- ۰۹ اسد ۱۳۹۴
شنبه ۱۰ اسد ۱۳۹۴
داکتر محیالدین مهدی
تمهیدات
– طالبان مهمترین تهدید برای امنیت افغانستان به حساب میآیند. با این حال، تا کنون هیچ راه حلی برای پایان دادن به این تهدید ارایه نشده است. دلایل عمدۀ این نارسایی، سیاسی و قومی است. در مناظرههای نامزدانِ مقام ریاست جمهوری افغانستان، نامزدها سخنان «رای آور» و «غیر تخریش کننده» بر زبان میآورند. نامزد دولت – آقای کرزی – بهطور آشکارا، این مشکل را مشکل قومی میداند و راه حل قومی برای آن مطرح میکند.
– اصطلاح طالبان، کاربرد وسیعی دارد: دستههای جنگجویی که در افغانستان و پاکستان، مرزهای هندی- پاکستانی کشمیر، و در داخل خاک پاکستان علیه هر سه کشور متذکره میجنگند، طالبان خوانده میشوند. این دستهها، شهروندان کشورهای متعددی چون چین، اروپا، عرب و امریکا، آسیای میانه، افغانستان و پاکستان اند. اما در این نوشته اصطلاح طالبان – جز در مواردی که تصریح شده – به دستههای افغانی آن جنگجویان اطلاق میشود.
– در مورد انگیزۀ فعالیت طالبان سخنان متفاوتی گفته شده است: بعضیها به این عقیدهاند که طالبان به دلیل حضور مخالفینشان در دولت آقای کرزی، با این دولت میجنگند؛ اما اینان نگفتهاند که چرا طالبان با دولت استاد ربانی میجنگیدند. بعضیها گفتهاند آنان فقط با دولت کرزی میجنگند، اگر این دولت تعویض شود، جنگی در میان نخواهد بود. ولی حقیقت این است که طالبان هم با دولت کرزی میجنگند، هم با دولت بعد از او، چنانکه با دولت قبل از او نیز جنگیدند. زیرا مبنای فعالیت آنان را دو امر مهم تشکیل میدهد: ۱) برداشت سیاسی آنان از آیین اسلام و چهگونهگی برپایی نظام سیاسی یا دولت بر پایۀ این برداشت (در مجموع برداشت طالبان از اسلام با باورهای سنتی و محلی آنان عجین شده است)؛ ۲) وابستهگی رهبران آنان به سازمانهای سیاسی مماثل و دستگاههای استخبارات کشورهای ذیدخل.
– از نظر تباری هرچند اکثریت رهبران طالبان پشتون اند، اما بهندرت در آنان تمایلات قومپرستانه به ملاحظه میرسد. در اکثر موارد دیده میشود که طالبان فراتر از محدودۀ مناسبات قومی میاندیشند؛ از همینرو به دعوتهای دولت کرزی جواب مثبت نداده اند. اما از آنجایی که زمینۀ اصلی فعالیت طالبان در مناطق پشتوننشین افغانستان است، بیشترین قربانی اعمال آنان را پشتونها تشکیل میدهد.
– از همان آغاز تشکل، این سازمان مناسبات ایدیولوژیک و همسوییهای عملی با سازمان های مماثل خویش – در منطقه و در جهان – پیدا کرد؛ چندان که در عمل نمیتوان آنان را از همدیگر جدا ساخت. البته با تأکید باید گفت که این روابط که توسط دستگاه استخبارات نظامی پاکستان ایجاد گردیده، در سطح رهبران طالبان، منحصر است.
– امریکا و متحدین غربی او ادعا میکنند که: «ما برای سرکوب دشمنان خویش به افغانستان آمدهایم؛ دشمنان ما در افریقا، اروپا و در امریکا به ما حمله کردند. آنان که در رأسشان القاعده است، در افغانستان لانه کرده بودند و در پناه دولت طالبان مشغول برنامهریزی برای حملات بعدی بودند. تقاضای ما برای تحویلدهی رهبر القاعده – اسامه بن لادن – از جانب طالبان رد گردید، از اینرو ما مجبور شدیم به خاک افغانستان لشکرکشی کنیم.»
ولی آنان از نقش خود، پاکستان و بعضی از کشورهای عربی، در تأسیس و تقویت طالبان چیزی نمیگویند؛ با آنکه عملاً به پایگاههایی در خاک پاکستان حمله میکنند، به دلیل همسویی دولتهای وقت آنان، با دولت وقت پاکستان در امر ایجاد طالبان، پرده از روی این حقیقت برنمیدارند. کم نیستند کسانی که دربارۀ ادعا یا فلسفۀ حضور امریکا در افغانستان، تردید نشان میدهند و میگویند که اگر امریکا از افغانستان خارج شود، طالبان – و حتا تروریسم – در کار نخواهد بود. ولی با پیروزی دموکراتها در امریکا، بسیاری از کشورهای منطقه و همسایه (ی افغانستان)، به این عقیده شدهاند که امریکا در شعار مبارزه با تروریسم خویش، جدی است.
– در داخل این سازمان یا دستۀ جنگجو، اطلاق اصطلاح «طالبان معتدل» و «طالبان تندرو» کاربرد عملی ندارد؛ به عبارت دیگر، آنانی که عضویت این سازمان را دارند، بالعموم محارب و تندرو اند، اما وابستهگی آنان به ایدیولوژی یا اعتقادات رسمی سازمان، کاملاً فرق میکند. بسیاری از افراد این سازمان با انگیزههای غیر ایدیولوژیک، به عضویت این سازمان درآمدهاند که میتوان اصطلاح «طالبان میانهرو» را به آنان اطلاق کرد.
– حملات نیروهای ائتلاف با همکاری نیروهای مقاومت در سال ۲۰۰۱ میلادی، بساط سیاسی و نظامی طالبان در افغانستان را برچید. اما چند امر زیر باعث گردید که آنان دوباره احیا گردند: ۱) حکومت کرزی که با اتکا به نیروهای مقاومت به قدرت رسیده بود، غرض ایجاد پایگاه برای خویش، در صدد دلجویی از طالبان برآمد، و حتا به نحوی آنان را تبرئه کرد (تأسیس کمیسیونی بهنام تحکیم صلح که ضیاع و اتلاف امکانات مالی را نیز در پی داشت، وسیلهیی برای تشویق طالبان گردید)؛ ۲) به دلایل سیاسی، پیش از اطمینان از امحای طالبان، و پیش از تأسیس و تقویت اردو و پولیس، نیروهای مقاومت را که با طالبان میجنگیدند، خلع سلاح کردند؛ ۳) گماشتن والیها و ولسوالهای فاسد و بیکفایت، مردمان ولایات مرزی را که با سقوط ادارۀ طالبان، امیدوار به امنیت و عدالت شده بودند، ناامید ساخت؛ ۴) عدم هماهنگی میان نیروهای بینالمللی و نیروهای داخلی در عملیات، نارضایتی مردم را بیشتر ساخت، و این امر باعث گردید که طالبان بتوانند بهآسانی از میان جوانان سربازگیری کنند؛ ۵) ادعای اتحاد استراتژیک دولت افغانستان با امریکا و هند باعث تخریش و تحریک همسایهگان و کشورهای منطقه در امر حمایت از طالبان شد؛ ۶) اهمال امریکا از ادامۀ حمایت پاکستان از طالبان زمینۀ رشد مجدد آنان گردید؛ ۷) اتحاد کرزی با قاتلان اسرای طالبانف انگیزۀ انتقامگیری در آنان را تقویت نمود؛ ۸) بیرغبتی جهان اسلام، در امر حمایت از تحول جدید در افغانستان به پندار حضور اشغالگرانۀ نیروهای بینالمللی، باعث تشویق رهبران طالبان گردید؛ ۹) روابط مشکوک نیروهای نظامی بعضی از کشورها (ی مستقر در افغانستان) با طالبان مانع تصفیۀ مناطقی از حضور آنان گردید؛ ۱۰) اهمال جامعۀ جهانی در امر مبارزه با مواد مخدر، تمویل مالی آنان را آسان ساخت. اما بیتردید که طالبان توان نظامی و پایگاه گستردۀ سیاسی سالیان قبل از ۲۰۰۱ را ندارند؛ آنان دیگر از حمایت ملی و افغانستانشمول برخوردار نیستند. آنان اقلیتِ محدودی اند که ـ مخصوصاً ـ در اطراف کشتزارهای کوکنار سنگر گرفتهاند و از عواید آن – فیالجمله – هزینۀ جنگ را تأمین میکنند.
– خلع پرویز مشرف از قدرت و پیروزی حزب مردم در پاکستان، صفحۀ جدیدی را در مناسبات آن کشور با طالبان – و در مجموع با پدیدۀ بنیادگرایی و تروریسم – گشود. حکومت ملکی پاکستان وارد کارزار جدی علیه کارنامۀ اسلاف خویش در این صحنه گردید. سوات که یکی از پایگاههای اصلی طالبان پاکستانی به حساب میآمد، از سکنه خالی ساخته شد؛ مراکز طالبان در مناطق قبایلی هممرز با افغانستان، زیر حملات مستدام قرار گرفت، چندان که اینک با قتل بیتالله محسود – رهبر طالبان وزیرستان – امیدواری زیادی برای امحای مراکز آنان در آن سوی مرز پیدا شده است.
با توجه به تمهیدات فوق، صلح با طالبان به معنای شریک ساختن آنان در قدرت سیاسی نیست، چون طریقۀ مشارکت در قدرت سیاسی، همانا پذیرش و همنوایی با روندی است که با سقوط آنان آغاز گردیده، و با آهنگ پرشتاب و امیدبخشی به پیش میرود. مبانی مذاکره با طالبان و یا هر نیروی مخالف نظامی یا سیاسی دیگر، نباید به قیمت تخطی از اصول مسلم پیشرفت، ترقی و همبستهگی ملی باشد. اصولی که – هرچند بخشی از آنها مکتوب نبوده – به جنگ خانمانسوز داخلی چندینساله پایان داد. موارد آتی شامل اصول مذکور می باشند:
۱- پیوستن به قرائت معتدل از اسلام، قرائتی که روح قانون اساسی افغانستان را میسازد. قرائتی که اکثریت مطلق باشندهگان افغانستان که به «جمهور مسلمین» تعبیر میشود، از اسلام دارند. همین قرائت یا باور به اسلام است که از اسباب اصلی همبستهگی یا وحدت ملی میان اقوام مسلمان ساکن در افغانستان به حساب میآید. قرائتهای افراطی که «شاذ» گفته میشوند، به این دلیل که تفرقهافگن و فساد آورند، حق ورود به حوزۀ سیاست را ندارند. اما باورمندی به آن، تا وقتی که به مخالفت شرعی جمهور مسلمین مواجه نگردد، جرمی شمرده نمیشود.
۲- روند جدید مدنیسازی که مظاهر آن همانا تأسیس دولت مردمسالار از طریق انتخابات، سهم اساسی زنان در حیات سیاسی و اجتماعی، و آزادی بیان و رسانههاست، نباید متوقف و معطل گردد. این روند نیز مورد حمایت قاطبۀ مردم افغانستان است. مخالفین این روند را کسانی تشکیل میدهد که از نظر رشد فکری و اجتماعی، از کاروان پیشرفت و تمدن عقب ماندهاند؛ به آنان باید کمک کرد تا به این قافله بپیوندند.
۳- حفظ همبستهگی ملی و رعایت یگانهگی سیاسی مردم افغانستان، شرط اصلی هر مذاکره با هر مخالفی است. افغانستان کشور واحد با اقوام متعدد است؛ مذاکره با طالبان باید از «موضع ملی» – یعنی از موضِع تمام اقوام – صورت گیرد. به عبارت دیگر، با طالبان و با هیچ مخالفی نباید از موضع یک قوم وارد مذاکره شد. دولتها نمایندۀ ملت باید باشند؛ ایفای نقش قومی از جانب دولتها، علاوه بر آنکه مشروعیت ملی آنان را از بین میبرد، باعث از هم گسیختهگی ملی و تفرقۀ قومی نیز میگردد. طالبان – و هر مخالف نظامی دیگر – فقط میتواند یکی از دو حالت را داشته باشد: یا دشمن همۀ مردم افغانستان، و یا دوست همۀ مردم افغانستان. حالت سوم وجود ندارد؛ یا لا اقل نباید وجود داشته باشد. آنان نمیتوانند با برخی از مردم افغانستان دوست، و با برخ دیگر دشمن باشند؛ در غیر آن وجود ملتی به نام «ملت افغانستان» یا ملت افغان زیر سوال میرود.
۴- حفظ همسویی افغانستان با جامعۀ جهانی از دستاوردهای حیاتی دورۀ جدید است. افغانستان نمیتواند بدون این همسویی به حیات سیاسی خویش ادامه دهد و به وظایف جهانی خویش عمل کند. بنابرین، افغانستان مکلف است خود را با قرائتی که جامعۀ جهانی از تروریسم و طالبان دارد، همنوا سازد. در صورتی که دولت افغانستان در مخالفت با نظر جامعۀ جهانی، وارد معاملهیی با طالبان گردد، پیامد آن وخیم و نامیمون است؛ چه حتا در صورت خروج بیموقع نیروهای بینالمللی از افغانستان، هیچ تضمینی برای ثبات – و حتا موجودیت – افغانستان باقی نمیماند. گذشته از این، طالبان – و در مجموع تروریسم – دشمن مشترک جامعۀ جهانی و افغانستان است؛ بنابرین، هیچ یک از این دو طرف، حق معاملۀ یکجانبه با دشمن مشترک را ندارند.
۵- «مجرمین ملی» نباید بخشوده شوند؛ چه معافیت مجرمین ملی، احساس وطندوستی و وجیبۀ ملی را که حراست از ارزشهای کشوری است، تضعیف میکند. این امر باید حکم کلی داشته باشد؛ چون شاید در شرایطی نتوانیم مجرم یا خاین ملی را محاکمه کنیم؛ اما هیچ دولتی نمیتواند – یا نباید – آنان را ببخشد. با هیچ آیینی نمیتوان فتوا دهنده و شکنندۀ مجسمههای بامیان و سایر آثار تاریخی را بخشید؛ زیرا شکی وجود ندارد که انگیزۀ اصلی این اقدام ضد ملی، تحریک دشمن خارجی برای امحای آثار تاریخی و زایل ساختن هویت مستقل ملی افغانستان بود؛ در آن زمان، کشور همسایه خوابِ انقیاد و انضمام افغانستان به خاک خویش را در حال تعبیر میدید، و در پی بر انداختنِ هر نماد ایستاده، هر قامتِ افراشته و هر انسانِ به پا خاستهیی بود.
Comments are closed.