تطـــور مفاهیم فلســفی

گزارشگر:محمدرضـا بهشتی/ دو شنبه 9 سنبله 1394 - ۰۸ سنبله ۱۳۹۴

بخش دوم و پایانی
mnandegar-3… نکته جالب این است که باید بپذیریم در یک تحقیق ارزشمند تاریخی، می‌توانیم نشان دهیم مفاهیم چه تحولاتی را طی می‌کنند. یکی از چیزهای خیلی جالب این است که آن‌چه که ما در اختیار داریم، تنها این نکته است که به طور مستقیم واژه طبیعت یا ناتورا وجود دارد نه فعل.
یکی دیگر از شاخه‌هایی که در این پژوهش به مدد ما می‌آید؛ استعارات و تعابیر مجازی‌اند که درباره این مفاهیم وجود دارند. در فاصله میان کوشش برای تعریف یک مفهوم یا یک جریان فکری، انبوهی از استعارات ملاحظه می‌شود. فیلسوف شاید خودش این امر را نخواهد. اما چاره‌یی جز این ندارد. زیرا قصد دارد یک دریافت جدید از آن مفهوم ارایه دهد، بنابرین ناچار می‌شود از تعابیر مجازی کمک بگیرد.
مساله استعاره در اندیشه ملاصدرا هم وجود دارد. او در ملاقات‌‎الشرقیه می‌گوید: استعاره در فلسفه راه ندارد. ولی وقتی وارد فلسفه خودش می‌شود و می‌خواهد اندیشه خود را طرح کند، چاره‌یی ندارد جز این‌که از مجازات و استعارات کمک بگیرد.
خود من از استعارات و مجازات متعددی که در سنت مغرب زمین استفاده شده، یک فهرست تهیه کردم. مثلاً برای طبیعت دیده می‌شود که از آن به عنوان دستگاه طبیعت یا به عنوان ردای الهی یا به عنوان ساعت مطرح شده است.
از این‌رو در پیگیری این تحقیق، بررسی تاریخچه متافورها، مجازات و استعارات و تحولاتی که طی می‌کنند، مددکار ما است. البته باید بگویم این امر فقط منحصر به آثار مکتوب نیست. چیزهایی که به صورت شفاهی وجود دارند یا آثار هنری مثلاً ساعت‌های دوران قرون وسطا یا کلیساها و جاهایی که بر روی آن نظامی از عالم حک شده است؛ می‌توان از روی آن‌ها حدس زد که چه نوع رابطه‌یی بین انسان و طبیعت و عالم و خدا در پس فهم خاص از طبیعت، وجود داشته است.
بنابراین ما این‌جا هم با سمبول‌ها و نشانه‌های به‌خصوص هنرهای تجسمی روبه‌رو می‌شویم که کار ما را سخت‌تر می‌کند. البته لازم به ذکر است به‌طور خاص من و شما که در این وادی به تحقیق می‌پردازیم، بیشتر سروکارمان با متون کتبی است.
در واقع لازمه کسانی که بخواهند روی تحول مفاهیم کار کنند این است که بر روی یک رشته دیگر تحقیقات وسیعی کرده باشند و آن رشته‌یی نیست جز علم لغت. علم لغت تحول واژه‌ها را دنبال کرده و نسبت واژه‌ها و معانی با هم را بررسی می‌کند. سباسیتولوژی به طور خاص در اروپا نزدیک به ۱۵۰ سال است که مورد توجه واقع شده است.
یکی از مشکلاتی که الان ما با آن دست به گریبان هستیم این است که مثلاً بنده به عنوان کسی که کارش فلسفه است، معلوم نیست تا چه اندازه بتوانم کار یک لغت‌شناس را انجام دهم. بعضی از دوستان فلسفه‌دان ما، کار فیلولوگ‌ها را انجام می‌دهند. بنده می‌خواهم ادای فیلولوگ‌ها را در بیاورم ولی نمی‌شود. از این‌رو کار من عجیب‌وغریب خواهد شد.
در داستان اتیمونولوژی؛ برای بررسی یک متن اولین کاری که باید انجام داد این است که ترتیب تاریخی متون را تعیین کنیم که کار بسیار مشکلی است. من در مورد آثار افلاطون می‌خواستم راجع به این‌که کدام محاوره جلوتر و کدام محاوره عقب‌تر است دست به بررسی بزنم. زیرا دانستن این امر در فهم افلاطون مهم است. ارسطو از روی سبک نگارش افلاطون این کار را کرد. در این‌گونه بررسی‌های تاریخی، ما هر چه به عقب می‌رویم روند بررسی پیچیده‌تر و مشکل‌تر می‌شود.
پس فیلولوژی خودش با یک مشکل روبه‌روست. تا آن‌جا که برای‌مان مقدور بود فیلولوژی انجام می‌دهیم. سپس مقطع‌بندی می‌کنیم. به اصطلاح مطالعه‌یی سینکرون انجام می‌شود. یعنی متونی را که به لحاظ تاریخی به هم نزدیک‌ترند را یک مقطع متونی هم‌زمان نامیده و آن‌ها را انتخاب می‌کنیم. این عمل، سینکرون یا هم‌زمانی است. در این مطالعه سعی می‌کنند از طریق متون بفهمند که در مورد واژه طبیعت، شخصی مثل هداستیتوس چه توصیفی کرده است. در این صورت می‌توانیم معنی تحول و دگرگونی واژه را بفهمیم.
هم‌چنین می‌توانیم دگرگونی‌های قابل ملاحظه‌یی را که قبل از آن وجود دارد بفهمیم. البته این‌که بتوانیم یک جریان فکری را مقطع‌بندی کنیم، کار سختی است. این امر را در تاریخ‌نگاری فلسفه هم مشاهده می‌کنید. دوران‌بندی عهد باستان، دوران قرون وسطا و غیره.
آیا شما می‌توانید بگویید قرون وسطی از کی شروع می‌شود؟ اصلاً ملاک این تقسیم‌بندی چیست؟ مثلاً می‌خواهم بگویم من سال ۵۲۹ میلادی را انتخاب کردم. دلیل انتخاب این سال به عنوان مقطع تاریخ قرون وسطا وقوع دو اتفاق است. اولی این که آکادمی نزدیک به هزارساله افلاطون به دستور امپراتور روم شرقی بسته شد. از طرف دیگر، دیر «کن متاسیلو» در ناپل شرقی شروع به کار کرد و یک فضای فکری فرهنگی فلسفی جدیدی آغازیدن گرفت.
این مبحث خیلی دامنه‌دار است و من فقط می‌خواهم به طور کلی صورت مسأله را طرح کنـم. نگاه تاریخی به سایر علوم غیر از فلسفه، زودتر از فلسفه شروع شد تا این‌که آرام‌آرام در فلسفه هم از اوایل سده هجـدهم یا تقریباً ۱۷۰۰ میلادی به بعد شروع شد. یعنی قبل از هگل و کانت. جالب است بدانید وقتی اولین کتاب کانت منتشر شد، کانت انتظار داشت جوابی درباره کتابش ببیند. ولی هیچ جوابی نیامد. از این‌رو بعد از این‌که این کتاب را نوشت، آن را برای بندلتون و یک سری فیلسوفان فرستاد که من این کتاب را نوشته ام، بالاخره آن را بخوانید. خلاصه این‌که جریان نقد کتاب او اول با پاسخ هبل شروع شد و بعد این کتاب در تمام دانشگاه‌های آلمان مورد بررسی قرار گرفت.
به بحث تاریخچه مفاهیم برمی‌گردم. تاریخچه مفاهیم را به دو گونه می‌توان دنبال کرد. یکی این‌که ما تاریخچه پیدایش آن‌ها را دنبال کنیم. Generation ها به پیدایش یک مفهوم کمک کردند، Historic ها آن را دریافت کرده و درباره آن بحث کردند. این که چه‌طور و چه‌گونه این مفهوم بازتاب پیدا کرد. بعضی اوقات با این‌که دریافت‌های‌مان اشتباه است ولی بسیار مولد و سازنده است. از این‌رو باید سعی کنیم به عنوان یک محقق، بی‌طرف مانده و این تحول را دنبال کنیـم. آیا تحول این مفهوم رو به تکامل است؟ تکامل را با چه چیزی می‌سنجیم؟ مگر این‌که ما به نحوی از انحا آن را با یک حقیقت لایتغیر قیاس کنیم. حال حقیقت چیست که مورد قیاس ما قرار گیرد تا بگوییم این تکامل اتفاق افتاده است.
ارسطو چه‌گونه در فرهنگ‌های مختلف فهمیده می‌شود؟ جاپانی‌ها هایدگر را چه‌گونه می‌فهمند؟
دکتر اعلمی در مکاتباتی که با هابرماس داشت، می‌گفت من با جماعتی در ایران که منسوب به پوپر و جماعت دیگر که منسوب به هایدگر هستند مواجه شدم. من حرف هیچ‌کدام را نفهمیدم. اما ظاهراً هر دوی اینان حرف همدیگر را خوب می‌فهمیدند.
می‌خواهم بگویم که reception هایدگر و پوپر اگر با هم فرق داشته باشد، مباحث خاصی پیش می‌آید که من نمی‌دانم چیست. ولی من نمی‌توانم به دلیل این‌که آنرا نمی‌فهمم، از آن به سوء فهم یاد کنم.
در مورد اندیشه‌های فلسفی و تاریخچه آن‌هم چنین مشکلی وجود دارد. برای من جالب است که چرا در غرب ابن رشد را این‌گونه فهمیدند. در اروپا چه زمینه‌هایی وجود داشت که او را قایل به حقیقت مضاعف می‌دانند؟ بنده تا به حال در آثار ابن رشد جایی را ندیدم که تصریح کند حتا به طور تلویحی یا این‌که استنباط کنیم که او معتقد به حقیقت مضاعف است. من تا به حال به عبارت حقیقت مضاعف در آثار او برخورد نکرده‌ام. هر چند لاتین بنده خیلی قوی نیست، برای یافتن علت این امر در کتاب‌های لاتین جست‌وجو کردم. اگر دوستان وضعیت دانشگاه سوربن و کلاً وضعیت آن ایام اروپا را بدانند، به مشکلاتی که در زمینه فاکولته تیولوژی بوده واقف می‌شوند. شرایط آن دوران بسیار مهیا بود تا چنین فهمی از ابن رشد داشته باشند.
بحث کوچکی هم راجع به اتیمولوژی مطرح می‌کنیم. اتیمولوژی دارای ریشه‌یی تاریخی است. رواقیان اولین بار به طور منظم و نه جسته گریخته به این علم توجه کردند. البته برای اولین بار در آثار یونان باستان قبل از سقراط کوشش‌هایی برای برخورد ریشه‌شناختی و کوشش برای فهم موضوع دیده می‌شود.
رواقیان در این‌باره نظریه‌یی داشتند مبنی بر این‌که متون اولیه را درجه‌بندی کرده و کوشش کنیم خودمان را به اولین معنا برسانیم. مقصود رواقیون از اتیمولوژی این بود که به واسطه شناخت نخستین معنی؛ معنای حقیقی را دریابند. به بیان دیگر، آن‌ها معتقد بودند قدما به حقیقت نزدیک‌تر بودند.
در آثار متأخرین بسیاری چیزها دیده شده که ریشه در زمان‌های خیلی قدیم دارد. در واقع نوعی پیوند میان آن‌چه قدیمی‌تر است با آن‌چه حقیقی‌تر است، وجود دارد.
امروزه گذاره هرچه عقب‌تر می‌رویم درست‌تر است، یک بنیان فلسفی شده است. در واقع یک طرز نگرش خاص به حقیقت و معنای حقیقت و رابطه آن با مفاهیم و واژه‌ها دیده می‌شود.
ممکن است شما بپرسید که چرا آن‌هایی که در اول راه بودند بهتر می‌فهمند؟ شما از کجا می‌دانید؟ شاید شما در نقطه مقابل بگویید خوشا به حال کسانی که در آینده خواهند آمد. زیرا توشه علمی بیشتری داشته و بیشتر می‌فهمند.
این‌که لزوماً هر چه به عقب‌تر برگردیم می‌توانیم نخستین معنای قابل وصول را پیدا کرده و به حقیقی‌ترین معنا دست پیدا کنیم جای سوال است. از کجا و چرا رواقیان دست به این کار زدند؟ شاید بتوان علت این امر را نیاز رواقیـان به اسطوره دانست. آنان معتقد بودند یونان و باور عمومی مردمان آن روزگار در حال تزلزل و تنزل است. از این‌رو باید اسطوره را دوباره زنده کرد. اتیمولوژی به این معناست. اگر کسی هم نقد کرد، حاضرم با کمال میل پاسخ دهم و هیچ وقت ادعای این‌که من حرف اولین و آخرین را می‌زنم ندارم.
اتیمولوژی تا آن‌جا که می‌تواند، ما را به اولین مفاهیم می‌رساند. لذا به ما این دید را می‌دهد که چه‌گونه این فیلسوف یا این فرهنگ یا این قوم به وضع فعلی رسیدند.
اما در قدم بعدی که می‌خواهیم بگوییم چون آن‌ها تکنیک را این‌گونه دیدند، پس ماهیت تکنیک چنین است؛ لازمه این ادعا این است که نشان بدهیم معنای اولیه حقیقت چیست؟
دنبال کردن تحول و تطور در معانی تاریخی، صرفاً کاری فلسفی است. این‌که کوشش کنیم تاریخ فلسفه‌نویسی بر اساس تحول مفاهیم صورت بگیرد. البته این کوششی است که فقط ۵۰ و ۶۰ سال از آغاز آن می‌گذرد.
غرب در این زمینه کارهای زیادی انجام داده است، ولی ما برای این‌که ریشه مفاهیم و اصطلاحات‌مان را واقعاً دنبال کنیم با مسأله‌های زیادی دست به گریبانیم. چون در این زمینه کار زیادی صورت نگرفته است.
البته باید بگویم این‌طور نیست که این رشته علمی فقط یک بحث واژه‌یی ادبی و کتابی باشد؛ بلکه مساله مهم مفاهیم و تحول مفاهیم است و تأثیر درست این پیدایش، اقتباس و پذیرش در جاهایی است که مفاهیم شکل می‌گیرند و جلو می‌روند.
این امر مختص گذشته نیست و نباید این امر در ذهن‌مان بیاید که چیزی مربوط به گذشته به ما چه ربطی دارد. زیرا من معتقدم تاریخ جزیی از یک فرهنگ است و تاریخ باید جزو تاریخ خود برود. تاریخ فلسفه یکی از شاخه‌های تاریخ نیست. تاریخ فلسفه جزو فلسفه است.
درباره دلایل این ادعا و جایگاه تاریخ فلسفه در فلسفه باید گفتار دیگری ترتیب داد. ولی باید بگویم تاریخ فلسفه تاریخچه‌یی مربوط به گذشته نیست، بلکه چیزی است که امروزه با آن سروکار داریم و همین امروز در فهم متقابل در گفت‌وگو و هم‌اندیشی فلسفی و در کوشش‌های جدید برای مواجه با موضوعات، به دردمان می‌خورد و به کارمان می‌آید.

منبع:
www.persianpersia.com/artandculture

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.