- ۰۳ اسد ۱۳۹۴
یک شنبه ۴ اسد ۱۳۹۴
بخش دوم
بازسازی اندیشۀ دینی در پرتو هماهنگی علم و دین
اقبال لاهوری با توجه به تحصیلات و تأملاتی که در معارف و علوم جدید ـ به ویژه فلسفه ـ داشت، حرکتی را آغاز نمود که الگوی بسیاری از متفکران مسلمان در ژرفنگری نسبت به فرهنگ و تمدن غرب گشت. او هوشیارانه و نقادانه به مبانی و لایههای زیرین فرهنگ و تمدن اسلامی از یکسو و فرهنگ و تمدن غرب از سوی دیگر نظر داشت و میدانست که رمز به سلامت عبور کردن از گذرگاههای خطرزایی که به عقبماندهگی جهان اسلام انجامیده، نه در پذیرش مطلق و بیچونوچرای فرهنگ غرب است و نه در پشت کردن به آن. لازمۀ غلبه بر مصایب و مشکلات دامنگیر جهان اسلام، نوسازی و تصفیه و بازسازی جدی تفکر دینی اسلامی آنهم در پرتو نگرشهای علمی جدید است. به قول ماجد فخری «مهمترین کوشش، اگر نگوییم تنها کوشش در به دست دادن تعبیری از اسلام به حسب مصطلحات فلسفی جدید، از آن […] محمد اقبال لاهوری است که شاعری با حساسیت عمیق و عالمی با فرهنگ وسیع فلسفی بود. او در کوشش خود برای تقریر دوبارۀ جهانبینی اسلامی با مصطلحات جدید، در عوض رو کردن به تاریخ، به طوری که سید امیر علی انجام داده بود، بیهیچ ملاحظهیی به میراث فلسفی غرب روی میکند. البته در این کار غرضِ او نشان دادن و اثبات صحت جهانبینی غربی نیست، بلکه انطباق اساسیِ آن با جهانبینی قرآنی مقصود است».۳
به گمان اقبال، زمانهیی نو در جهان طلوع کرده که در پرتو آن تحولات ژرف و عمیقی در ابعاد مختلف حیات بشر و نیز در حوزههای مختلف معرفت بشر به وقوع پیوسته که جهان اسلام نمیتواند نسبت به آنها بیتفاوت باشد. جهان اسلام اگر بخواهد از رخوت و رکودی که بر جسم و جانِ مسلمانان سنگینی مینماید، رها شود، بایستی همراه و همگام با علوم جدید، طرحهایی نو در عرصۀ معرفت قرآنی و دینیِ خویش درافکند. او در این باب چنین میآورد: «گسترش قدرت آدمی بر طبیعت به وی ایمانی تازه و احساس لذتبخش چیرهگی بر نیروهایی که محیط او را میسازند، بخشیده است. دیدگاههایی طرحریزی شده و مسایل کهن در پرتو آزمایشهای تازه صورت بیانی دیگر پیدا کرده و مسایل تازه جلوهگر شده است. چنان به نظر میرسد که گویی عقل آدمی بزرگتر شده… نظریۀ اینشتین بینش جدیدی از طبیعت با خود آورده و راههای تازهیی برای نگریستن به دین و فلسفه پیشنهاد میکند. پس مایۀ تعجب نیست که نسل جوانتر اسلام در آسیا و افریقا، خواستار توجیه جدیدی در ایمان خود باشد.۴
اینجا است که میبینیم اقبال، روی آوردن به علوم و دستاوردهای آن را نه دوری از تفکر اسلامی، بلکه حتا به نوعی بازسازی و احیای فرهنگ قرآنی و اسلامی میداند. او اصلاً حرکت خویش را در ادامۀ راه بزرگانی همچون شاه ولیالله دهلوی و به ویژه سید جمالالدین اسدآبادی معرفی میکند. «نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدنِ چنین روحی را در اسلام احساس کرده، شاه ولیالله دهلوی بوده است. ولی آن کس که کاملاً به اهمیت و عظمتِ این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی همراه با وسعت نظر حاصل از تجربۀ وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان، او را حلقۀ اتصال زندهیی میان گذشته و آینده ساخته، جمالالدین افغانی بوده است».۶ شاید این پرسش بهجا و شایسته باشد که اقبال چه مسیر و هدفی را در رسیدن به مقصود خویش در پیش میگیرد ؟ اصلاً هدفِ او چیست ؟ و این هدف چهگونه تامین میگردد؟
«تنها راهی که برای ما باز است ایناست که به علم جدید با وضعی احترامآمیز ولی مستقل نزدیک شویم و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم، حتا اگر این سبب شود که با کسانی که پیش از ما بودهاند، اختلاف پیدا کنیم».۷ بدون تردید اساسیترین هدف اقبال، بازسازی اندیشۀ دینی است. او کشش و هدفِ خویش را چنین بیان میکند:
«کوشش من آن بوده است که گرچه به صورت جزیی هم باشد، به این نیازمندی [تبیین علمی از معرفت دینی ارایه نمودن] جواب بدهم. سعی کردهام که با توجه به سنت فلسفی اسلام و در نظر گرفتن ترقیات اخیر، رشتههای جدید علم و معرفت، فلسفۀ دینی اسلام را احیا و نوسازی کنم».۸ بنابراین میبینیم که از دیدگاه اقبال، بازسازی و احیای اندیشۀ دینی میسر و تامین نمیگردد مگر اینکه مسلمانان اولاً با بطن و متن فرهنگ و تمدنِ غربی و روح و مبانیِ علوم جدید آشنا شوند، ثانیاً به سنت دینی و فکری اسلامی به دیدۀ تحقیق و احترام بنگرند و از دریچۀ نگرشهای نوین، نکاتی بدیع و نو را از قرآن استخراج نمایند. ثالثاً طریقی نقادانه و مستقل را در این مسیر در پیش گیرند. بدین ترتیب است که در سایۀ هماهنگی علم و دین، جوامع اسلامی از خواب غفلت بیدار شده و سرنوشت خویش را در دست خواهند گرفت.
Comments are closed.