گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل/ دوشنبه 23 سنبله 1394 - ۲۲ سنبله ۱۳۹۴
بخش نخسـت
مقدمه
انسان روزگارِ ما با قید و بندهای دستوپاگیری مواجه است که راههای رهاییِ او را از چهارسو بسته است. رهزنانِ بسیاری در مسیرِ انسان کمین کردهاند و در پی ربودنِ آدمی از خودش سبقت میجویند. در این میان، افراطگرایی پدیدهیی است که بیش از همه با سرنوشتِ ما پیوند دارد و آسیبهای کُشنده و جبرانناپذیری از خود بر جای گذاشته است. افراطگرایی را میتوان با توجه به زمینهها و کاربردهای آن، تقسیمبندیهای مختلفی کرد و از افراطگرایی لیبرال، افراطگرایی چپ، افراطگرایی راست، افراطگرایی دینی، افراطگرایی مارکسیستی و …، سخن گفت. در این میان، مقولۀ افراطگرایی دینی بیش از مقولههای دیگر نَقل زبانهاست و پیامدهای آن نیز در معرضِ دیدهگانِ همه قرار دارد.
افراطگرایی دینی که پیوسته از آن بهحیث یک خطر جهانی نام برده میشود، پدیدهیی صرفاً دینی نیست، بلکه ریشههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن نیز قابل توجهاند. پرداختن به ریشههای افراطگرایی و توسعۀ میانهروی دینی مجال بیشتری میطلبد و باید طیِ پژوهشی جامع و رسالهیی قطور به آن پرداخته شود.
در این نوشتار، به برخی ریشههای دینی، اجتماعی و تا حدّی تاریخیِ افراطگرایی پرداخته شده است و به زیرمجموعههای دیگری که پدیدۀ افراطگرایی را شتابِ بیشتری بخشیدهاند ـ بهدلیل کمفرصتی و گستردهگی موضوع ـ عنایتی صورت نگرفته است. تبارشناسی و پرداختن به ریشههای پدیدۀ افراطگرایی به معنای تشخیص بیمارییی است که ازسالها بدینسو از ما قربانی گرفته است و خون مردمان سرزمینِ ما را مکیده است و ما پیوسته از این ناحیه آسیب دیدهایم. در این میان، توجه به میانهروی مذهبی و نهادینه کردنِ اصل مدارا و تسامح، نسخهیی است که برای این بیماری تجویز میشود.
این مقاله علیرغم ناپیوستهگیهایی که ممکن است در آن بهچشم بخورد، نکاتِ بدیع و تازهیی دارد که کمتر گفته شده است. توجه به ریشههای مسأله، نگاه استعلایی و واقعیّتمحوری را میتوان از مزیتهای آن به شمار آورد. در این نوشتار سعی شده است ابعادِ گوناگون افراطگرایی و میانهروی مذهبی کاویده شود و زمان و زمینههایی که در آن افراطگرایی رشد فزایندهیی داشته است، از نظر به دور نماند.
نوشتهیی که روی دست دارید، عمدتاً حاوی رهیافتهایی است که در برخورد با واقعیّتهای عینی روزگارِ ما شکل گرفتهاند، واقعیّتهایی که ذهنها را حرکت میبخشند و بخشی از زندهگی روزمرۀ ما به حساب میآیند. این نبشته با وجود کاستیها و نارساییهای ساختاری و محتوایی آن، میتواند راه تازهیی بگشاید و افقِ تازهتری باز کند. امیدواریم فرهیختهگان و قلمبهدستانی، ما را در باروری این نوشته یاری رسانند.
کلیدواژهگان: افراطگرایی، اعتدال، عقلگرایی، نقلگرایی، فرقه، مذهب.
توحید و اعتدال
بدون تردید، سقف هر دینی بر پایههای اعتقادییی استوار است که نقطۀ محوری آن دین به حساب
میآید. در این میان، ادیان آسمانیِ متکی بر وحی، بر اصلِ ایمانی خدا و توحید استوارند. هرچند مسألۀ توحید در برخی از این ادیان دستخوشِ تحریفهایی شده است، اما سنگبنای اولیۀ تمامی دینهای آسمانی بر توحید بوده است. با این بیان، توحید در اسلام به عنوان آخرین و کاملترین دین آسمانی، اهمیتِ بهسزایی دارد و پس از ایمان به وجودِ خداوند، نقطۀ محوری این دین به شمار میآید.
توحید افزون بر یک اصل اعتقادی، امروزه به مثابۀ فلسفۀ تاریخ و قاعدهمندیهای حاکم بر رویدادهای تاریخی نیز مطرح است و اندیشمندانی دایرۀ شمول توحید را فراتر از یک اصل اعتقادی، به رویدادهای عینی تاریخ نیز تسرّی دادهاند. توحید در این نگاه، نوعی نگرش و فلسفه است که اعتقاد به وحدانیّتِ خداوند را با نوع نگرشِ ما به تاریخ و جامعه پیوند میزند.
توحید را متکلمین تقسیمهای مختلفی کردهاند و آن را به مثابۀ یک اصل اعتقادی در نظر گرفتهاند؛ اما توحید بسی بیشتر از یک اصل اعتقادی مطرح است و دایرۀ شمولِ آن تا ساحتِ تکوین و تشریع را در بر دارد. در باور دینی یک مسلمان، خدای یکتایی وجود دارد که هم مبدأ تکوین و آفرینش است و هم منشأ قانون و تشریع؛ خدای آفرینندۀ جهان، ناظم جهان و واضعِ قوانین برای بشر نیز هست. با این وصف، تکوین و تشریع دارای منبعِ واحدند و توحید در خالقیت با توحید در الوهیت و ربوبیت در کنارِ هم قرار میگیرند.
با توجه به واحد بودنِ منبع تکوین و تشریع، میانهروی در دین با اعتدال در هستی پیوند میخورد و عدالتی
که آسمانها و زمین بر اساسِ آن استوار است، با میانهروی در رفتارها و باورهای انسانِ مسلمان رابطه میگیرد. مسلمانی که جهان را در غایتِ اعتدال میبیند، نباید رفتاری از او سر زند که نشاندهندۀ بیتعادلی و تندروی او باشد. مسلمان باید معتدلانه رفتار کند چنانکه جهان نیز بر پایه اعتدال پیریزی شده است و موازنه و اعتدال از ویژهگیهای بنیادینِ آن است.
رویاروییِ عقل و نقل
تاریخ گواه است که دو حرکتِ نقلگرا و عقلگرا همواره در برابرِ هم صفآرایی داشتهاند و در دو نحلۀ عقلگرایی و نقلگرایی استمرار یافتهاند. هر دو جریان افتوخیزهایی را به تجربه گرفتهاند و مسیرهای سخت و آسانی را عبور کردهاند تا به اینجا، به ما، رسیدهاند. هر دو حرکتِ فکری معایب و محاسنی دارد که از دیدِ پژوهندهگان پوشیده نیست، اما کاستیهای حرکتِ نقلگرا با توجه به عصری که در آن زندهگی داریم و خردورزی را بر سرلوحۀ آن حک کردهاند، بیشتر جلب توجه میکند.
نقلگرایی در زمانِ ما یکی از واقعیتهایی بهشمار میآید که فرصت حرکتِ سریع در قلمروِ معرفت دینی را به حداقل کاهش داده است و زمینۀ تسریع در تولیدِ نظریه-های دینی را بطی کرده است. رویکرد غیرنقّادانه و عاماندیشانۀ برخی پیشوایانِ دینی به نقل، و عدم کاوش خردمندانه و شناختِ تحلیلی موضوعات و مسلّم گرفتنِ بسیاری از مسایل موردِ مناقشه و قابلِ مناقشه باعث شده است تا نقلگرایی که خود مبنای عقلی دارد و در ذاتِ خود امر ناپسندیدهیی نیست، در برابرِ عقل تعریف شود و زمینههای توقف، کمرشدی و انجماد اندیشۀ دینی را فراهم سازد. نقل دیدگاه پیشینیان در رابطه با گفتمانهای حاکمی که در عصر آنها مطرح بوده و یا به آن پرداختهاند، نه تنها زشت و ناپسندیدنی نیست، بلکه مزیتهای بسیاری نیز دارد و میتواند ما را از خوبیها و خطراتِ راهی که آنها پیمودهاند، آگاهی بخشد و راه رفتن به آینده را مصونتر و هموارتر گرداند و پشتوانهیی تاریخی برای موضوع موردِ بحث امروزِ ما قرار گیرد؛ اما عیب و دشواری کار از نقطهیی شروع میشود که نقلگرایی تنها روش و رویکردِ ممکن دانسته شود و هر رویکرد و روشِ نامتکی بر آن، بهدلیل بیپیشینهبودن و اینکه پیشینیان در آن مورد سخنی نگفته اند؛ نادرست خوانده شده، نفی و طرد گردد.
رویکردهای اینچنینی ـ خواه آگاهانه باشد یا ناآگاهانه ـ عمدتاً بر یک اصلِ کلامی – فلسفی استوار است و آن مسأله نابرابری عقول است. وقتی اعتقاد چنان باشد که گذشتهگان عقل و دانش بیشتری داشتهاند و عقل و دانش امروزیها به پای آنان نمیرسد، طبعاً اندیشه و رویکردِ پیشینیان والایی مییابد و با گذرِ زمان به مقام قدسیّت میرسد. شاید همین مسأله بود که وقتی دکارت فرانسوی خواست پایههای فلسفۀ جدید را بریزد، از دو نقطهیی که مونتنی در آنجا توقف کرده بود، آغاز کرد. آن دو نقطه یکی شک بود و دیگری برابری و تقسیم عادلانۀ عقل .
دکارت خواست با شکِ متودیک خویش، ابتدا ذهنش را از احکام پیشینی که دکارت آن را یکی از عوامل وقوع در خطا میدانست – رهایی بخشد و با طرح برابری عقل، جسورانه به پیریزی فلسفۀ جدید دست بزند و به مرجعیّتگرایی قرون میانه خاتمه دهد. برابری انسانها در عقل و توجیه نابرابریهای علمی بر پایۀ نابرابری سعی و تلاش و عواملِ دیگر باعث میشود تا اراده و کسب مدخلیّت بیشتری یابد و سهم تلاشهای بشری بیش از پیش لحاظ شود و در معرضِ دید قرار گیرد.
با این بیان، اگر به توزیع عادلانۀ عقل – چنانکه دکارت گفته بود عقل از هر چیزی در هستی عادلانهتر توزیع شده است – قایل باشیم، در آنصورت فرصتِ انتخابِ آگاهانه وجود دارد و زمینههای تقلید نیز کاهش مییابد. با این وصف، نپرداختن پیشینیان به مسألهیی نمیتواند مجوّزی برای تحریم و یا نادرستی آن تلقی شود، کما اینکه مسایل و مباحث زیادی (مانند القای مصنوعی، استئجار ارحام، تجربۀ دینی، گفتوگوی علم و دین، اسلام و دموکراسی، فمینیسم و اسلام، کثرتگرایی دینی و …) وجود دارند که محصول تحول و تکامل اجتماعی بشر بوده و واقعیتهایی شمرده میشوند که در سدههای پیش واقعیتی نداشتهاند و به آنها پرداخته نشده است. بنابراین، اندیشمندی را که امروز به یکچنین مسایلی میپردازد و دیدگاهی را با توجه به نصوص و واقعیت میپرورد، نباید از قبل محکوم به خطا دانست و فرض را بر نادرستی اندیشۀ او بنا نهاد.
فراموش نکنیم که واقعیّتهای اجتماعی همواره در تحول و دگرگونیاند که تاریخ بهخوبی آن را نشان میدهد. به همینسان، دین نیز متغیّراتی دارد که زمینههای انطباقِ آن را با زمان فراهم میکند و ثوابتی که همواره پایهدار خواهد بود. با این بیان، نباید زمانی را که در آن زندهگی میکنیم و واقعیتهایی را که حول و حوش ما را پر کردهاند، نادیده بینگاریم، و نیز نباید از مرزِ ثوابتِ دینی عبور کنیم و دین را چندان انعطافپذیر بدانیم که هیچ حقیقتِ واحد و ثابتی در آن وجود ندارد.
خوانشِ نصوص در پرتوِ واقعیّت و خوانشِ واقعیّت در روشنایی نصوص، میتواند راهی میانه باشد و اعتدالی که قرآن از آن سخن گفته است. کسانیکه قرن بیستویکم را از عینک قرن هشتم میبینند بر کسانیکه قرن هشتم را از عینک قرنبیستویکم میبینند، هیچ امتیازی ندارند. هر دو گروه گرفتارِ نوعی ناواقعگرایی و عدم حضور در زمانِ خود اند. پُرروشن است که اسلام در دستانِ اندیشۀ مسلمانها پرورده شده است و قرائتهای دانشمندانِ اسلامی از نصوص، و تفاسیر گوناگونی که از آن بهدست دادهاند، قلمروِ اسلام را بسطِ قابل ملاحظهیی بخشیده است. اسلام در معنای امروزی آن به مجموعهیی از نصوص دینی، تفسیرهای این نصوص و تجاربِ تاریخییی اطلاق میشود که با عبور از تاریخ به دست ما رسیده است. با توجه به همین مورد است که مصطفی ملکیان از اسلام یک (نصوص)؛ اسلام دو (تفسیرهای نصوص) و اسلام سه (نتایج تاریخی اینگونه تفاسیر) سخن به میان میآورد و دکتر سید حسین نصر از اسلام بنیادگرا، تجددگرا، مهدیگرا و سنتگرا سخن میگوید. این تقسیمبندی بیشتر از آنکه چهار نوع اسلام باشد، چهار تفسیرِ ممکن، بلکه موجود از نصوص اسلامی است که نمونههای آن بهوفرت مشاهده میشود.
Comments are closed.