گزارشگر:نویسنده: سعید کمالیدهقان - ۲۴ میزان ۱۳۹۱
دربارۀ «خداحافظ گاری کوپر» و «زندهگی در پیش رو»
و رومن گاری
آدم سرزندهیی بود و شاید اگر آنطور به سبک همینگوی خودکشی نمیکرد، به سختی میشد دلیلی بر ناامیدی و افسردهگیاش پیدا کرد، برعکس اتفاقاً آدم شوخطبعی بود. نقل قول معروفی هست از «رومن گاری» که میگوید؛ «شوخطبعی تاکیدی بر جاه و مقام انسانی است، چون یکی از ویژهگیهایی است که انسان را از دیگر مخلوقات جدا میکند.» زندهگی «رومن گاری» سراسر پیکار با خودش بود. پیکار با جنبههای مختلف و گاه متضاد وجودش که او را مجبور میکرد همچون «لنی» قهرمان رمان «خداحافظ گاری کوپر» دودلی در چهرهاش موج بزند و همیشه پی تغییر و تحول و نوآوری باشد و همچون «لنی» بارها افکارش را در ذهن خود سبک و سنگین کند و با اینهمه در شک باقی بماند. نمونهاش آنجایی از رمان است که «لنی» محبوب خود «جس» را ترک میکند و به کوهستان برمیگردد و با اینهمه هنوز نمیداند تا چه اندازه به دختر علاقهمند است و تنها وقتی با فردی روبهرو میشود که حکم آینۀ نفسش را بازی میکند، به عشق و علاقۀ وصف ناپذیرش به دختر آگاهی پیدا میکند و نصفهشب، در کولاک و سرمای کوهستان و با وجود خطر از دست دادن جانش، به سوی محبوب خود بازمیگردد. «رومن گاری» خود این چنین بود.
«رومن گاری» اسم واقعیاش نبود. او اصلاً اسم واقعی نداشت. چون هیچ وقت پدرش را ندید و از همان اول نام خانوادهگی همسر دوم مادرش روی «رومن» گذاشته شد و او را «رومن کاسو» نامیدند. شاید به همین خاطر است که چندی بعد خودش «رومن گاری» را ترجیح داد تا هم زیاد به یاد گذشتهها نیفتد و هم کمی تغییر کرده باشد. «گاری» را از واژهیی روسی به معنای «آتش گرفتن» گرفت و آن را به صیغۀ امر برد و کمی امریکاییاش کرد و البته این کار را بیتاثیر از نام ستارۀ سینمای امریکا «گاری کوپر» انجام نداد. آخر «رومن گاری» شیفتۀ تغییر بود.
رومن گاری متولد ۱۸ می ۱۹۱۴ است و در مسکو به دنیا آمد. بدنی قوی، بینی دراز و لبانی کلفت داشت. شکل شرقیها، قزاقها و شاید هم مثل خود «چنگیز خان». وقتی هنوز خیلی کوچک بود، مادر و پدرش از هم جدا شدند و به همین خاطر هیچوقت پدر واقعیاش را ندید. مادرش بازیگر سینما بود، موفقیت چندانی در حرفهاش پیدا نکرد و مشهور نشد، اما بعدها وظیفۀ مادریاش را خوب ادا کرد. از همان ابتدا به «رومن» فرانسه یاد داد و پسرش را در چهاردهسالهگی همراه خود به «نیس» فرانسه برد. مدرسه را به خوبی سپری کرد و چندتایی هم داستان کوتاه نوشت که در نوع خود خوب بود، تحصیلاتش را در رشتۀ حقوق در شهر پاریس ادامه داد و بعدها با شروع جنگ جهانی دوم، خلبانی یاد گرفت و به نیروی آزادیبخش فرانسه در اروپا پیوست. پس از جنگ با آن که تحصیلات آکادمیک سیاسی نداشت، دیپلماتی فرانسوی و در سال ۱۹۵۲ نمایندۀ جمهوری فرانسه در سازمان ملل متحد شد. سال ۱۹۴۴ با «لزلی بلانش» نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی ازدواج کرد اما زندهگی مشترکشان بیش از هفده سال به طول نیانجامید. یک سال پس از جدایی از همسر اول خود با «جین سیبرگ» بازیگر معروف امریکایی فیلم «از نفس افتاده» ازدواج کرد و البته با او هم نتوانست بیش از هشت سال زندهگی کند. «گاری» شصتوشش سال عمر کرد و سالهای پایانی عمرش را به خصوص پس از خودکشی «سیبرگ» در سال ۱۹۷۹، مثل خیلی از نویسندهها در تنهایی و افسردهگی و ناامیدی سپری کرد. «رومن گاری» ۲ دسمبر ۱۹۸۰ خودش را به ضرب گلولۀ تپانچه و مثل نویسندۀ مورد علاقهاش «ارنست میلر همینگوی» از بین برد و از نفس افتاد.
***
«رومن گاری» سال ۱۹۴۵ اولین رمانش را به نام «تربیت اروپایی» منتشر کرد که «جایزۀ منتقدین» فرانسه را برایش به ارمغان آورد و در طول زندهگی، نزدیک به سی رمان به زبانهای فرانسه و انگلیسی نوشته که البته کتابهای فرانسهاش موفقتر بوده اند. با آنکه بیشتر آنها را تحت نام «رومن گاری» منتشر کرده، اما تعدادی از آنها را هم تحت نامهای مستعار دیگر به چاپ رسانده است. «گاری» به جز نامی که زمان به دنیا آمدن به او دادند، چهار نام مستعار اختیار کرد. «امیل آژار» بعد از «رومن گاری» معروفترین نام او است؛ چرا که یکبار با این نام کتابی نوشت به نام «زندهگی در پیش رو» که برای دومین بار او را برنده جایزۀ «گنکور» فرانسه کرد. «رومن گاری» تنها نویسندۀ فرانسوی است که در طول زندهگی دوبار موفق به دریافت جایزۀ «گنکور» شده است. او اولین بار در سال ۱۹۵۶ به خاطر انتشار رمان «ریشههای آسمان» گنکور برده بود. «خداحافظ گاری کوپر» و «زندهگی در پیش رو» از تاثیرگذارترین رمانهای او است که به فارسی هم ترجمه شدهاند.
خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر» را در سال ۱۹۶۹ نوشت؛ رمانی که در ایران هم به نسبت با اقبال خوبی روبهرو شده و شش بار تجدید چاپ شده است. «سروش حبیبی» این کتاب را در سال ۱۳۵۱ و درست چهار سال بعد از انتشار کتاب در فرانسه، به فارسی ترجمه کرده است. همین موضوع خود گویای خوش اقبالی زودهنگام آثار «رومن گاری» در ایران است. رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر» را ابتدا به انگلیسی نوشت و کتابی با نام «ولگرد اسکیباز» منتشر شد. «خداحافظ گاری کوپر» داستان جوانی است امریکایی به نام «لنی» که به خاطر فرار از شرکت کردن در جنگ علیه «ویتنام» به طور غیرقانونی به کوهستانهای آلپ در سویس فرار کرده و در خانۀ کوهستانی «باگ» به همراه چندین ولگرد اسکی باز اطراق کرده است. «باگ»، که مالک کلبه و از همه ثروتمندتر است، میزبان همهسالۀ گروههای اینچنینی است. ولگردهای بیپولی که چیزی جز اسکی کردن برایشان مهم نیست، هم هزینههایشان را میدهد و هم مسکنشان را تامین میکند. هر وقت هم که به پول نیاز داشته باشند، از کلبه برمیگردند، پایین و میروند به شهر تا پول دربیاورند. به کسی اسکی یاد میدهند، قاچاق میکنند و… «لنی» خود جزو همین گروه اسکیبازان ولگرد بود تا اینکه با دختری به نام «جس» آشنا میشود و عشق، او را از جمع مفتخورها خارج میکند.
توصیفهای راوی از «لنی» و دوستانش در ابتدای داستان این را به ذهن میآورد که «لنی» رفتار و منش آنارشیستی دارد، حال آنکه با پیشرفت داستان و آشنایی با دیدگاههای او میفهمیم که او بیشتر درویشمآبانه رفتار میکند تا آنارشیستی. برخورد «لنی» با حوادث و نوع نگاه و ذهنیتش در رویارویی با اتفاقاتی که برایش میافتد، مهمترین قسمت رمان را تشکیل میدهد. «لنی» جوان و صادق است و با تناقضهای زیادی روبهرو میشود و هیچوقت هم فکرش را نمیکند که عاشق شود. برعکس، همیشه فکر میکرد عشق همان چیزی است که هر کدام از دوستانش، که گرفتارش شده، کارش حسابی ساخته شده و از پا درآمده. خود او وقتی با عشق روبهرو میشود، ابتدا آن را نمیپذیرد و خیال میکند که در رویا و توهم است تا آنکه دوری از «جس» و روبهرو شدن با فردی که او را در شناخت بهتر احساساتش راهنمایی میکند، او را به این امر واقف میکند که؛ آری، عاشق شده است.
«خداحافظ گاری کوپر» را دانای کل روایت میکند و از منظر روایت، شباهتهایی هم با «ناطور دشت» «سالینجر» دارد. نوع نگاه راوی و طنز خاصی که در روایتش به کار رفته و ظرافتهای رفتاری که بیان میشود، تا حدودی روایت این دو کتاب را بههم شبیه میسازد. همان اوایل کتاب آمده؛ «لنی اول با این جوان عزی، که یک کلمه هم انگلیسی نمیدانست، رفیق شده بود. به همین دلیل روابطشان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزی شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحۀ دوستیشان خوانده شد. فوراً دیوار زبان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشیده میشود که دو نفر به یک زبان حرف میزنند. آنوقت دیگر مطلقاً نمیتوانند حرف هم را بفهمند.»
«رومن گاری» بیشک برای نوشتن «خداحافظ گاری کوپر» از تجربیات و وقایع زندهگی شخصیاش الهام گرفته. پدر «جس» دیپلماتی است امریکایی در سویس و برایش ماجراهایی پیش میآید که از تجربۀ «گاری» در دهۀ پنجاه به عنوان دیپلماتی فرانسوی و فعالیتهای سیاسیاش حکایت دارد. «گاری کوپر» ستارۀ سینمای امریکا است و «خداحافظ گاری کوپر» با توجه به شروع جنگ ویتنام و زمان نوشته شدن کتاب، گویی هم نوعی خداحافظی از گذشتۀ پرصلابت و آرام امریکا است و هم خداحافظی با گذشتۀ خود «لنی» و شروع زندهگی جدید و تازه. «لنی» با عشق به تولدی دیگر میرسد و با گذشتۀ سرگردان و بیهدفش خداحافظی میکند.
زندهگی در پیش رو
«رومن گاری» سالهای شصت در فرانسه نویسندۀ معروفی بود و انتشارات معروف «گالیمار» هم او را خوب میشناخت. تا سال ۱۹۷۳ نزدیک به نوزده رمان نوشته بود و حالا هوس کرده بود که از نو شروع کند. آنهم با اسم مستعار «امیل آژار». «گاری» در کل چهار رمان با نام «آژار» منتشر کرد. وقتی اولین رمانش به نام «آغوش مهربان» را با نام جدید خود نوشت، کتاب را به انتشارات «گالیمار» برد، اما انتشارات قبول نکرد کتاب را چاپ کند. «رومن گاری» با «سیمون گالیمار» تماس گرفت و وقتی معلوم شد که خود او رمان را نوشته، کتاب سریعاً با نام مستعار «امیل آژار» به چاپ رسید و اتفاقاً نامزد بهترین جایزه «روندو» شد که «روبرت گالیمار» از ترس لو رفتن نام واقعی نویسنده، انصراف انتشارات را از شرکت دادن کتاب در جایزه اعلام کرد.
«رومن گاری» در کتابی به نام «زندهگی و مرگ امیل آژار»، که در سال ۱۹۷۹ نوشت، مینویسد؛ «من حسابی خوش گذراندهام. به امید دیدار و ممنون.» هویت اصلی «امیل آژار» را یک سال پس از مرگ «رومن گاری» آژانس خبری فرانسه فاش کرد. معروفترین کتابی که «امیل آژار» نوشتۀ رمان «زندهگی در پیش رو» است که جایزۀ آکادمی «گنکور» را در سال ۱۹۷۵ از آن خود کرد. «گاری»، به خاطر اینکه هویت نویسندۀ رمان معلوم نشود، پسرعمویش را برای دریافت جایزه به آکادمی «گنکور» فرستاد.
«زندهگی در پیش رو» داستان عشق پسر عرب کوچکی است به یک زن پیر. «مومو» قهرمان داستان که نام واقعیاش «محمد» است، چهاردهسال سن دارد. سالها پیش مادر «مومو» او را رها میکند و از آن به بعد است که به همراه «رزا خانم» در طبقۀ ششم ساختمانی زندهگی میکند که آسانسور هم ندارد و پانسیون کودکان بیسرپرست است. «مومو» پسری است کنجکاو و باهوش و بازیگوش که مرتب از این در و آن در سوال میکند و علاقۀ خاصی به «رزا خانم» دارد و دلش میخواهد به او کمک کند و او را نجات دهد تا زنده بماند. «مومو» از تنهایی میترسد و مهمترین دغدغهاش داشتن خانواده و بزرگترین آرزویش این است که برود مکه. «رزا خانم» هم زنی زشت، بیمو و فربه است و حالا تنها کسی است که میتواند برای «مومو» مادری کند. ساعتهای زیادی را با او سپری کند تا همدم و مونسش باشد. «رزا خانم» اما کمکم بیمار میشود و «مومو» هم علاقۀ بیشتری به او پیدا میکند. «مومو» از ترس بیمارستان «رزا خانم» را به زیرزمین میبرد و به خیال خود از او مراقبت میکند.
«زندهگی در پیش رو» از زبان «مومو» روایت میشود و علاوه بر «رزا خانم»، «آقای هامیل»، «لولا خانم»، «دکتر کتز» و «خانم نادین» هم از شخصیتهای مهم آن هستند. «آقای هامیل» پیرمردی است که مسلمان است و «مومو» سوالات مذهبیاش را از او میپرسد. او پس از مدتی کور میشود و برای «مومو» نقش پدری را بازی میکند که او هیچگاه نداشته. «لولا خانم» هم با اینکه شغل خوبی ندارد، اما هر از چندگاهی برای کمک به «مومو» و «رزا خانم» به آنها سر میزند. «مومو» حسابی شیفتۀ او است. «دکتر کتز» هم در خدمت «رزا خانم» و کودکانیست که نگهداری میکند. از «مومو» خوشش میآید و تا وقتی که «رزا خانم» بیمار نشده، گاهی به آنها سر میزند. «خانم نادین» هم «مومو» را به طور خیلی اتفاقی در خیابان دیده و بعد از مرگ «رزا خانم» قرار است که از «مومو» مراقبت کند. او دوبلور صدای هنرپیشههای سینما است.
آنچه «رومن گاری» را چه در نقاب «امیل آژار» و چه در نقابهای دیگرش از نویسندهگان دیگر متمایز میکند، نوع نگاه راوی، قهرمان داستان و شخصیتهای داستانهایش است. نگاه راوی داستانهای او، همیشه متفاوت است و البته واقعی هم به نظر میرسد. در «خداحافظ گاری کوپر» نگاهی درویشگونه، ضد و نقیض و صادق دارد و راوی «زندهگی در پیش رو» هم، که از زبان پسری بیسرپرست روایت میشود، دیدی متفاوت دارد. ذهنیت و نگاه «مومو» به «رزا خانم» که خیلی زشت و بدقواره است و علاقۀ حقیقیاش به او داستان را از ویژهگی خاصی برخوردار میکند. «مومو» ابتدا از سگی مراقبت میکند و چون نه مادر و پدری دارد و نه کسی را که دوستش داشته باشد، علاقۀ وصفناپذیری به سگ خود پیدا میکند. در جای دیگری هم به «رزا خانم» علاقهمند می شود، اما اینبار عشقی حقیقی را تجربه میکند و پس از مرگ «رزا خانم» با خلای بزرگی روبهرو میشود.
«زندهگی در پیش رو» برای «مومو» داستان زندهگی است که پیش روی خود دارد و باید سالیان سال آن را سپری کند و برای «رزا خانم» داستان زندهگی است که از او روی برگردانده. این کتاب داستان شروع زندهگی برای «مومو» و پایانی برای «رزا خانم» و «آقای هامیل» است.
***
پانوشت:
«تربیت اروپایی»، «ریشههای آسمان»، «لیدی ال»، «رقص چنگیزخان»، «سگ سفید»، «پرندهگان میروند در پرو میمیرند»، «بادبادکها» و «تولیپ» از دیگر کتابهای مشهور «رومن گاری»اند که اغلب به فارسی هم ترجمه شدهاند. «پرندهگان میروند در پرو میمیرند» نوشته «رومن گاری» از تاثیرگذارترین نوشتههای اوست که سال ۱۹۶۸ از روی آن فیلمی ساخته شد.
* عنوان مطلب نام کتابی است به نام Romain Gary: The Man Who Sold His Shadow نوشتۀ RalphW.Schoolcraft؛ انتشارات دانشگاه پنسیلوانیا؛ مارس ۲۰۰۲؛۲۴۱ صفحه؛ ۴۵ دلار.
Comments are closed.