گزارشگر:حبیب حکیمی/ یک شنبه 1 سنبله 1394 - ۳۱ اسد ۱۳۹۴
۹۶ سال پیش از امروز، امانالله خان شاهزادۀ تجددخواه به دنبالِ تکیه بر اریکۀ قدرت، افغانستان را کشوری مستقل اعلان کرد و از دولت بریتانیای کبیر و کشورهای دیگرِِ جهان خواست تا استقلالِ آن را به رسمیت بشناسند. اینکه افغانستان واقعاً مستعمرۀ انگلیس بوده یا نه، جای بحث دارد و روایت رسمی از آن، آخرین روایت نیست. من در این نوشتار به امانالله به عنوان شاهی نوگرا و تجددخواه نگاه میکنم نه بانی استقلال!
امانالله خان تحت تأثیر مدرنیتۀ غربی و جنبشهای استقلالطلبانه و آزادیخواهانه و حرکتهای مشروطیت در کشور های آسیایی و شرقی، میخواست افغانستان را کشوری مستقل و آزاد در کنار کشورهای متمدنِ جهان ببیند و این آرمانِ او در همۀ سخنرانیها و بیانیههایش بازتاب یافته است. او برای دستیابی به آرمانهایش، اصلاحاتی را در زمینۀ فرهنگ، سیاست، اجتماع و اقتصاد آغاز کرد و گامهای لرزانی را به سوی عدالت اجتماعی، کثرتگرایی سیاسی، آزادیهای فردی و اجتماعی، برابری حقوق زنان و مردان و… برداشت.
او که چنین آرزوهای بلنـدی را در سر میپرورانید، متوجه نبود که سنت ستبرِ حاکم بر این سرزمین با تمامی مؤلفههایش، سدی سختشکن در برابرِ برنامههای تجددطلبانۀ او خواهد بود. بنمایۀ اندیشههای او را مدرنیتۀ غربی میساخت و جنبشهای استقلالطلبانه و تجددگرا در حوزۀ فرهنگی و تمدنییی که او از آن بر خاسته بود، الهامبخشِ او بود. جنبش استقلالطلبانه در هند به رهبری گاندی، نوگرایی و تجددطلبی در ایران و ترکیه به رهبری رضاخان و آتاترک او را تشویق میکرد تا در این راستا در کشورِ خودش گام بردارد.
امانالله کشوری را میخواست در مسیرِ پیشرفت و ترقی و عزت و آزادی سوق دهد که قرنها شلاقِ ستم و استبداد و فقر و محرومیت و ارتجاع را بر گردههایش تحمل کرده بود و آزادی را نهتنها رهایی نمیدانست که آن را انحراف از مسیر طبیعی میپنداشت. او دغدغۀ رسیدن به اهدافش را در کوتاهترین وقتِ ممکن داشت. بنابراین، برنامههایش را بهسرعت تدوین کرد و در پی تطبیقِ آنها برآمد که در اصطکاک با نیروهای ارتجاعی که نمایندهگان افکار و سنتهای قرون وسطایی بودند، به بنبست خورد و دیری نگذشت که جا را برای آنها خالی و افغانستان را به پرتگاه انحطاط و عقبگرد و جنگهای داخلی پرتاب کرد.
شکست برنامههای اصلاحی امانالله خان در آن برهه از زمان که افغانستان در لجنزار فقر فرهنگی و علمی و اقتصادی دستوپا میزد و مردم در یک نظم قبیلهیی به زندهگی خود ادامه میدادند، زمینهساز حاکمیت استبدادی و لگامگسیختهیی شد که دههها بر مردم تسلط داشت و اثرات ناهنجارِ آن تاهنوز باقیست.
شاه امانالله با موضع سرسختانه و شتابِ بیش از حد از بهرِ تطبیق برنامههای اصلاحیاش، خشم هستههای عقبگرا و تاریکاندیش را که پاسدار نظم و ارزشهای کهن بودند، برانگیخت. بنابراین، قیامهایی که در برابر حکومتِ او شکل گرفتند، حامل همۀ مؤلفههای سنت کهن حاکم بر این جامعه بودند و دین به عنوان فربهترین مؤلفۀ سنت، بیشترین نقش را در آنها بازی کرد. البته عوامل بیرونی هم از جمله مداخلات انگلیس در شکست حرکت امانالله خان نقشِ خود را داشت. در آن زمان شوروی به عنوان قدرت رقیب انگلیس در منطقه، نخستین کشوری بود که استقلال افغانستان و حکومت شاه امانالله را به رسمیت شناخت و این کار، خشم دولت انگلیس را به دنبال داشت.
نکتۀ برجستهیی که در اصلاحاتِ امانی احساسات مذهبیِ عوام را تحریک کرد و زمینۀ بهرهبرداری جریانهای سنتگرا را از آن مهیا ساخت، آزادی و برابری زنان با مردان بود. او با دادن آزادی به زنان بر حیطۀ تسلط تاریخی و سنتیِ مردان تاخت و محیط زیستِ امنِ آنان را نشانه گرفت. زنان که در طول تاریخ مایملکِ مردان محسوب میشدند، برای اولینبار در جامعۀ افغانستان مالکِ خود میشدند که برای جامعۀ سنتی پذیرفتنی نبود.
روحانیون که طلایهدار مقاومت در برابر حرکت اصلاحطلبانۀ شاهِ تازه به قدرت رسیده بودند، نهتنها با اصلاحات اجتماعی و فرهنگی او مخالفت کردند، که در برابر تکنولوژی و علم جدید هم که توسط او به این کشور وارد میشد، ایستادند. او در مصاحبهیی که با یک خبرنگار آلمانی انجام داد گفت که «من خیالپرداز نبودم و میخواستم با ملاها مصالحه کنم اما آنها هیچ تغییری را نمیپذیرفتند. وقتی خواستم خط تلیفون ایجاد کنم، گفتند که اختراع شیطان است. گفتم تلیفون در مکه و مدینه وجود دارد. گفتند که اسلام در آنجا به انحراف کشانیده شده است. نمیتوانستم بیمارستان بسازم، چون میگفتند که یگانه راه علاج امراض، تعویذ است. وقتی مالیات وضع کردم و مردم را به پرداخت منظمِ آن فرا خواندم، گفتند که خدا چنین حکمی نکرده است. در برابر توزیع شناسنامه مقاومت کردند و به مردم گفتند که هر کسی عکس بگیرد، در یک دو یا سه روز خواهد مرد. مردم دسته دسته به پاسگاههای پولیس میآمدند و میگفتند که حاضرند تا پنجاه ضربه شلاق بخورند اما عکس نگیرند»(نقل به مضمون).
امانالله به عنوان شاه جوان و نواندیش که کشورش را بیرون از دایرۀ تمدنِ جدید میدید، بیصبرانه میکوشید تا آن را در قطار کشورهای متمدنِ جهان قرار دهد تا سهمِ خود را از رفاه و آسایش و آبادانی و معرفت در جهانِ جدید داشته باشد. اما فرهنگ سنتی، جامعۀ خوگرفته با استبداد و اسارت، ذهنهای کرختشده در زیر شلاق ستم و تاریخِ جور، کوه یخی بود که او در ابتدا قلۀ آن را دیده بود و بدنۀ ضخیم آن در لای هزاران پوشش پنهان شده بود که ناگهان خود را نشان داد و برنامههای او با سرعتی که داشت، با آن برخورد کرد و درهم شکست.
شکست رویکرد امانالله به سیاست و اجتماع و فرهنگ، در واقع محصول رویارویی خشمآلود و خونینِ سنت و تجدد بود که به شکست دردآورِ نوگرایی در این سرزمین انجامید و تلاشهای بعدی برای احیای آن بینتیجه ماند. حاکمیت ناسیونالیسم قبیلهیی، انحصارگرایی، ایجاد حفرههای کلان میان اقوام و نژادهای مختلف، حذفِ دگراندیشان و جلوگیری از عقلانی شدنِ سیاست از پیامدهای ناگوار آن شکستِ هولناک است.
ما امروز پس از تقریباً یک قرن از اعلام «استقلال» افغانستان، در کشوری زندهگی میکنیم که با انبوهی از مشکلات دستوپنجه نرم میکند. فقر، بیکاری، مرض، جنگ، تفرقه، کینه و عداوت، افراطگرایی دینی، خشونتهای مذهبی، اقتصاد فرو پاشیده، مواد مخدر، بیعدالتی، تبعیض نژادی و جنسیتی و دهها بیماری مهلکِ پیدا و پنهانِ دیگر تمامی لایههای جامعه را فراگرفته و هر روز از انسانِ این سر زمین قربانی میگیرند.
ما امروز از استقلالِ کشوری تجلیل میکنیم که بیش از زمانِ استعمار، بیچاره و درمانده و وابسته است و تا هنوز نتوانسته برای یک روز هم متکی به داشتهها و سرمایههای خود زندهگی کند و استقلال را لمس نماید. امروز از بیداد روزگار، هزاران انسانِ این دیار با زنان و فرزندانِ خردسالِ خود، در جستوجوی یک لقمه نان و یک روز امنیت، تن به دریاها میاندازند و چه بسا خود و جگرگوشههایشان طعمۀ امواج بیرحمِ آنها میشوند.
اگر استقلال و آزادی به معنای رستن از بیچارهگی و محرومیت و جور و ستم و بیعدالتی و وابستهگی، با اتکا به سرمایههای مادی و معنوی خودی است، ما تا امروز هرگز مستقل نبودهایم.
اگر استقلال به مفهوم رهایی از سلطۀ دیگران و مداخلۀ بیگانهگان و باز گرداندنِ حاکمیت و اقتدار ملی به مردم یک سرزمین است، ما آن را تا حال تجربه نکردهایم.
اگر استقلال به مفهوم عدم حضور نیروهای خارجی در قلمرو یک کشور است، بازهم ما از آن نصیبی نداریم.
بنابراین، برای من به عنوان یک شهروند این کشور و نمایندۀ طبقهیی که استقلال و آزادی را به مفهوم اولی آن، یعنی رهایی از اسارت در ابعاد کلان زندهگی میداند، استقلال افغانستان مقولهیی تهی از مفهوم است که تنها به درد شعارهای عوامپسندانه، تحریک احساسات توده و بزرگداشتهای رسمی میخورد، نه چیز دیگری!
***
آنچه دربارۀ کارنامۀ امانالله خان از دید من گفته شده است، به معنای بینقص بودنِ آن نیست. در کارنامۀ او نکاتِ منفی، ناعادلانه و غیردموکراتیک وجود دارند که در جای دیگر باید روی آنها انگشت گذاشت.
Comments are closed.