ صرف دینی بیرون و به عنوان یک دین فعال و دعوتگر معرفی میکند. خداوند فرموده «فإن لم تفعل فما بلغت رسالته». مورد دوم در بیان حق است؛ چون اسلام پوچی و غیرقابل دسترس بودنِ حق و حقیقت را نمیپذیرد، در رسانیدنِ حق هرگونه بیتوجهی را به معنی عدم باور به حقانیت دعوتِ خویش تلقی مینماید. آنجا که میفرماید «ودوا لوتدهن فیدهنون». و مورد دیگر همان اصالت عدالت است که اسلام عدالت را قابل دسترس و ضروریالاجرا میداند که هیچگونه گذشتی را مبتنی بر ترک عدالت نمیپذیرد. خداوند میفرماید «یا ایهاالذین امنوا کونو قوامین بالقسط… ». روی این ملحوظات به صورت اساسی، فلسفۀ تسامح در اسلام متفاوت میباشد نسبت به دیگران، ولی در عمل همانقدر تسامح در اسلام ارزش دارد که در هر اندیشۀ دیگر.
بسترشناسی افراطیت در اسلام
۱) بسترهای نظری
ارتداد:
اسلام به هر انسان، حق داشتنِ باورش را میدهد و کسی را مجبور به پذیرش اسلام نمیکند، ولی برای یک مسلمان حق ترکِ اسلام را به رسمیت نمیشناسد. قطع نظر از توجیه و تأویلهایی که در این مورد صورت گرفته است، اصل دیدگاه عمومیِ اسلام همین است و غالباً که اسلام متهم به عدم انعطاف میشود، همین مورد دستآویز قرار میگیرد. ما در صدد بحث روی این مسأله بهصورت مستقل نمیباشیم، اما به صورت خلاصه میتوان گفت که این امر نوعی بافت میان عقیدۀ اسلامی و باور یک مسلمان را از یکطرف و جامعۀ اسلامی به معنی کل نظام اسلامی را از طرفِ دیگر نشان میدهد.
روی همین ملحوظ باید این امر را در قالب دفاع از تمامیت امنیتی نظام اسلامی مورد توجه قرار داد که اسلام روگردانیِ یک مسلمان را بیجهتِ مشروع از اسلام، نوعی بغاوت و به خطر انداختنِ کل زیربنای نظری جامعۀ اسلامی میداند.
جهت مشروع اینکه: اگر این روگردانی به دلایلی چون عدم علم و یا شک در مبانی اسلامی باشد، باید تحمل شود و جدی گرفته شود تا در نتیجۀ بحث، این جهل و شک برطرف گردد، ولی اگر طرف آمادۀ هیچ بحث مستدل برای توجیه روگردانیاش از اسلام نباشد، باید به صورتِ یک بغاوت و قیام علیه مبانی اسلامی مورد برخورد قرار گیرد و یک جرم بزرگ و تجاوز علیه اسلام پنداشته میشود.
شما دقت کنید زمانی که مسیحیت بر نظامهای سیاسی غرب حاکم بود، فرضاً در هسپانیۀ زمان حضور مسلمانان در اندلس، یک مسیحی مسلمان میشد، آیا به او اجازه داده میشد؟
و یا در فرانسۀ قرون وسطا چنین کاری را یک مسیحی انجام میداد، چه میشد؟
اصل بحث ارتداد جنبۀ اجتماعی دارد تا جنبۀ فردی، و فردی بودن این امر در اروپای امروز دلیل نمیشود که این مسأله بر اسلام نیز تحمیل گردد و بهنوعی یک اجماع جهانی شناخته شود.
تبلیغ مسیحیت
بعد از پایان یافتن دورۀ استعمار سیاسی در کشورهای جهان سوم و بهخصوص کشورهای اسلامی، ما شاهد تبلیغ پیگیرِ مسیحیت در این کشورها از راههای مختلف هستیم و کلیسا بودجۀ کلانی را در این راه به مصرف میرساند و این امر توازن زیستیِ ادیان را در جهان بههم زده و به نوعی باعث گردیده که مسلمانان خود را در معرض تهاجم ببینند و به هر حرکتی مشکوک شوند. ما شاهد تبلیغ مسیحیت در کشور خودمان تحت عناوین کمکرسانی و غیره بودهایم و این عمل باعث شده که برخی مسلمانان هر حرکتِ غرب را نوعی دورویی برای اغفال خودشان بپندارند و نگاه مسلمانان را نسبت به مسیحیت و یهودیت تغییر بدهد. امروز مسلمانان نگاهشان به دیگر ادیان مانند بودیسم و هندوییسم خیلی محترمانه است در مقایسه با دیدشان پیرامون مسیحیت و یهودیت.
سکولاریسم
اسلام برخلاف مسیحیت اگر از جایگاه سیاسیاش به زیر کشیده شود، بهصورت یک تجربۀ فردی درنمیآید و چون ارزشهای اجتماعیِ فراوان و قاطعی دارد، به صورت اجتماعی میان مردم به حیاتِ خود ادامه میدهد و تأثیرگذار بر وضعیت اجتماعیِ جامعه باقی میماند. لذا در سکولارترین نظام سیاسی در کشورهای اسلامی نیز ارزشهای اجتماعی متأثر از اسلام میباشد و روی هم رفته، سکولاریسم بهصورت یک تجربۀ صرف سیاسی باقی میماند و چندان جایگاه اجتماعی نمییابد و بهصورت اجتماعی، مردم وادار میشوند که نسبت به سکولاریسم حساس باشند و به سکولارها به چشم خاین نگاه کنند و ایدههای آنها را نوعی تجاوز بر اسلام قلمداد کنند.
۲) بسترهای جامعهشناختی
استبداد سیاسی
خاستگاه افراطیت اسلامی (در اصطلاح) کشورهای شرق میانه بهخصوص جهان عرب است و نظامهای سیاسی عربی هم بهصورت کل، نظامهای استبدادی بودهاند و استبداد بهصورت تجربی ثابت کرده است که گروههای مخالفِ خود را به سوی افراطیت سوق میدهد.
مخالفت با استبداد سیاسی همیشه بهصورت آزادیخواهی تبلور مییابد، ولی زمانی که آزادیخواهی مجالی برای تبارز نیابد، بهصورت اتوماتیک راه را برای مبارزۀ خشونتبار که مبتنی بر افراطیت میباشد، باز میکند.
اکثر حرکتهای افراطی بخصوص در مصر برخاسته از همین سرخوردهگی میباشد.
Comments are closed.