زمام‌دارانِ دو و نیم قرنِ اخیر افغانستان در یک چشم‌انداز

- ۱۹ اسد ۱۳۹۴

سه شنبه ۲۰ اسد ۱۳۹۴/

 

محمداکرام اندیشمند/
جغرافیای افغانستانِ امروز تا قبل از امپراتوری ابدالی یا درانی که توسط احمدشاه ابدالی در ۱۷۴۷ تشکیل شد، بخشی از قلمرو امپراتوری‌های پیشین بود که سرزمین‌هایی را در آسیای میانه، آسیای جنوبی و کشور فارس (ایران) احتوا می‌کرد. جغرافیای این امپراتوری‌ها که بیشتر با نام خانواده‌های زمام‌داران مقتدرِ امپراتورساز شناخته می‌شد، از سوی فاتحان عرب و خلافت‌های عربی، خراسان نام گرفت.
احمدشاه ابدالی آخرین امپراتوری را در بخشی از این جغرافیا شکل داد که محور اصلی آن را جغرافیای فعلی افغانستان می‌ساخت و مرزهایش به طرف مشرق در جنوب آسیا تا دهلی کشیده می‌شد؛ در حالی که کشور فارس (ایران) و سرزمین‌های پیشینِ این امپراتوری‌ها در ماوراءالنهر از قلمرو این آخرین امپراتوری بیرون ماند.

آخرین امپراتوری و جنگ درونی قدرت میان وارثین
احمدشاه ابدالی یا درانی و یا سدوزایی درسال ۱۷۴۷ میلادی این امپراتوری را پس از مرگ نادر افشار در قندهار بنیان گذاشت و خود را پادشاه خراسان خواند. هرچند او از سرزمین غرب و شمالِ خراسان دل کَند و قلمرو امپراتوری را به سوی شرق گسترش داد؛ اما در شبه‌قارۀ هند علی‌رغم لشکرکشی پی در پیmnandegar-3 و غلبه در جنگ، از شکل‌دهی دولت پایدارِ متعلق و وفادار به امپراتوری ابدالی ناتوان باقی ماند.
در حالی که شورش رقیبان قبایل مدعی قدرت در مرکز امپراتوری (قندهار) هنگام غیبت احمدشاه درانی که در یورش نظامی به سوی شبه‌قاره و مناطق دیگر به سر می‌برد، حکایت از جنگ درونی قدرت داشت؛ اما منازعۀ اصلی و بلاانقطاع قدرت پس از فوت بنیان‌گذار امپراتوری ابدالی(۱۷۷۲) میان پسران و بازماندگانِ او آغاز یافت. آتش این جنگ نه‌تنها تا حدود یک قرن دیگر(۱۸۲۴)میان شاه و شاهزاده‌گان سدوزایی و تا آخرین وارث این سلسله دوام کرد، بلکه سدوزایی‌ها با سلسلۀ جانشین خود محمدزایی‌ها، و سرداران محمدزایی در میان خویش جنگ خونین قدرت را تا آخرین سردار و شاه این خانواده (محمدظاهرشاه و محمد داوود) و تا سال ۱۹۷۸ ادامه دادند. پس از سقوط حکومت آخرین زمام‌دار سلسلۀ محمدزایی (سردار محمد داوود) نیز جنگ قدرت میان گروه‌های سیاسیِ مدعی قدرت و سران این گروه‌ها ادامه یافت و آتش این جنگ همچنان مشتعل است.

دو ویژه‌گی جنگ‌های خونینِ دو و نیم سدۀ اخیر:
دو و نیم قرن منازعۀ خونینِ قدرت در افغانستان با دو ویژه‌گی مشخص می‌شود:

۱- عبور از تمام خط‌های سرخ:
بسیاری از مدعیان و زمام‌دارانِ قدرت در تمام سال‌های جنگ قدرت، هیچ‌گونه خط سرخی را حرمت و رعایت نکردند. نه پیوندهای بسیار نزدیکِ خونی مانع جنگ شد، نه دوستی‌ها و رفاقت‌های ایدیولوژیک و حزبی، و نه معیارهای اخلاقی و منافع وطنی و ملی. در سال‌های جنگ بر سر کسب قدرت، حفظ قدرت و گسترش حوزۀ قدرت، برادر با برادر، پسر علیه پدر و پدر علیه پسر، خانم علیه شوهر، عموزاده با عموزاده، این حزب سیاسی با آن حزب سیاسی، سران و رهبرانِ یک حزب میان هم، به‌سختی و با بی‌رحمی تمام جنگیدند و با توسل به بی‌رحمانه‌ترین و غیراخلاقی ترین شیوه خون هم را ریختاندند و برای کُشتار همدیگر، روش‌های مختلف هولناک را به کار بردند؛ از زیر پای فیل انداختن، تا به دهن توپ بستن و با بالشت خفه کردن و بر سر دار آویختن.
۲- وابسته‌گی به خارج و مداخله‌پذیری خارجی:
جنگ دو و نیم قرنۀ قدرت در افغانستان با مداخله‌پذیری زمام‌داران و وابسته‌گی طرف‌های این جنگ هرچند به گونۀ متفاوت با دولت‌ها و حلقه‌های خارجی مشاهده و مطالعه می‌شود. در بسیاری از جنگ‌های قدرت میان مدعیان قدرت، از شاه و شاهزاده‌گان سدوزایی تا سرداران محمدزایی و تا سران و رهبران گروه‌های سیاسی، دست دخالت خارجی به گونۀ مستقیم و غیرمستقیم دراز است. اگر بخشی از عوامل این دخالتِ خارجی ناشی از سیاست مداخله‌گرانۀ آن‌ها در جهت منافع‌شان باشد، بخش دیگر، ریشه در دخالت‌پذیری و وابسته‌گی طرف‌های داخلی جنگ قدرت دارد. نکتۀ قابل توجه و مهم این است که طرف‌های داخلی جنگِ قدرت در این دخالت‌پذیری و وابسته‌گی خارجی نیز به هیچ خط سرخی تعهد و حرمت نگذاشتند: از امضای معاهداتی که به یورش نظامی خارجیان مشروعیت می‌داد تا واگذاری خاک و سرزمین به آن‌ها و وابسته‌گی در سیاست خارجی و حتا ادارۀ داخلی افغانستان به خارجیان.

هفت دهه سلطنت زمام‌داران سدوزایی(۱۸۳۸ – ۱۷۷۲):
پس از فوت احمدشاه ابدالی در سال ۱۷۷۲، دو تن از پسران او، شهزاده سلیمان در قندهار و شهزاده تیمور در هرات اعلان پادشاهی کردند. تیمور با هجوم به قندهار، شاه‌ولی خسرِ سلیمان و وزیر قدرتمند سلطنت پدر(احمدشاه ابدالی) را با دو پسر و دو برادرزاده‌اش دستگیر و اعدام کرد و به تخت سلطنت نشست.
تیمورشاه پس از تصاحب سلطنت در قندهار هرچند کابل را به پایتختی برگزید و با شماری از سران قبایل و شهزاده‌گان مدعی تخت و تاج به کابل رفت تا از مخالفت و شورش آن‌ها بر سر تصاحب سلطنت در امان بماند؛ ولی شورش و مخالفت در فرصت‌های مختلف تا سال ۱۷۹۳ که پدرود حیات گفت، ادامه یافت. از تیمورشاه ۳۲ پسر باقی ماند که آن‌ها و فرزندان و نواسه‌های‌شان در حدود یک قرن دیگر بر سرِ قدرت جنگیدند نخستین جنگ بر سر پادشاهی تیمورشاه میان دو پسرش زمان‌شاه و همایون در ۱۷۹۳ به وقوع پیوست که به غلبۀ زمان‌شاه و سلطنت او و کورسازی چشم همایون انجامید. سپس برادرش شهزاده محمود والی هرات در سال ۱۷۹۷ پرچم بغاوت برافراشت که او نیز در این بغاوت شکست خورد.

تیمورشاه در سال ۱۷۹۹ ده نفر از سران قبایل را به جرم مشارکت در توطیۀ براندازی سلطنتش گردن زد که در میان این ذبح شده‌گان، سردار پاینده محمد رییس قبیلۀ بارکزایی یا محمدزایی قرار داشت. سپس پسران این سردار مقتول برای انتقام پدر به رهبری فتح‌محمدخان سر به شورش برداشتند و در این شورش، شهزاده محمود برادر شاه را پیش کشیدند تا به سلطنت برسانند. محمود به کمک آن‌ها پادشاه شد و در انتقام از برادر عینی‌اش همایون، چشم شاه‌زمان مخلوع را کور(۱۸۰۱)کرد و تا ۱۸۰۴ علی‌رغم جنگ با برادارن و مخالفان به سلطنت ادامه داد. سرانجام شاه محمود را برادرش شجاع‌الملک از سلطنت برانداخت و تا سال ۱۸۰۹ در میان جنگ و کشمکش با برادارن خود و پسران پاینده‌محمدخان به حکومت ادامه داد.
شاه محمود در سال ۱۸۰۹ دوباره به کمک پسران پاینده‌محمدخان سلطنت را از شاه شجاع گرفت و تا ۱۸۱۸ پادشاه باقی ماند. او در این دوره، فتح‌محمدخان را وزیر و به مفهوم امروز صدراعظم تعیین کرد. فتح‌محمدخان در حکومت با قدرتِ بیشتر از شاه ظاهر شد، برادرانش را به امور ولایات گذاشت و قدرت را در واقع از شاه گرفت. این وضعیت، کامران پسر شاه محمود را به کورسازی فتح خان(۱۸۱۷) وا داشت و سپس یک‌جا با پدرش و قبایل متحد خود، فتح خان نابینا را به شکل فجیعی به قتل رساند. چشمانش را از حدقه کشید و اعضای بدنش را قطع کرد.

جنگ خونینِ شاهان سدوزایی با سرداران محمدزایی:
قتل وزیر فتح‌محمدخان، برادرانِ او را که شمارشان به بیست تن می‌رسید و اکثراً حاکم ولایات بودند، به جنگ با شاه و پسرش کشاند. برادران وزیر به ولایات مختلف مسلط شدند و هر کدام آن‌ها فردی از خانوادۀ سلطنتی سدوزایی را به نام شاه عنوان کردند و خود در سایۀ او قدرت را به‌دست گرفتند. اما آن‌ها بر سر توسعۀ قلمرو حاکمیتِ خود و سلطه بر پایتخت از یک‌سو در جنگ میان هم و از جانب دیگر در جنگ با سدوزایی‌ها به‌سر بردند.
دوست‌محمدخان محمدزایی بر پایتخت مسلط شد و شاه‌محمود پادشاه سدوزایی به‌سوی هرات فرار کرد. اما شاه در آن‌جا بر سر حکومت هرات با پسرش کامران جنگید. پسر در این جنگ بر پدر غلبه یافت.
در حالی که جنگ قدرت میان سدوزایی‌ها و محمدزایی‌های مدعی قدرت ادامه داشت، شاه شجاع سدوزایی پس از امضای معاهدۀ لاهور با انگلیس‌ها و پادشاه سیک پنجاب در پناه و حمایت نیروهای انگلیس در سال ۱۸۳۳ به سلطنت کابل دست یافت و تا سال ۱۸۳۸ به سلطنت ادامه داد. دوست‌محمدخان محمدزایی امیر کابل به بخارا فرار کرد. سپس که قیام مسلحانه در برابر شاه و نیروهای انگلیس اوج گرفت، از بخارا در سال ۱۸۴۰ به شمال کابل برگشت و خود را تسلیم انگلیس‌ها کرد. انگلیس‌ها او را به هند بردند، اما پس از مرگ شاه شجاع که در ۱۸۴۳ به قتل رسید، به کابل بازگرداندند و سلطنتش را پذیرفتند.
پس از قتل‌شاه شجاع در واقع سدوزایی‌ها دیگر بختی در جلوس بر تخت سلطنت نیافتند. فتح جنگ پسر او پس از یک‌ماه سلطنت به جای پدر مقتولش از سوی وزیرمحمداکبرخان پسر دوست محمدخان، دستگیر و زندانی شد. صفدر جنگ پسر دیگر شاه شجاع که در قندهار اعلان سلطنت کرده بود، توسط سردار مهردل‌خان محمدزایی شکست خورد و بهسوی هند فرار کرد.

۱۳۵ سال سلطنت و زمام‌داری سرداران محمدزایی(۱۹۷۸ – ۱۸۳۸):
از زمام‌داری سردار دوست‌محمدخان که به عنوان امیر بر سلطنت کابل نشست تا زمام‌داری سردار محمدداوودخان، ۱۳۵ سال می‌گذرد. جنگ قدرت در بسیاری از این سال‌ها میان سرداران محمدزایی ادامه یافت. حتا در سال‌هایی که امیران و سلاطین آن‌ها در آرامش و امنیت، امارت و سلطنت کردند، این آرامش را منازعۀ درونی قدرت برهم می‌زد.
دوست‌محمدخان در کابل تا وفات خود در سال ۱۸۶۱ به سلطنت ادامه داد، در حالی که برادران دیگرِ او در ولایات بر سر گسترش قلمرو حکومت با هم در جنگ به سر می‌بردند.
از دوست‌محمدخان پسران زیادی باقی ماند که از میان آن‌ها ۹ تن (محمدافضل خان، محمداعظم خان، شیرعلی خان، محمدامین خان، محمدشریف خان، ولی‌محمد خان، فیض‌محمد خان، محمداسلم خان و محمدحسن خان) هر کدام حکومت یک ولایت را در دست داشتند. هر یکِ آنان نیز دارای پسرانی بودند و سپس بر سر پادشاهی و حکومت ولایات با هم جنگیدند.
نخست شیرعلی‌خان که امارت یا سلطنت را در کابل تصاحب کرد، برادرش محمداعظم خان را شکست داد. سپس عبدالرحمن خان پسر محمدافضل خان برادر دیگر شاه از زندان به سوی بخارا فرار کرد و بعد به کابل برگشت، پدرش را پس از غلبه در جنگ با شیرعلی خان به امارت رساند. امیر جدید به زودی وفات یافت و به جای او برادرش محمداعظم خان امارت یافت، اما با برادرزاده‌اش عبدالرحمن خان در منازعه قرار گرفت. در چنین وضعیت، شیرعلی خان به کمک انگلیس‌ها که سه لک روپیه و سه هزار قبضه تفنگ از لرد لارنس حاکم انگلیسی هند به‌دست آورد، در جنگ بر عبدالرحمن خان و محمداعظم خان غلبه یافت و دوباره به سلطنت کابل رسید.
برای امارت و زمام‌داری سردار شیرعلی‌خان، یک دوره آرامش ده ساله ایجاد شد، اما سپس با پسرش محمدیعقوب خان بر سر تعین ولیعهدی در افتاد. یعقوب خان هرات را از پدر گرفت و حاکم او را بکُشت. وقتی کابل نزد پدر آمد، پدرش او را زندانی ساخت.
امیرشیرعلی‌خان در بازی بزرگ میان روسیۀ تزاری و بریتانیا در دسمبر ۱۸۷۸ از کابل بیرون شد و در ۱۸۷۹ پسر محبوسش سردار یعقوب‌خان به سلطنت رسید. در آغاز سلطنت او، انگلیس‌ها به افغانستان یورش نظامی آوردند و با وی معاهدۀ گندمک را امضا کردند. او سپس در پایان این سال، از سلطنت کنار رفت و سلطنت به عبدالرحمن خان رسید.
عبدالرحمن خان که در بخارا به سر می‌برد، پس از تشدید و گسترش جنگ مردم علیه انگلیس‌ها و شکست آن‌ها در این جنگ‌ها، به کابل آمد و از سوی انگلیس‌ها به عنوان پادشاه جدید مورد پذیرش قرار گرفت.
امیر عبدالرحمن‌خان در واقع بنیان‌گذار افغانستان معاصر بود. او که در ۱۸۸۰ به پادشاهی رسید و تا سال ۱۹۰۱ هرچند با استبداد و سرکوب به سلطنت مطلقه و استبدادی خود دوام داد، اما دولتِ یک‌پاره ایجاد کرد و مرزهای افغانستان را مشخص ساخت. امیر موصوف نخست در سال ۱۸۸۱ سردار محمدایوب پسرکاکای خود را که در جنگ میوند انگلیس‌ها را شکست داده بود، در یک جنگ خونین مغلوب کرد. سپس به سرکوبی سایر مخالفت‌ها در سراسر افغانستان پرداخت. در ۱۸۸۱ شورش قبایل شینواری‌ها و غلجایی‌ها را سرکوب کرد. در ۱۸۸۸ مخالفت سردار محمد اسحاق پسرکاکایش را در هم کوبید. در ۱۸۹۱ تا ۱۸۹۳ به جنگ هزاره‌ها رفت و با بی‌رحمی در برابر آن‌ها جنگید. بسیاری از سرداران محمدزایی را به هندوستان تبعید کرد. وقتی آن‌ها به عنوان هم‌قبیلۀ پادشاه برای او عریضه‌یی غرض مجوز بازگشت نوشتند، در پایان عریضه‌نامۀ‌شان پاسخ داد:
چون گرسنه می شوید سگ می‌شوید
چون‌که گشتید سیر، بدرک می‌شوید.
امیرعبدالرحمن پس از بیست سال پادشاهی مطلق‌العنان و استبدادی، یک مملکت ساکت و سرکوب‌شده را برای پسرش حبیب‌الله خان به میراث گذاشت. امیر حبیب‌الله هرچند بیست سال دیگر به سلطنت آرام پرداخت، اما سرانجام در جنگ درونی قدرت با خانواده قربانی شد. به باور برخی مورخین و پژوهش‌گران، امیر حبیب‌الله با پلان خانم و پسرش شهزاده امان‌الله خان در ۱۹۱۹ به قتل رسید. پس از قتل او، پسرش امان‌الله خان در کابل و برادرش سردار نصرالله در جلال‌آباد اعلان سلطنت کردند. اما شاه امان‌الله کاکایش را به بند کشاند و خود به تخت سلطنت نشست. امان‌الله خان استقلال سیاسی افغانستان را از انگلیس‌ها به‌دست آورد و در صدد عصری‌سازی کشور برآمد. او بنا بر عوامل متعدد به اهدافش نرسید و قربانی دسایسِ مختلف شد. در حالی که سردار محمدنادرخان و برادرانش جنگ را با حبیب‌الله کلکانی که سلطنت امان‌الله خان را برانداخته بود، به عنوان اعادۀ سلطنتِ وی به‌راه انداختند، اما وقتی حبیب‌الله را با مهر و امضا در قرآن کریم دستگیر و تیرباران کردند، بازگشت امان‌الله خان را به سلطنت نپذیرفتند.
نادرخان و برادرانش با ایجاد سلطنت مونارشی خانواده‌گی، مخالفان داخلی خود را سرکوب کردند. یکی از قربانیان سرکوبی او، غلام‌نبی‌خان چرخی و خانواده‌اش بود که با بی‌رحمی از سوی او به قتل رسید. سرانجام در سال ۱۹۳۳ توسط عبدالخالق هزاره کارگر خانوادۀ چرخی ترور شد. پس از وی محمدظاهر پسر ۱۹ساله‌اش به تخت سلطنت نشست. او چهل سال در افغانستان پادشاهی کرد. اما سی سال نخست را کاکاها و پسران کاکایش (سردار محمدهاشم، سردار شاه محمود، سردار محمدداوود) به عنوان صدراعظم و وزیر حکومت کردند و در ده سال واپسین، با تغییر در قانون اساسی، اعضای خانوادۀ سلطنتی را از کرسی صدارت محروم ساخت و بنیاد دموکراسی را گذاشت. اما محرومیت منسوبین سلطنت، پسرکاکا و شوهرخواهر او سردار محمدداوود را عقده‌مند ساخت و به سوی مبارزۀ ناآشکار قدرت با شاه برد و در کودتای سرطان ۱۳۵۲(جون ۱۹۷۳) شاه را از سلطنت عزل کرد و با اعلان نظام جمهوری، خود به عنوان رییس دولت جمهوری افغانستان زمام قدرت را به‌دست گرفت. سردار محمدداوود پنج سال بعد (۱۹۷۸) با کودتای حزب دموکراتیک خلق، همراه با اعضای خانواده‌اش به قتل رسید و قتل او بر ۱۳۵ سال زمام‌داری سرداران محمدزایی در افغانستان نقطۀ پایان گذاشت.

۳۵ سال بی‌ثباتی و جنگ و ۹ زمام‌دار با چهار نوع رژیم سیاسی:
پس از کودتای ثور ۱۳۵۷ (اپریل ۱۹۷۸) افغانستان در معرض بی‌ثباتی و جنگِ پیوسته و مداوم قرار گرفت که تا اکنون ادامه دارد. جنگ قدرت میان زمام‌داران در داخل و دخالت مستقیم و غیر مستقیم از خارج، از ویژه‌گی‌های این دوره است. افغانستان در این دورانِ کوتاه مورد یورش نظامی دو ابرقدرت جهانی یعنی شوروی سوسیالیستی سابق و متحدانش و ایالات متحدۀ امریکا و متحدانش قرار گرفت. جنگ امریکا و متحدانش هنوز ادامه دارد.
از شگفتی‌های این دوران، جنگ قدرت میان احزاب و گروه‌های مختلف سیاسی و ایدیولوژیک و زمام‌داران این گروه‌ها و احزاب حتا در داخل یک حزب است. در این دوران کوتاه، چهار نوع رژیم سیاسی متفاوت با ۹ زمام‌دار و یا رییس دولت تشکیل یافت:
۱- جمهوری دموکراتیک افغانستان در تبعیت از ایدیولوژی مارکسیسم لنینیسمِ حاکم بر اتحاد شوروی اسبق به ریاست نورمحمد تره‌کی، حفیظ‌الله امین، ببرک کارمل و دکتر نجیب‌الله. تمام این‌ها در جنگ درونی قدرت میان خود به‌سر بردند و سه تن‌شان قربانی این جنگ درونی قدرت شدند.
۲- دولت اسلامی افغانستان متشکل از تنظیم‌ها و احزاب اسلامی و جهادی که در پاکستان شکل گرفتند و در جنگ با دولت حزب دموکراتیک خلق و قوای شوروی مورد حمایت غرب و کشورهای اسلامی و عربیِ متحد امریکا و غرب قرار داشتند. دولت اسلامی مجاهدین در دو ماه نخست به ریاست صبغت‌الله مجددی و سپس به ریاست برهان‌الدین ربانی تمام سال‌های حیات خود را در جنگ درونی قدرت با سایر تنظیم‌ها به‌خصوص با حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار و تحریک طالبان به رهبری ملاعمر به‌سر برد.
۳- امارت اسلامی افغانستان توسط گروه طالبان با حمایت پاکستان، عربستان سعودی و متحدین آن‌ها به رهبری ملا عمر.
۴- جمهوری اسلامی افغانستان به ریاست حامد کرزی و اشرف‌غنی که با حملۀ نظامی امریکا و حضور نظامی ناتو و حمایت مالی و نظامی آن‌ها شکل گرفت و تا اکنون در سایۀ این حمایت علی‌رغم جنگ با طالبان ادامه دارد.
در پایان این چشم‌انداز بسیار سریع و کوتاه از اوضاع سیاسی افغانستان در دو و نیم‌صد سال اخیر، این پرسش به میان می‌آید که «آیا افغانستان ظرفیت و توانایی آن را دارد که به یک کشور با ثبات، پیشرفته، دارای دولت مدرنِ ملی و نظام متوازن و عادلانۀ سیاسی تبدیل شود؟»

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.