گزارشگر:داکتر فرشاد نجفیپور/ دوشنبه 27 میزان 1394 - ۲۶ میزان ۱۳۹۴
بخش سوم و پایانی
مرحلۀ سوم خیلی عجیب است. متقاعد شدن؛ یک «تنفر سرد» است و هرقدر که این سه مرحله طولانیتر و قویتر باشند، عمق جنایت بیشتر میشود. تفسیر این تنفرِ سرد بسیار سخت است، فقط میتوان گفت حالتی است که ذهن به سادهگی به آن دست نمییابد. گرچه نمیشود همۀ زشتیاش را هم به گردن خودشیفتهگی انداخت، ولی انکار اینکه آنهمه خشونت، خودمحوری، تخریب دیگران، بیرحمی و اعتقاد به اینکه هدف، وسیله را توجیه میکند، همهگی اجزای خودشیفتهگی هستند، ساده نیست. گروهگرایی میتواند هم خوب باشد و هم بد. میتواند مثل طرفداری از یک تیم ورزشی، بسیار بیمنطق باشد. مسابقههای ورزشی جنگهایی هستند که مقاصد مختلفی پشت سرِ خود دارند. پرچم، رسوم، رژه، سرود، نزاعهای خونین، فوران احساسات، وابستهگی عاطفی به زادگاه، رنگ خاص و نام یک تیم، همهگی از مشخصات جنگ هستند که در یک مسابقۀ ورزشی به وفور دیده میشوند.
بدبینی بین مردم دو شهر یا دو تیم بسته به اینکه نتیجۀ مسابقه چه باشد، گاهی به خونریزی و شورش تبدیل میشود. مسأله این نیست که نباید دنبال سرگرمی، هیاهو و تماشای ورزشکارها باشیم، نکتۀ مهم این است که چرا نتیجهیی که برای ما هیچ نفع و ضرری ندارد و ما هم در کسبِ آن نقشی نداریم، این قدر برایمان مهم است. هواداران تیمها روز بعد از برد تیم محبوبشان در مسابقه، لباس تیمِ خود را میپوشند یا با نمادی از آن تیم، ظاهر میشوند. هرچه برد پُررنگتر باشد، این واکنشها هم پررنگتر بروز میکند. عملکرد تیم حتا روی نحوۀ بازگویی مسابقه توسط طرفداران تأثیر میگذارد؛ برای مثال بعد از برد تیم میگویند: «نابودشان کردیم؛ خفۀشان کردیم، لِهشان کردیم» و بعد از باخت میگویند: «شانس آوردند!»، انگار نه انگار که اینها تماشاگر بوده اند، طوری صحبت میکنند که گویی خودشان وسط زمین بازی میکردهاند. آنچه ما انسانها را دور هم جمع کرده و مالک بیچون و چرای سیاره کرده، بزرگترین نماد خودشیفتهگی گروهی یعنی خودشیفتهگی نسبت به «انسان بودن» است. روزگاری دایناسورها میتاختند، اما دایناسورها فقط گونهیی از حیوانات بودند که امروز اثری از آنها نیست.
در سال ۲۰۱۱، اعلام شد تا کنون ۸۷۰۰ هزار گونه روی زمین زیستهاند که از آن میان فقط گونه «انسان» برتری مطلق داشته است. انسان، دهها هزار هکتار جنگل را نابود کرده؛ یعنی ۲۷ هزار گونه از موجودات زنده را از بین برده است. با حسابی ساده میتوان گفت انسان برای نابودی تمام گونهها فقط به ۳۲۵ سال وقت نیاز دارد! البته هر گونهیی که در زمین توانایی انسان را داشت و به حاکمیت میرسید، همین طور همۀ منابع را در اختیار میگرفت و شاید نتوان نام خودشیفتهگی را روی این رفتار گذاشت. هرچند طبیعت هوشمند است و به طور خودکار انفجار جمعیتها را مهار میکند، اما انسان آنقدر هوشمند است که میتواند بر هر پدیدهیی غلبه کند. همین نوع از خودشیفتهگی خودخواهانه، به ما برتری داده است. خودشیفتهگی در کار، رابطه و… محکوم به فناست. پیکرۀ بشریت نمیتواند بر «من»ِ خودش نظارت چندانی داشته باشد. ما میتوانیم برای ارضای خودشیفتگیمان با تخریب همه چیز به برتری مطلق برسیم؛ اما اینکه آنچه باقی مانده و ما مالکش شدهایم، دوست داریم یا نه، مطلبِ دیگری است!
Comments are closed.