- ۳۱ جوزا ۱۳۹۴
دو شنبه ۱ سرطان ۱۳۹۴
عبدالبشیر فکرت بخشی
بخش نخسـت
مقدمه
ما در جامعهیی زندهگی میکنیم که پویایی و حرکتِ آن از سالها بدینسو متوقف شده است و شاید تا روزگارانِ دور و درازی به همینسان ادامه یابد. یکی از بنیادیترین نیازها و استعدادهای انسانی ما، اندیشیدن و خلاقیت است که بیش از هر چیزی در این سرزمین، تبعیدی و مهجور بوده است. زمینِ عقلانیتِ ما چنان سخت و نامساعد است که هیچ دانهیی در آن نمیروید و اکسیجنی برای نفسکشیدنِ عقل فراهم نیست. ما فرسنگها از قافلۀ زمان دوریم و تا اندیشهها استهلاک نشوند، به دستِ ما قرار نمیگیرند.
در این میان، روشنفکری یکی از این مفاهیم است که سالها پیش در کشورهای دیگری مطمح نظر بوده، اما زمزمههای آن در کشور ما تازه است، و این مفهوم با عبور از جغرافیای ایران، به قلمروِ ما نیز گام گذاشته است. اینکه «روشنفکری چیست، ضرورت و اهمیت کارِ روشنفکران در کجاست، بایدهای کارِ روشنگرانه کدامهااند، آسیبهای روشنفکری در افغانستان چهها اند، و چه راهحلِ ممکنی میتواند برای آن وجود داشته باشد» از پرسشهاییست که ـ بهصورت هرچند مختصر و کلی ـ به آن پرداخته شده است.
حضور روشنفکران غیروابسته، متعهد و آگاه، یکی از مزیّتهاییست که ما همواره از آن محروم بودهایم. قلمبهدستان جامعۀ ما یا در خدمتِ زور قرار داشتهاند و یا حلقههای زرین زر را در گوش کردهاند. اندیشمندان انگشتشماری را میتوان یافت که در سایۀ قدرت و ثروت پرورده نشده باشند و در برابر حاکمیتها با جسارت و آگاهی سخن بگویند. شاید چنین «نبودی» سبب شده است که حاکمیتها با دستِ باز و خودمحورانه عمل کنند و هیچ صدایی در برابر آنها وجود نداشته باشد.
نیازمندی به کار روشنگرانه و اهمیتِ چنین موضوعی باعث شد مقالۀ حاضر به رشتۀ تحریر درآید، تا باشد روزنۀیی ـ هرچند کوچک ـ در این باب گشوده شود. در این نوشتار سعی شده است تا واقعیتهای حاکم در کشورِ ما در روشناییِ چراغ روشنفکری به بحث گرفته شود و آسیبهای روشنفکران دینیِ روزگار ما ـ البته اگر چنین روشنفکرانی وجود داشته باشند ـ با اختصار و در حد توان علامتگذاری شود.
مفهوم روشنفکری دینی
اصطلاحاتی هم¬چون «روشنفکری دینی»، «احیاگر دینی»، «فیلسوفِ دین»، «محقق و پژوهش¬گر» و «روشن¬فکر فرهنگی» به¬لحاظِ مفهومی با همدیگر نزدیک، اما متفاوتاند. کما این¬که آمده است:
مرحوم مطهری احیاگر دینی بود؛ چرا که به احیای دین و زدودنِ کژی¬ها و خرافات می¬پرداخت و در کسوتِ یک متأله به شبهات دینی پاسخ می¬داد، اما با جهان جدید و مقوّماتِ آن آشنایی چندانی نداشت. ریچارد سوئین¬برن و راجر تریگ فیلسوفِ دیناند و صرفاً در فضای آکادمیک و دانشگاهی، دغدغه¬های معرفتی خود دربارۀ دین را پی می¬گیرند. جلال¬الدین همایی، بدیع¬الزمان فروزانفر و عبدالحسین زرینکوب محقق بودند و دربارۀ تصوّف و عرفان اسلامی پژوهش¬های ارزنده و گران¬سنگی کردهاند. جلال آل ¬احمد در مقامِ یک روشن¬فکر فرهنگی، از سویی با ادبیاتِ مدرن و آثار نویسنده¬گانِ قرن بیستم آشنا بود، در عین حال دغدغه¬های اجتماعی و سیاسیِ پُررنگی داشت و در پی نقش¬آفرینی در تحول فرهنگی و اجتماعیِ جامعۀ ایران در دهه¬های سی و چهل شمسی بود. علی¬ شریعتی در زمرۀ روشن¬فکران دینی شمرده می¬شود. او نیز دغدغه¬های اجتماعی و سیاسی و اگزیستانسیلِ پُررنگی داشت. با جامعه¬شناسیِ مدرن و فلسفۀ قاره¬یی آشنایی داشت و در پی تحولِ فرهنگی و سیاسی در ایرانِ دهه¬های چهل و پنجاه شمسی بود؛ اما این تحول را از طریق اصلاح دین و تحول در فهم دین به مثابۀ مهم¬ترین مؤلفۀ سنت ایرانی ـ اسلامی دنبال می¬کرد .
با این حساب، روشن¬فکر دینی غیر از محققِ دین است و محقق دین غیر از فیلسوف دین، و فیلسوفِ دین غیر از روشن¬فکر فرهنگی و احیاگرِ دینی است. در این میان، اصطلاحِ روشن¬فکری دینی یا روشن¬فکران دیندار بیش از سایر اصطلاحات مرسوم بوده است. این اصطلاح با گذشتن از خطّ مرزهای گفتمانی ایران به کشورِ ما سرازیر شد و داعیه¬دارانِ بسیاری برای خودش یافت.
رویکردها به مسألۀ روشن¬فکری دینی در ایران گوناگون و گاه نایکسان بوده، و حتا در مواقعی در تعارضِ هم واقع شدهاند. مصطفی ملکیان عبارتِ روشن¬فکری دینی را از درون ناسازگار، و آن را دارای ناهم¬خوانیِ درونی می¬داند. او با نوعی ذاتباوری در حوزۀ اعتباریاتِ اجتماعی معتقد است که تعبد، ذاتِ دین است و تعقّل ذاتِ روشن¬فکری؛ بنابراین، نمی¬توان تعبّد دست¬بسته و تعقّل آزاد را در کنار هم نشاند و ترکیبی چونان روشن¬فکری دینی به¬دست داد. این نوع استدلال بر مبانی-یی همچون ذات¬باوری و تباینِ ذاتیِ تعقّل و تعبّد استوار است که همچون مربعِ سه¬ضلعی، ناسازگار و غیرقابل جمعاند.
اشتباه ملکیان از آن است که وی دین و روشن¬فکری را ـ همچون آبغورۀ فلزی که سروش دبّاغ مورد توجه قرار داده است ـ دارای ذاتی واحد پنداشته، و در باب مفاهیم اعتباری همچون مفاهیم حقیقی به قضاوت دست برده است. ملکیان اصلاً به اینکه: تعبّد به تنهایی ذاتِ دین نیست و تعقّلِ صرف نیز کلّ ماهیتِ روشن¬فکری را شکل نمی¬دهد؛ توجهی ندارد. دین و روشن¬فکری، حقیقتی با وجوهاتِ گوناگوناند که فشرده کردن آن دو، در تعبّد و تعقّلِ صرف، ساده¬اندیشی و سطحی¬گرایی به نظر می¬آید. از سویی ¬هم، ناسازانگاریِ عبارتِ روشن¬¬فکری دینی توسط مصطفی ملکیان، خود بر مبانی عقلی استوار است و در هیچ صورتی بی¬نیاز از تعقل نیست.
در این میان، اندیشمندانی به¬جای مقولۀ روشن¬فکری دینی از روشن¬فکرانِ دین¬دار سخن گفتهاند؛ روشن¬فکرانی که دین¬دار اند و روشن¬فکری را ملازم نفی دین¬داری نمی¬دانند. مقولۀ روشن¬فکران دین¬دار، تفاوتِ قابل دیدی با روشن¬فکری دینی جز در عبارت ندارد. روشن¬فکرِ دین¬دار صفتِ فاعلیِ روشن¬فکری دینی است. صفتی که از اسمی ساخته شده است، تابعِ معنای همان اسم است و فقط موقعیّتِ صرفی و نحوی آن¬ها تغییر می¬یابد.
در این میان، کسانی هم¬چون سروش دبّاغ، دین¬داری را لازمۀ روشن¬فکری ندانسته، و تعریفشان از روشن¬فکری دینی، اندیشمندانِ بی¬دین اما دین¬پژوه را نیز در بر می¬گیرد. در این روی¬کرد که بیشتر از فاعل روشن¬فکری دینی به کارِ روشن-فکری دینی توجه شده است، می¬توان روشن¬فکرانِ غیر دین¬دار را نیز زیر چتر روشن¬فکری دینی آورد و دایرۀ شمولِ روشن¬فکری را بسط داد. ارایۀ یکچنین رویکردی نشان میدهد که در تعریف روشنفکری دینی، تنها به علتِ مادی مسأله توجه شده و از علتِ فاعلی آن بیخیال عبور صورت گرفته است.
به هر حال، اصطلاحِ روشن¬فکر در کشور ما با انقلابِ کمونیستی بالا گرفت و آن¬ را غالباً در برابرِ مرتجع یا واپس¬گرا به¬کار می¬بستند. چپگرایانی که اداهای روشن¬فکری درمی¬آوردند، اکثراً چیزی از روشن¬فکری به معنای دقیقِ کلمه نمی¬دانستند و همین ناآگاهیِ آن¬ها از مقولۀ روشن¬فکری باعث شد که این اصطلاح در عمل به لجن کشیده شود و مردم در موردِ روشنفکری، با معیار مدعیانِ روشن¬فکری داوری کنند. داعیهدارانِ روشن¬فکری در سرزمینِ ما غالباً از ارزش¬های فرهنگی و دینیِ جامعه بی¬خبر بودند و با سرسپردهگی تام در جهت تطبیق مدل نظام شوروی سابق ـ بدون توجه به بستر اجتماعی و ارزشهای حاکم در جامعۀ ما ـ سعی میورزیدند. همین مسأله بود که در نهایت به دین¬گریزی و دین¬ستیزی محکوم شدند.
این وضع همواره دوام داشته است. ارزشهای جهاد با جهادگران سبوتاژ شد و دموکراسی و مردمسالاری، و نیز مفاهیمی همچون برابری، عدالت، آزادی و… را پرچمبهدستانِ آنها به دار آویختند. اینجا سرزمین عجیبی است؛ نامها با کارکردها همخوانی ندارد بلکه افزون بر آن، کارکردها در جهت معکوسِ نامها و شعارهاییست که سر داده میشود. تحت نام فرهنگ، به فرهنگزدایی دست میزنند و با شعار دین، تیشه بر ریشۀ دین میکوبند. کسانی با ادعای عدالتخواهی عدالت را ذبح کردند و مشتی دیگر، با ادعاهای پروپاقرصِ روشنفکری، ذهنها را در برابر روشنفکری سیاه کردند و خرمن روشنفکری را در نطفه به باد دادند. با این تعلیق، روشن¬فکری یکی از مقوله¬هاییست که توسط خودِ روشن¬فکرانِ ناآگاه و ناتوان به لجن-زار افتضاح برده شد و چهرۀ ناخشنودی در تاریخ به¬ جای گذاشت.
انواع روشن¬فکری
روشن¬فکری را همچون بسیاری از مفاهیم ارزشی و اعتباریِ دیگر می¬توان دسته¬بندی کرد؛ کما این¬که مدرنیته را به اصنافِ گوناگونی تقسیم کردهاند، روشن¬فکری نیز صنف¬های مختلفی دارد که می¬توان از روشن¬فکران دموکرات، روشن¬فکران مارکسیست، روشن¬فکران دینی و…، نام برد. اما ارایۀ تعریفی جامع از روشن¬فکری به¬دلیل این¬که، مفهوم روشن¬فکری ذاتِ مشخصی ندارد، کار دشوار است. روشن¬فکری را باید از سنخ مفاهیمی به ¬شمار آورد که مصادیقِ آن با گذشتِ زمان ظهورِ بیشتر، و تجلیِ بهتری می¬یابد.
روشن¬فکران افزون بر آگاهی و معرفت، تعهدِ اجتماعی نیز دارند که آنان را از فیلسوفِ دین و چهره¬های دانشگاهیِ محض متمایز می¬سازد. دلبسته¬گی اجتماعی روشن¬فکران، آنان را وامی¬دارد تا به امر اخلاقی، فرهنگی، دینی، اقتصادی و سیاسی توجه کنند. در این میان، عنایتِ روشن¬فکران به امر سیاست نیز کمتر از حوزه¬های دیگر نبوده است.
روشنفکری را از منظرهایی گوناگونی تقسیم¬ کردهاند. در یکی از تقسیم¬بندی¬ها که بیشتر از کنشِ روشن¬فکری به کنشگرِ روشن¬فکر عنایت دارد، روشن¬فکر را به روشن¬فکرِ عرفی و روشن¬فکر دینی تقسیم کردهاند. در تفکیک میان روشن¬فکر دینی و روشن¬فکری فرهنگی و عرفی آمده است:
خوب است دو معیار برای تفکیک روشن¬فکرانِ دینی از روشن¬فکرانِ فرهنگی و عرفی به¬دست دهیم. مطابق با معیار نخست، روشن¬فکری که دین، موضوع پژوهشِ اوست، باید دستکم به یکی از شاخه¬های سنت دینی (کلام، تفسیر، فلسفه، فقه، عرفان و…) وقوف داشته و در آن حوزه یا حوزه¬ها کار و تتبع کرده باشد. بنا بر معیار دوم، روشن¬فکری که متعلّق پژوهشِ او دین است، باید همیشه امکان رهایی¬بخش¬ بودنِ دین را برای ابنای بشر پیشِ چشم داشته باشد، آن را ممتنع نینگاشته و در نظریهپردازی خود لحاظ کند. به تعبیر دیگر، چنین روشن¬فکری باید نسبت به دین گشوده باشد و از سرِ تخفیف دربارۀ بنیانگذاران ادیان و دستآوردهای آن¬ها سخن نگوید، ولو این¬که به آموزه¬های ادیان باور نداشته باشد.
روشنفکرِ عرفی کسی است که با شناخت دقیق از ادبیات، فرهنگ و هنر غرب، به بازخوانی سنتِ فرهنگی، ادبی و هنری خویش دست مییازد، درحالیکه روشن¬فکر دینی به بازاندیشی در سنتِ دینی خودش – با توجه به مدرنیته و عقلانیت زمان خودش – دست می¬زند و راهی برای اندیشۀ دینی در میانۀ سنت و مدرنیته باز میکند.
تفکیک میانِ روشن¬فکریِ دینی و روشن¬فکریِ فرهنگی به این معنا نیست که یکی بر دیگری برتری دارد، بلکه این تفکیک ناظر بر کار روشن¬فکرانه است تا اینکه گفتاری ارزشی در باب این دو نوع روشن¬فکری باشد . از سویی¬ هم، برتری یک چیز بر دیگری پس از مقایسه، و وجود وحدتِ موضوعی میان آن دو، امکان¬پذیر است و تا وحدتِ موضوعی میان دو چیز وجود نداشته باشد، مقایسه میان دو چیز نادرست بوده، ترجیح یکی بر دیگری ناموجه است.
Comments are closed.