- ۰۱ سرطان ۱۳۹۴
سه شنبه ۲ سرطان ۱۳۹۴
عبدالبشیر فکرت بخشی
بخش دوم
ادوارد سعید روشن¬فکران را به روشن¬فکرانِ حرفه¬یی و آماتور تقسیم¬ می¬کند. سعید معتقد است که روشن¬فکر باید از هر قید و بندی رها باشد و در کرسی آمریتِ جامعه تکیه بزند. از دیدگاه او، روشن¬فکر باید فراتر از هنجارهای حاکم بر جامعه بیندیشد و نگذارد واقعیت¬ها به جای آرمان¬های او بنشیند و او نیز تسلیم واقعیت¬های ناپذیرفتنی زمان شود.
سعید روشن¬فکر آماتور را متعهدی دلسوز، غمخوار، آزاد و دارای وسعتِ اندیشه می¬داند که در روشن¬فکرانِ حرفه¬یی نیست. او روشن¬فکر را با چهار فشار اساسی مواجه می¬بیند که تسلیم و نه تسلیمی در برابرِ آن، مبنای تقسیم¬بندی وی را در باب روشن¬فکری شکل می¬دهد.
تک¬رشته¬ کاری به¬گونه¬یی ¬که بینش در مورد مسایل خارج از حوزۀ تخصصی را برچیند؛ هنجاری ¬اندیشیدن، و این¬که کسی فراتر از هنجارهای معمول و تعیین¬شده نیندیشد، کشیده ¬شدنِ اجتناب¬ناپذیر به سوی قدرت و آمریتِ متصل به آن و به سوی تقاضاها و امتیازهای قدرت و مستقیماً کار کردن برای قدرت، و مورد چهارمی نیز پُررنگ¬تر شدنِ نقش دانشگاه¬ها و پروژه¬یی شدن پژوهش¬های علمی را آسیب¬هایی می¬بیند که بسیاری¬ها در برابر آن سرِ تسلیم فرود می¬آرند و آن¬ها، همان روشن¬فکرانِ حرفه¬ییاند که روشن¬فکری را دامِ روزی و نقبی به دستگاه قدرت قرار دادهاند.
عمقِ مشخصههایی را که سعید برای روشنفکرِ حرفهیی برمیشمارد، با تأمل بیشتری میتوان دریافت. چه بسیار اند اصحاب تخصصی که به همه چیز از دریچۀ تنگِ تخصص نگاه میکنند، و دردی و اندیشهیی فراتر از رشتۀ تخصصیِ خویش ندارند. دراین میان، استیصال به مرجع قدرت را باید یکی از فراگیرترین آسیبهای روشنفکری، بهویژه روشنفکریِ دینی به حساب آورد. اندیشمندان بسیاری بودهاند که اندیشههایشان را دو دستی در محضر و توجیه قدرت گذاشتند و آنچه را که میبایست در راستای اصلاحگری و روشنگری بهکار گیرند، در برابرِ آن بهکار بستند. اینان همانهاییاند که دستبهسینه به تعظیم قدرت، به پا میایستند و تا گرسنه نشوند، لب به سخن نخواهند گشود.
حرفهییها شبیه همان کسیاند که دعوای نبوّت کرد و خودش را فاضلترین پیامبران خواند، مردم چون مور و ملخ بر وی گرد آمدند و او را دستبسته نزد شاه بردند و از شاه خواستند تا او (مدعی نبوّت) را برای عبرت دیگران شکنجه کند، تا دیگر کسی به خود جرأت ندهد که چنین ادعایی را بر زبان آورد. پادشاه متوجه میشود که او بسی ضعیف و نزار است و تاب سیلییی را نیز ندارد. شاه چاره را در برخوردِ خشن نمیبیند، بلکه مصلحت را در نرمش با او تشخیص میدهد. شاه، مردمان را از گرد وی دور میکند و از پناهگاه و معاشش میپرسد. او در جواب میگوید که هیچ خانه و معاشی ندارد. وقتی شاه از وی میپرسد که برای چاشت چه داری و بامداد چه خوردهای که اینهمه از لاف و گزافهبافی پُری، پاسخ میدهد که اگر چیزی خورده بودم و خشک و تری میداشتم که دعوای پبامبری نمیکردم!
این داستان به روایتِ مولوی چنین آمده است:
آن یکی میگفت من پیغمبرم
از همه پیغمبران فاضلترم
گردنش بستند و بردندش به شاه
کاین همیگوید رسولم از اله
خلق بر وی جمع چون مور و ملخ
که چه مکر است و چه تزویر و چه فخ
شاه را گفتند اشکنجهش بکن
تا نگوید جنس او هیچ این سخن
شاه دیدش بس نزار و بس ضعیف
که به یکی سیلی بمیرد آن نحیف
کی توان او را فشردن یا زدن
که چو شیشه گشته است او را بدن
لیک با او گویم از راه خوشی
که چرا داری تو لافِ سرکشی
از درشتی نآید اینجا هیچ کار
هم به نرمی سر کند از غار مار
مردمان را دور کرد از گرد وی
شه لطیفی بود و نرمی وِردِ وی
پس نشاندش بازپرسیدش ز جا
که کجا داری معاش و ملتجی
گفت ای شه هستم از دارالسلام
آمده از ره در این دارالسلام
نه مرا خانه است و نه یک همنشین
خانه کی کردهست ماهی در زمین
باز شه از روی لاغش گفت باز
که چه خوردی و چه داری چاشت ساز
اشتها داری چه خوردی بامداد
که چنین سرمستی و پُر لاف و باد
گفت اگر نانم بُدی خشک و تری
کی کنیمی دعوی پیغمبری
حرفهییها نیز همینگونهاند. آنان تا در مسند قدرت تکیه زدهاند، همهچیز حل است و هیچ ارزش و حقوقی نقض نمیشود؛ اما همین که از اریکۀ قدرت به زیر کشیده و کنار گذاشته شدند، فریاد ارزشهای انسانی و اسلامی سر میدهند و با پُررویی تمام، برای تکیه زدنِ دوباره بر مسند قدرت، های و هوی بسیاری راه میاندازند. اینان بیشتر از آنکه به فکر مردم باشند، در چرتِ خود اند و هیاهوگریهایشان نیز برخاسته از عقل و عاطفۀ آنها نبوده، بلکه از حرص و آزشان به قدرت است.
اما روشنفکر واقعی کسی است که «در میان تنهایی و وابستهگی ایستاده است». سعید از آن به عنوان روشنفکرِ آماتور یاد میکند. وشنفکران حرفهییِ سعید را باید اسیران شحمِ شکم نامید که در حالات گرسنهگی ادعای نبوّت سر میدهند و تا آب و نانی برایشان میسر نیست، روشنفکر اند و از ارزشها، انسانیت و مردمدوستی سخن میگویند؛ ولی به مجرد اینکه درد شکم و فراتر از شکمِ آنها مرفوع شد، دیگر لب به سخن نمیگشایند و انگار از مادری گنگ زاده شدهاند.
نکاتی را که سعید در باب روشن¬فکرانِ حرفه¬یی شماره¬گذاری می¬کند، درخور توجه و شاید هم برخاسته از تجربیاتِ زمان و زمین خود او، و دارای عناصر جهانشمولی است که در گوشه و کنارِ دیگرِ جهان نیز نمونه¬های آن بهوفرت یافت می¬شود. او روشن¬فکر آماتور یا همان روشنفکر واقعی را چنین توصیف می¬کند:
از این¬رو، مشکل روشن¬فکر عبارت بوده از تلاش برای رودررویی با تجاوزهای حرفه¬یی کردن (به¬ صورت امروزی و نو)، و این کار را، همان¬گونه که گفتم، باید نه از طریق وانمود کردن به فقدانِ چنین تجاوزی و یا در صورتِ وجود آن، بی¬تأثیر بودن؛ بلکه از راه ارایۀ یک¬رشته ارزش¬ها و امتیازهای ویژۀ متفاوت انجام دهد. من این مجموعه را آماتورگری می¬نامم؛ دقیقاً به معنی عملی که نیروی محرکِ آن را عاطفه و غمخواری، و نه سودجویی و خودخواهی کوته¬فکرانۀ تکرشته¬کاری، تأمین می¬کند.
روشن¬فکر امروز باید آماتور باشد؛ کسی که باور دارد برای عضو اندیشمند و دلسوزبودن در یک جامعه، موظف است مسایل اخلاق را حتا در قلب تکنیکی¬ترین و حرفه¬یی¬ترین عملی که کشورش درگیر آن است، مطرح کند. علاوه بر این، روح روشنفکر به عنوان یک آماتور می¬تواند در یک¬نواختی حرفه¬ییِ محضی که بیشتر ما درگیر آن هستیم، دخالت کند و آن را به چیزی زنده¬تر و بنیادی¬تر تغییر دهد. فرد می¬آموزد که به جای کاری که از او خواسته¬شده تا انجام دهد، از خود بپرسد که چرا این کار را انجام می¬دهد، چه¬کسی از این کار سود می¬برد، و چه¬گونه می¬توان این کار را مجدداً با یک پروژۀ شخصی و اندیشههای نو پیوند زد.
«آماتور بودن»ی که سعید از آن یاد میکند، مزیت بزرگی است که متأسفانه اکثر روشنفکرانِ ما از آن بیبهرهاند. کار روشنفکری شبیه بیدارگریِ افراد و جوامعِ فرو رفته در غفلتِ عمومی و به تعبیر شریعتی، وارثان پیامبراناند . روشنفکر همواره از نتیجۀ کار خویش میپرسد و به سود و زیانهای آن واقف است. اما پژوهندهیی که نمیداند برای چه تحقیق میکند، و نتیجۀ کار او چه خواهد بود، و آب به آسیاب اطلاعاتِ کدام استخبارات میریزد، پشیزی ارزش نخواهد داشت؛ بلکه افزون بر آن، به تیغ برندهیی علیه بشریت تبدیل میشود.
روشنفکر برای خودش سرباز تربیت نمیکند و راه مشخصی نشان نمیدهد، و اگر راهی نشان دهد، همان اندیشیدن و برگزیدنِ آگاهانه است. روشنفکر، همان نورافکنی است که از «از منظر پرنده» به اشیا و پدیدهها مینگرد و بدون وارد شدن در جریانها و صفبندیهای میانگروهی، تلاش دارد با نگاهی پسینی و کلنگرانۀ خویش، به تبارشناسی و آسیبشناسی جریانهای حاکمِ جامعۀ خود بپردازد. روشنفکران کسانیاند که «فرصتی و فراستی دارند که آن مسابقه (مسابقۀ انسانها با یکدیگر در کسب شهرت، قدرت و ثروت) را از بیرون بنگرند و خود در آن مغفّل و مقفّل نمانند «. فقدان یکچنین روشنفکرانی باعث شده است تا جریانات و گفتمانهای بر سرِ اقتدار عصرِ ما آسیبشناسی نشوند و با نگاهی بیطرفانه به آنها نگریسته نشود. نبود آسیبشناسی بیرونیِ حرکتها سبب میشود تا نقاط ضعف و قوتِ آنها آشکار نشود و تفکر نقّادی شکل نگیرد. وقتی نقد را از جامعه بردارید، جریانها، شخصیتها و …، به توتمی مقدس مبدل میشوند و پویایی جامعه با رکودی زیانبار مواجه خواهد شد. تا امروز کمتر کسی به خودش زحمت داده تا جریانهایی همچون حزبالتحریر، سلفیگری، اصلاح و … را مورد کاوش علمی قرار بدهد و برازندهگی و برافتادهگیهای آنان را نشاندهی کند. همین است که جوانان زیادی به این جریانها میپیوندند بیآنکه در موردِ آنها (آنچه را لازم است) بدانند و انتخابشان آگاهانه باشد.
روشن¬فکر دینی و چالش¬های فراراه
روشنفکری را تعریف¬های گوناگون و زیادی کردهاند و هرکسی از منظرگاه خاصی به آن نگریسته است. در این میان، در تعریفی عام و فراگیر، روشن¬فکر را کسی گفتهاند که در شکافِ میان سنت و مدرنیته در حرکت است و با بهره¬اندوزی از این دو، به بازاندیشی در مفاهیم دینی دست می¬یازد. روشن¬فکر با روی¬کردی آگاهانه و گاه انتقادی به اندیشه¬های حاکمِ زمانش، تلاش می¬ورزد تا مفاهیمِ دینی را لباس جدید زبانی و مفهومی بپوشاند و نگذارد در تزاحم زبان و مفاهیم جدید، دین به حاشیه کشانده شود. روشنفکر با این کار، تلاش دارد تا ساحل دین در امواج متلاطم جهانِ امروز فرو نلغزد و قلمرو دین نادیده انگاشته نشود.
تردیدی نیست که انسان روزگار ما با پرسش¬ها و گفتمان¬های بسیاری روبهرو است که از هوا و زمین فرو می¬بارد و ما خودمان را با آن مواجه می¬بینیم. با به ¬صحنه¬آمدنِ سوژه¬گی انسان که گفتهاند با مقولۀ «می¬اندیشم پس هستم» دکارت [۱۵۹۶- ۱۶۵۰م] آفریده شد، نگرش¬ها به انسان به عنوانِ فاعلِ شناسنده در کانون توجه قرار گرفت و علت فاعلی در مسند علت غایی تکیه زد و نگاه¬ها از غایت جهان به فاعل جهان معطوف شد. با تولید سوژه¬گی انسان، انسان در محورِ شناخت جهان، انسان و خدا قرار گرفت و محوریتِ بیسابقهیی یافت.
Comments are closed.