احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۹ سرطان ۱۳۹۴
دو شنبه ۲۹ سرطان ۱۳۹۴
مهدی عاطف راد
ادبیات رومی از انتشار و گسترش تمدن، فرهنگ و ادبیات یونانی در میان رومیان پدید آمد. رومیان پیش از آشنایی با یونانیان، آشنایی چندانی با شعر و ادبیات نداشتند و حتا واژهیی ویژه برای نامگذاری شعر و ادبیات در زبان آنها موجود نبود. رومیان پیش و بیش از آنکه اهل ذوق و ادب و هنر باشند، مردان رزم و مبارزه و سیاست بودند و از فنون جنگآوری و رقابت سیاسی بیشتر از فنون ادبی سر در میآوردند. به قول ویرژیل:
«رومیان برای هنر آفریده نشده بودند، بلکه جهتِ سلطه و حکومت ساخته شده بودند.»
از نظر آنها، هرگونه فعالیت فکری و ذوقی، تلف کردنِ وقت و هدر دادنِ عمرِ باارزش بود. آنها مردان کار و مکر و پیکار بودند و کسانی را که شعر میگفتند، خیال میبافتند، یا به اندیشههای فلسفی و حکمتآمیز میپرداختند، افرادی بیکاره، لاابالی، مفتخور و ولگرد میشمردند.
ادبیات در حدود سال ۲۷۲ پیش از میلاد به وسیلۀ «لیویوس آندرونیکوس» که در آن سال در جنگی در ناحیۀ «تارنتوم» اسیر رومیان شده بود، به روم راه یافت. او زبانهای لاتینی و یونانی را به فرزندان مالک خود و گروهی دیگر آموخت، و برای رومیان «اودیسه» را به نظم «ساتورنی» لاتینی ترجمه کرد و آن نظمی بود با بیتهایی که دارای وزنهای نامنظم و گسسته بود و بر مبنای تکیۀ حروف، تقطیع میشد.
آندرونیکوس، به پاس خدمات فرهنگی و ادبیاش، از بندهگی آزاد شد و در قبال این آزادی مأموریت یافت که برای مسابقات جشنوارۀ روم، یک تراژدی و یک کمدی بنویسد و در جشنواره، آنها را به نمایش بگذارد. او این نمایشها را مطابق نمونههای اصیل یونانی ساخت و بر روی صحنه آورد و خودش در مقام بازیگر نقش اصلی، به ایفای نقش پرداخت و شعرهای نمایش را همراه با نوای فلوت به آواز خواند.
نمایشهای ادبی آندرونیکوس مورد توجه فراوان مقامات دولتی قرار گرفت و سبب شد تا آنها به او و سایر شاعران اجازۀ تشکیل انجمنهای ادبی بدهند و به این ترتیب، انجمن ادبی مهمی به وجود آمد که نشستها و همایشهای ادبی خود را در معبد مینروا برپا میکرد و از آن پس رسم شد که از اینگونه نمایشهای صحنهیی در جشنهای همهگانی اجرا شود.
چندسال پس از این نخستین نمایش تاریخی، «کنایوس نایویوس» با نوشتن کمدی جالبی به سبک کمدیهای آریستو فانس، دغلکاریهای سیاسی متداول در پایتخت را بیپروا هجو کرد که خشمِ سنتپرستان را برانگیخت و با شکایت از او، وی را به محاکمه کشیدند و به زندان انداختند. او پس از عذرخواهی رسمی و اعتراف به خطاکاری و طلب بخشش، آزاد شد؛ اما دیری نگذشت که با سرودن هجویۀ تندوتیزتر از اولی، از روم تبعید و طرد شد. در دوران تبعید، حماسهیی در تشریح چهگونهگیِ بنیانگذاریِ دولت روم سرود که بعدها الهامبخش ویرژیل، بزرگترین شاعر روم، در بخشهای گوناگونی از آثارش شد. نایویوس، همچنین، نمایشنامهیی به شعر، بر اساس تاریخ روم نوشت. از او با نهایت افسوس بیش از چند قطعۀ ادبی کوتاه باقی نمانده که همین قطعات کوتاه، نشاندهندۀ طبع روان و ذوق سرشار و نبوغآمیزِ اوست.
یکی از مهمترین ادیبان این دوران روم، «کوینتوس انیوس» بود که در یونان زاده شد و به وسیلۀ «کاتو» به روم آورده شد. او در تارنتوم درس خوانده بود و روح پرشورش از درامهای یونانی که در تماشاخانههای تارنتوم دیده بود، اثری ژرف پذیرفته بود. هنگامی که او به روم آمد، از راه تدریس زبانهای لاتینی و یونانی و خواندنِ سرودههایش برای دوستانش، به گذراندنِ روزگار پرداخت. سرانجام به عضویت در انجمن «سکیپیوییان» که حلقهیی بود از دوستداران فرهنگ «هلنیسم»، پذیرفته شد. این انجمن، کانونی بود برای تشویق و گسترش ادبیات و فلسفۀ رومی ـ یونانی، تبدیل زبان لاتینی به زبانی ساخته و پرداخته و روان و رسا، رهنمون شدنِ شاعران رومی به سرچشمههای الهامبخش شعر یونانی، و فراهم آوردنِ خواننده و شنونده برای شاعران یا نویسندهگان صاحبقریحه اما گمنام و دارای آیندۀ درخشان.
انیوس بر این باور بود که جانشین برحقِ هومر است و روان هومر پس از گذر کردن از کالبدهای بسیار، در مسیر تناسخ، و از جمله گذر کردن از کالبد فیثاغورس، و همچنین از کالبد یک طاووس، به او رسیده و در بدن او حلول کرده است. او چندین کمدی و دستکم بیست تراژدی نوشت و هیچ شکلی از شعر و ادب نبود که انیوس در آن عرصه طبعآزمایی نکرده باشد.
انیوس تاریخ حماسی روم را به گونهیی بسیار دلنشین و جذاب به نظم درآورد و سالنامههایش تا زمان «ویرژیل» چکامۀ ملی روم به شمار میآمد، افسوس که از آنها جز چند قطعۀ پراکنده بهجا نمانده است. این کلام مشهور از اوست:
«دولت روم بر پایۀ اخلاقیات کهن و مردان بزرگش استوار است.»
حماسۀ منظوم انیوس انقلابی عظیم در وزن شعر رومی پدید آورد و شعر روان و نرمشپذیر «شش وتدی» یونان را جانشین اسلوب سست «ساتورنی» نایویوس نمود.
انیوس زبان لاتینی را استحکام، جلا و صیقل بخشید و آن را خوش ساخت و نکوپرداخت کرد. برای شعر رومی قالبهای نوین ایجاد کرد و برای شاعران بزرگ آینده، چون «لوکرتیوس»، «هوراس»، و «ویرژیل» روش بیان و موضوع ادبی و مادۀ خام اندیشه فراهم کرد.
او در هفتادسالهگی پس از سرودنِ این بیت غرورآمیز برای سنگ مزارش، در گذشت:
برای من اشک مریز و به ماتم منشین
که من روی لبان مردمان، برای ابد، پاینده و زندهام.
ادیب مشهور دیگر این دوره «تیتوس ماکیوس پلاوتوس» ـ مشهور به دلقک بیچاک و دهن ـ بود. او مدتی به عنوان کارگر صحنۀ نمایش زندهگی گذراند و پولی اندوخت، بعد پولش را وارد بازار سوداگری و معاملات تجاری کرد و چون همۀ آن را از دست داد، ناچار برای امرار معاش به نمایشنامهنویسی روی آورد و به اقتباس از آثار نمایشی یونانی پرداخت. او بیش از یکصدوسی نمایشنامه نوشت یا تصحیح و ویرایش کرد که از آنها حدود بیست تا باقی مانده است.
راز توفیق کمدی های «پلاوتوس»، وقوع پشت سرهم و بیوقفۀ وقایع مطایبهآمیز و مضحک، جناسهای سبکسرانه، بازنمودنِ صحنههایی از زندهگی خصوصیِ مردمِ کوچه و بازارِ روم با همۀ زشتیها، وقاحتها، قباحتها و جنبههای زننده و هرزهاش، بازنمودن حال و روزِ زنانِ بیپروا، و تشریح عواطف شگفتانگیز و لجامگسیختۀ آنان، و نمایش حوادث روزمرۀ زندهگی به طرزی خندهدار و مسخره بود.
نمایشنامهنویس و ادیب دیگر این دوره «پوبلیوس ترنتیوس آفر»، مشهور به «ترانس» است که بردهیی بربر و از نژاد سامی بود. اربابش، «ترنتیوس لوکانوس»، که سناتوری رومی بود، چون متوجه قریحه و استعداد شگفتانگیز این غلام نوجوان شد، او را به وجهی نیکو و شایسته تربیت کرد و سرانجام نیز آزادش کرد. جوانک به نشانۀ سپاس نسبت به صاحبش، نام او را بر خود گذاشت، و شروع به نوشتن نمایشنامههای دلانگیزی کرد که به زودی شهرت و محبوبیتی بینظیر و استثنایی یافتند. از نخستین نمایشنامههایش، «آندریا» و «هکورا» چیزی بهجا نمانده است. فقط میدانیم که «هکورا» توفیقی نیافت و در نخستین اجرا با شکست سنگینی مواجه شد که به آن پیش از این اشاره شد.
مشهورترین نمایشنامهاش «خویشتنآزار» نام داشت و با نوشتن و اجرای آن بختواقبال به سراغش آمد و نمایش با استقبالی بینظیر روبهرو شد. این نمایش داستان پدری است که پسرش را از ازدواج با دختر محبوبش منع میکند و چون پسر با وجود منع اکید پدر، با محبوبهاش ازدواج میکند، و از دستور پدر سرپیچی میکند، پدر خشمگین میشود و در اوج خشم و غضب، پسرش را از خانه میراند و او را طرد و از فرزندیِ خود محروم میکند. مدتی بعد، پدر از رفتار زشتِ خود پشیمان میشود و برای آنکه خود را بهخاطر این تصمیم عجولانه و نابخردانه تنبیه و مجازات کند، تمام ثروت فراوان خود را بهجا میگذارد و میرود در گوشهیی، بقیۀ عمر را به تنگدستی و مشقت میگذراند. چون یکی از همسایهگانش به قصد شفاعت و وساطت نزد او میآید و میکوشد او را از تصمیمهایی که گرفته منصرف کند، پدر از او میپرسد، چرا اینچنین در مورد مشکلات دیگران احساس مسوولیت و دلسوزی میکند؟ همسایه در پاسخ، این جملۀ مشهور را که بعدها در طول تاریخ ادبیات و فرهنگ بارها به آن استناد شد و اندیشمندانی چون مارکس آن را بسیار دوست میداشتند و به مناسبتهای گوناگون بر زبان میآوردند، بیان میکند:
«انسانم، و به هیچ چیز انسانی بیاعتنا نمیتوانم بود.»
نمایشنامههای «ترنتیوس» سرشار بودند از روح یونانی. اغلب این نمایشنامهها عنوان یونانی داشتند و در آنها زندهگی یونانیان و آداب و رسوم آنها مورد توجه قرار گرفته و از اشارۀ مستقیم به زندهگی رومیان به دلایل مختلف پرهیز شده بود.
آثار «ترنتیوس» سرزندهگی و شوخطبعی سرشار آثار «پلاوتوس» را نداشت و هرگز نشانی از توجه به زندهگی رومیان در آنها دیده نمیشود. جملات نغز و دلنشین و عبارات زیبای فراموشنشدنی در آثارِ او فراواناند، مانند:
«بخت، یارِ دلیران است.» یا «به شمارۀ آدمیان، عقیده هست.»
نمایشنامههایش سرشار از اندیشههای بلند و عمیقاند و فهم آنها نیازمند به چنان هوش فلسفی و نکتهسنجیِ ادبی است که نزد تودههای عوام یافت نمیشد. به همین دلیل، آثارش به درستی در زمان خودش درک نشدند.
کمدیهایش نیمهتراژیک بودند و ماجراهای خوشساختی داشتند که اگرچه خیلی کند و آرام پیش میرفتند، اما نغز و پُرمغز و عمیق بودند. سبکش بیش از اندازه هموار و گفتوگوهایش به نهایت آرام و کند بودند و دنبال کردنِ آنها، حوصله و شکیبایی بسیار میطلبید که نزد رومیان آنزمان نادر و کمیاب بود.
سیسرون (کیکرو) او را بهترین شاعر عصر جمهوری روم میشناخت. ژولیوس سزار (قیصر)، او را شیفتۀ سخنِ ناب نامید و تنها ضعف آثارش را فقدان نیروی خنده و خنداندن دانست.
با اینهمه ترنتیوس، خدمتی بس بزرگ به ادبیات رومی کرد، و خدمت بزرگش این بود که با الهام از زبان و ادبیات یونان، سرانجام زبان لاتینی را به صورت چنان ابزار بیانِ ادبیِ پُرقدرت و نرمشپذیری درآورد که یک قرن بعد، نثر سیسرون و نظم ویرژیل را امکان بروز و ظهور بخشید.
«مارکوس پورکیوس کاتو» را شاید بتوان نخستین نظریهپرداز و منتقد ادبی رومی شمرد. او از دلبستهگان به سنتهای اصیل رومی بود و هجوم ادبی، فلسفی، علمی، هنری و فرهنگیِ یونان به روم و ایجاد دگرگونیهای عمیق و گسترده در آداب و سنن و روحیات و تلقیات و نگرش رومی در اثر این هجوم و نفوذ، باعث نگرانی و تشویش خاطرش بود. کاتو در رشتۀ حقوق تحصیل کرده بود و وکیل مدافعی زبردست با بیانی گرم و پرشور و قانعکننده بود که با فصاحت و بلاغت بسیار سخن میگفت، و سخنانش هیجان و شور بسیار برمیانگیخت. در جوانی به رُم رفت و در ۳۰ سالهگی به مقام خزانهداری رسید، سپس مقامات عالیتر دولتی از شهربانی و پرایتوری تا کنسولی و در نهایت سنسوری را یکی پس از دیگری بهدست آورد. او ۲۶ سالِ تمام در مقام سربازی سلحشور و سرداری لایق، در جنگها شرکت کرد و در پیروزیها و فتوحات بسیاری، پا به پای سربازانش شرکت کرد. در دورانهای کوتاه صلح و آرامش، به سخنوری و سخنپردازی میپرداخت و بزرگترین سخنور زمان خود بود، اگرچه در خطابههای خود هرجا فرصت یافته، سخنوران و سخنپردازان را نکوهیده و سرزنش کرده است. رومیان با شیفتهگی شوقآمیزی دور او جمع میشدند و به خطابههای شورانگیز او گوش جان میسپردند؛ زیرا هیچکسی تا آن زمان، چون او با چنان صداقت و لطفی، و با چنان جملات نیشدار و گزندهیی با ایشان سخن نگفته بود.
کاتو نخستین نثرنویس بزرگ زبان لاتین بود. رسالۀ مشهوری دربارۀ فن خطابه نوشت و شیوۀ ناهموار و پردستانداز خطابت رومی را بر روانی سبک آموزگارانِ فن بلاغت یونانی، ترجیح داد.
مهمترین اثر «کاتو»، کتاب «اصول» اوست که اکنون در دست نیست و در آن نویسنده، به طور مفصل و با شهامت کمنظیری به شرح حوادث تاریخ ایتالیا از آغاز تا زمان خود پرداخته و دربارۀ همۀ نهادهای سیاسی و حکومتی و اجتماعی و فرهنگیِ سرزمین خود، از آغاز تا دوران خود به بحث و توصیف پرداخته است. کاتو این اثر را به عنوان بخشی از دایرهالمعارفی نوشت که قصد داشت آن را به طور کامل در همۀ امور برای تربیت پسرش تدوین کند. او با نگارش این دایرهالمعارف به زبان لاتینی امیدوار بود که جانشین مناسبی برای متون یونانی بیافریند؛ زیرا بر این باور بود که آموختن ادب و فلسفۀ یونانی، ذوق طبیعی و سالم جوانان رومی را به انحراف میکشد و آنها را گمراه میکند. او به پسرش در اینباره چنین نوشت:
«یونانیان مردمی سرکش و تبهکار اند. از من بپذیر که چون ادبیات خویش را بر روم ارزانی دارند، همهچیز را تباه خواهند کرد.»
کاتو به سبب داشتنِ چنین عقایدی با حلقۀ سکیپیوییان که نشر فرهنگ و ادبیات یونانی را در روم، شرط رشد و نضج ادبیات لاتینی و اندیشۀ رومی میشمرد، مخالف بود و با تمام قوا تلاش کرد که جلو چنین نفوذ و رسوخی را بگیرد.
کاتو را باید اصیلترین نمایندۀ فرهنگ و ادبیات خالص و ناب رومی دانست؛ اندیشهها و نظریات ادبیِ او دربارۀ معیارها و موازین درست شعر، نظم، نثر و خطابه مکتب و آموزشگاهی بزرگ شد برای آموزش و پرورش خطیبانی چون سیسرون و شاعرانی چون تاسیت و هوراس، که در دهههای پس از او به عنوان شاخههای بارور و شکوفای درخت اندیشه و پویش فکری و فرهنگیِ او سر بر کردند و پا به عرصۀ وجود گذاشتند.
تهیه و تلخیص: مهسا رضایی
Comments are closed.