احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۳ اسد ۱۳۹۴
یک شنبه ۴ اسد ۱۳۹۴
لطیف پدرام
دکتر سپنتا میگوید: «تنوع قومی باید در یک دموکراسی پُرتسامح حل شود»(هشت صبح).
این سخن، تحصیل حاصل و مصادره به مطلوب است. هنگامی که گوینده حرفی برای گفتن نداشته باشد، مثل سپنتا حرف میزند. اما پرسش بنیادینِ من این است: «دموکراسی پُر از تسامح شما (سپنتا) که تنوع قومی را عادلانه در چارچوب افغانستان واحد حل کند، چهگونه ایجاد میشود، چه باید کرد؟… کلیگویی نکنید، چهگونه؟… مشخص!» پرسش دیگر من این است: «چرا تا به حال با نام مستعار نوشتهاید؟ آن خط قرمزی که به آن مینازید و میگویید از میان همۀ نوشتههای شما میگذرد و ظاهراً مایۀ افتخار شماست، با تهاجم خونبار نیولیبرالیسم، امپریالیسم و فرانواستعمار، چهگونه میتواند سازگار باشد؟ چرا خود را در خدمت این رژیم دستنشانده قرار دادید؟… جوانهایی را میشناسم که هیچ مدافع شرقی، غربی و آلمانی، امریکایی، انگلیسی ندارند، پشت و پناهی ندارند، اما شجاعانه با نام اصلی و رسمیِ خود مینویسند و قلم میزنند، چه خطری شما را تهدید میکرد که با نام مستعار بنویسید؟… وزیر خارجه بودید، مشاور امنیت ملی بودید، در پناه گاردهای مسلح رفتوآمد میکردید، حقوق خوب میگرفتید، سفرهای لوکس داشتید… و حالا که برکنار شدهاید، میخواهید با نام اصلی خود بنویسید، چرا؟» هرچند دلیلش را میدانم، اما میگذارم به خوانندهگان، میخواهم خود به جستوجوی دلیل و دلایل باشند تا خوبتر شما را درک کنند!
«پارادایم ژیوپولتیک خاورمیانه»؟ (سپنتا). یعنی میخواهند (امریکاییها البته) به قول شما: در خاورمیانه دولتچههایی ایجاد کنند. طبعاً این دولتچهها در میان قتل و کشتار و اشک و خون مردمانِ بدبختِ خاورمیانه ایجاد خواهند شد؛ اگر بشوند. چهگونه پیمان امنیتی با چنین قدرتِ جنایتکاری را در مجلس نمایندهگان تعریف و توجیه میکردید؟ شما چه ربط معنوی به مکتب فرانکفورت دارید؟ به والتر بنیامین نازنین که از ترس رفقای جدید خودت در مرز فرانسه و اسپانیا، در دهکدهیی متروک و غمزده دست به خودکشی زد.
نویسندهگان «دیالکتیک روشنگری»، «دیالکتیک منفی» که گفتند: دیگر راهی وجود ندارد، پراتیک را باید تعطیل کنیم. بعد از آشویتس شعر گفتن جنایت است. آقای سپنتا، مردم را «خر» خیال نکنید! خواهش میکنم، با همان اشغالگرها بمانید!
«پارادایم»؟ فکر کنم معنای درستِ پارادایم را هم نمیدانید. «گفتمان» را هم نمیدانید.
دربارۀ مفهوم «پارادایم» مکث میکنیم و برمیگردیم به هویت قومی و توهیننامۀ شما به جوانان میهنم.
“Paradeigma”= الگوواره (معادل و یا برابر فارسی). به انگلیسی پارادایم. این واژه برای نخستینبار در سدۀ پانزدهم به معنای الگو و مدل به کار برده شد. از سال ۱۹۶۰ به بعد، به الگوی تفکر هر رشتۀ علمی یا دیگر متون شناختشناسی گفته میشود. واژۀ الگوواره هم در سال ۱۹۶۲ بهوسیلۀ توماس کوهن به کار آمد. البته کوهن، واژۀ «علوم نرمال» را به کار برد. «کوهن معتقد بود که کاربرد این واژه ـ تعبیر الگوواره در علوم اجتماعی صحیح نیست و اصولاً به وسیلۀ این واژه میتوان علوم اجتماعی را از علوم طبیعی تشخیص داد. با توجه به کثرت آرا در مورد یک موضوع در علوم اجتماعی واحد و همچنین چندمفهومی بودن واژهها، الگوواره وجود ندارد. نمونههای زیادی از عدم وجود الگوواره در علوم اجتماعی بهویژه علوم سیاسی در اختیار داریم». (متیدوکان، جامعهشناس فرانسوی)
بنابراین، پارادایم ژیوپولتیک خاورمیانه، قابل بحث است. آیا میتوان در آن مورد این واژه را به کار برد؟
جمهوری هم قابل تأمل است. منتسکیو و کانت در اینباره سخن گفتهاند. مفهوم واژۀ جمهوری درجاتی از مردمسالاری را در بر دارد. دیکتاتوریهای غیرسلطنتی داریم که به نام جمهوری مسمااند. نمونههایش هم اکنون وجود دارند. جمهوری نوعی از حکومت است که در آن مسوولین حکومتی موروثی انتخاب نمیشوند. انتخاب میشوند با رای مستقیم یا غیرمستقیم مردم – دموکراسی نمایندهگی (پارلمانی) یا مستقیم. زمانی که پارلمان افغانستان از شما سلب صلاحیت کرد، چرا با فرمان رییس جمهور کرزی در پست وزارت خارجه به کارِ خود ادامه دادید؟ این چهگونه احترام به ارزشهای جمهوری، دموکراسی نورماتیف و تفکر انتقادی ـ فرانکفورتی است آقای سپنتا؟!
«…آنچه برای علم فیزیک در اواخر قرن نوزدهم اتفاق افتاد، یک «پارادایم شیفت» بود. لرد کلوین، فیزیکدان مشهور آنزمان گفت: چیز جدیدِ دیگری برای کشف کردن وجود ندارد. آنچه باقی مانده است، تنها اندازهگیری دقیق و دقیق است. پنج سال پس از آن، آلبرت انشتین مقالۀ معروفِ خود را در مورد نظریۀ نسبیت ارایه کرد، که قوانین میکانیک نیوتونی (بیش از سهصدسال برای توضیح حرکت و نیرو به کار میرفتند) را به چالش کشید.»(توماس کوهن)
دربارۀ مسایل و امور اجتماعی که بهطور چشمگیری سیالاند، نمیتوان بهسادهگی و بیپروایی حکم صادر کرد. در کلام و فقه سیاسی اسلام، «عدل زمانه» و «ظلم زمانه» داریم. قاعدۀ «توقف/وقف» داریم. نمیشود یک تمدن عظیم را به بهانۀ مدرنیته یکسره نفی کرد. نمیشود احضار عناصر مثبتِ هویتهای قومی را نژادپرستی، قبیلهگرایی و بربریت خواند. برای رسیدن به دموکراسی پُرتسامح باید هویتها با هم گفتوگو کنند و به سخن هاناآرنت به اقناع برسند. دموکراسی عرصه و میدانِ اقناع است. اینکه رییسجمهوری ما حتماً و میباید از میان یک قوم انحصارطلب برگزیده شود، چه تفاوتی با سلطنت موروثی و سیستم «ولایتعهدی» دارد؟
آنچه در ده سال پسین، با وجود حضور گستردۀ نیولیبرالیسم اتفاق افتاد و آنچه در تعیین زعامت اتفاق افتاد، «ولایت عهدی» قومی بود، یعنی انتقال موروثی قدرت ـ از یک پشتون به پشتون دیگر یا غلبه و «تغلب». اگر سازوکار نظام شرعی و دینی است، این اصطلاح ـ زعما ـ سلطان، واجد شرایط سلطانی (در مفهوم اسلامی) نبودند. فاقد ده ـ پانزده شرطی بودند که فقههای سیاسی و فقه سیاسی اسلام برشمردهاند. اگر دموکراتیک به معنای غربی آن است، باز مشروعیتِ خود را از رای مردم نگرفتند. جایی هم برای مصالح مرسله و منطقۀالفراغ نمیبینیم.
Comments are closed.