‌تروریسم چیست؟ بخشی از مصاحبۀ جیووانی بورادوری با ژاک دریدا دربارۀ مفهوم تروریسم، فبروری ۲۰۰۴

گزارشگر:برگردان: آزيتا نيکنام/ سه شنبه 28 میران 1394 - ۲۷ میزان ۱۳۹۴

mnandegar-3* این‌که یازده سپتمبر، رویداد عظیمی است یا نه، به جای خود؛ ولی شما در این مورد چه نقشی برای فلسفه قایلید؟ آیا فلسفه می‌تواند در فهم این واقعه به ما کمک کند؟
بدون شک، چنین «واقعه»‌یی نیازمند پاسخی فلسفی است؛ یا بهتر بگویم، جوابی لازم است تا افراطی‌ترین پیش‌فرض‌هایی که در گفتمان‌های فلسفی، بیش از بقیۀ بینش‌ها ریشه دوانده‌اند را زیر سوال ببرد. این بینش‌ها که اغلب اوقات در آن‌ها «واقعه» توصیف، ذکر و گروه‌بندی شده است، از «خوابی جزمی» ناشی می‌شوند که بدون اندیشۀ جدید فلسفی، نمی‌توان از آن بیـدار شد؛ بدون تأملی بر فلسفه، به‌ویژه بر فلسفۀ سیاسی و ارثیۀ آن. گفتمان رایج، یعنی گفتمان وسایل ارتباط جمعی و لفاظی‌های رسمی، خیلی راحت، به برداشت‌هایی مثل «جنگ» یا «تروریسم» (ملی یا بین‌المللی) تکیه می‌کند.
مثلاً قرائتی انتقادی از کارل اشمیت (١) بسیار مفید به نظر می‌رسد؛ از طرفی، باید تا حد ممکن، بین جنگ‌ها تفاوت قایل شد: بین جنگ کلاسیک (که در سنت حقوق اروپایی به درگیری مستقیم و اعلام شده بین دو دولت متخاصم گفته می‌شود) و «جنگ داخلی» و یا «جنگ پارتیزانی» (که از همان اوایل قرن نوزده در اشکال جدیدی ظاهر شده و مورد قبول اشمیت است). ولی از طرف دیگر، می‌بایست در مخالفت با اشمیت اذعان کنیم: خشونتی که امروز طغیان کرده است، ناشی از جنگ نیست، این اصطلاح «جنگ علیه تروریسم» بسیار مبهم است، باید این ابهام و منافعی که با سوءاستفادۀ زبانی ادعای خدمت به آن می‌شود را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. بوش از «جنگ» حرف می‌زند، ولی از تعیین هویت دشمنی که به او اعلام جنگ داده، ناتوان است. این حرف، بارها گفته شده که مردم و ارتش افغانستان دشمن امریکایی‌ها نیستند.
حالا، به فرض این‌که بن‌لادن در آن‌جا تصمیم گیرندۀ بلامنازع باشد، ولی همه می‌دانند که او افغانستانی نیست و از کشورش رانده شده است (همان‌طور که تقریباً و بدون استثنا از طرف همۀ کشورها و تمامی دولت‌ها طرد شده است) و این‌که، تا چه حد، خود شکل‌گیری سازمانش مدیون امریکا است؛ به ویژه این‌که، او تنها نیست و دولت‌هایی که غیرمستقیم به او کمک می‌رسانند، به عنوان دولت اقدام نمی‌کنند؛ هیچ دولتی، به طور علنی، از او حمایت نمی‌کند و مشکل بتوان دولت‌های پناه‌دهنده به شبکه‌های تروریستی را شناسایی کرد.
ایالات متحدۀ امریکا و اروپا، همچنین لندن و برلین، پناهگاه و محل‌های آموزش و کسب اطلاعات برای همۀ «تروریست‌های» جهان هستند. مدت‌هاست که دیگر برای شناسایی پایگاه عملیاتی این تکنولوژهای جدید ارتباطات و تهاجم، نسبت دادن آن به جغرافیا و یا «سرزمین» معینی جایز نیست (برای تعمق و تدقیق آن‌چه در بالا در مورد تهدید تمام عیار از محلی ناشناس و غیر دولتی ذکر شد، این را هم سریع و گذرا بگویم که تهاجمات از نوع تروریستی، دیگر نیازی به هواپیما، بمب و داوطلب عملیات انتحاری نخواهد داشت؛ کافی است ویروسی در برنامه‌های کمپیوتری‌یی که داری اهمیت استراتژیکی هستند وارد کرد، و یا به منظور فلج کردن منابع اقتصادی، نظامی و سیاسی در یک کشور یا در یک قاره، اغتشاشات خطرناکی به وجود آورد. این گونه عملیات می‌توانند در هر کجای دنیا و با هزینه و ابزاری محدود عملی شوند).
دیگر رابطۀ بین زمین، سرزمین و ترور تغییر کرده است. باید دانست که علت آن دانش است، یعنی تکنولوژی ـ علم. این تکنولوژی ـ علم است که تشخیص جنگ از تروریسم را مغشوش می‌کند. از این منظر، در مقایسه با امکانات ویران‌گر و آشوب‌های قیامتی که برای آینده، در مخزن شبکه‌های کمپیوتری جهان ذخیره شده‌اند، واقعۀ یازده سپتمبر، از نوع نمایش‌های باستانی خشونت است که هدفش تشویش اذهان عمومی است. فردا می‌توان بی‌سروصدا و به طور نامرئی، آن‌هم سریع و بدون خون‌ریزی، با حمله به «نت‌ورک»های کمپیوتری که همۀ حیات (اجتماعی، اقتصادی، نظامی و غیره) یک «کشور بزرگ» یا بزرگ‌ترین قدرت جهان به آن وابسته است، ضربۀ بدتری وارد کرد. روزی خواهند گفت: یازده سپتمبر مربوط به دوران «خوش» آخرین جنگ بود؛ دوره‌یی که همه چیز عظیم، قابل رویت و سترگ بود! به چه ابعادی! به چه ارتفاعی! ولی وضع بدتر شد. از این پس، تکنولوژی‌های مینیاتوری، از هر نوع و به مراتب قوی‌تر، نامرئی و تسخیرناپذیرتر، در همه جا رخنه کرده‌اند. در زمینۀ علم ذره‌شناسی، با میکروب‌ها و باکتری‌ها برابری می‌کنند. اما دیگر ناخودآگاهِ ما حساس شده و از آن اطلاع دارد؛ و همین است که تولید ترس می‌کند.
اگر خشونت یازده سپتمبر، «جنگ» بین دول نیست، از نوع جنگ‌های داخلی و یا جنگ‌های پارتیزانی، به معنای اشمیتی آن هم نیست؛ زیرا اغلب جنگ‌های پارتیزانی، یا قیامی ملی هستند یا حتا جنبشی آزادی‌خواهانه که هدف‌شان به دست آوردن قدرت در سرزمین و کشور مشخصی می‌باشد (ولو این‌که یکی از اهداف جانبی و یا اصلی شبکه‌های بن‌لادن، متزلزل کردن حکومت عربستان سعودی، این متحد ناروشنِ ایالات متحدۀ امریکا، و برقرار کردن قدرت جدیدی در آن‌جا باشد).
حتا اگر اصرار داشته باشیم از «تروریسم» حرف بزنیم، این اصطلاح، مفهومی تازه و وجوه تمایزِ جدیدتری را در بر می‌گیرد.

* فکر می‌کنید می‌شود تمایزاتِ مربوط به اصطلاح «تروریسم» را مشخص کرد؟
از همیشه مشکل‌تر است، اگر نخواهیم کورکورانه از زبان رایج پیروی کنیم؛ زبانی که اغلب پیرو سخنوری‌های وسایل ارتباط جمعی و یا نمایش‌های کلامی قدرت سیاسی مسلط است، می‌بایستی وقتی عبارت «تروریسم» و به ویژه «تروریسم جهانی» را به کار می‌بریم، محتاط باشیم. ابتدا باید دید ترور چیست، و چه چیزی ترور را از ترس، نگرانی و هراس متمایز می‌کند. لحظه‌یی پیش، وقتی گفتم رویداد یازده سپتمبر «واقعه»ی عظیمی است، زیرا آسیب روحی عمیقی بر آگاه و ناخوداگاه وارد کرده، و گفتم که این نه به‌خاطر آن چیزی است که اتفاق افتاده، بلکه به سبب تهدید نامشخص آینده‌یی است خطرناک‌تر از جنگ سرد؛ در آن‌جا از کدام‌یک حرف می‌زدم: از ترور، ترس، هراس یا اضطراب؟
وجه تمایز بین تروری که طراحی، تولید و تنظیم شده با این «ترسی» که نزد بخش بزرگی از سنت فکری، از هابز گرفته تا اشمیت و یا حتا والتر بنیامین، به عنوان شرط اقتدار قانون و شرط اعمال خودمختار قدرت و حتا شرط سیاست و دولت قلمداد می‌شود، چیست؟ در «لویاتان» هابز تنها از « fear » ترس حرف نمی‌زند، از «terror» ترور هم می‌گوید. بنیامین در مورد دولت می‌گوید: گرایش دولت بر این است که با تهدید، به طورمشخص، خشونت را به انحصار خود درآورد. البته خواهند گفت که هر تجربه‌یی در ترور، حتا اگر ویژه‌گی خود را داشته باشد، لزوماً نتیجۀ تروریسم نیست. در این شکی نیست، ولی تاریخ سیاسی کلمۀ «تروریسم» از مراجعه به «تروریسم انقلابی» فرانسوی ناشی شده است؛ تروری که به نام دولت اعمال شد و دقیقاً با این فرض که انحصار مشروع خشونت از آنِ اوست.
* اگر به تعاریف رایج و صریح قانونی از تروریسم مراجعه کنیم، چه می‌یابیم؟
در این تعاریف، تروریسم ناظر به جنایتی است که علیه حیات انسانی و با تجاوز از قوانین ملی و بین‌المللی رخ می‌دهد. بر اساس این تعریف، هم نظامیان از مردم متمایز می‌شوند (قربانیان تروریسم عمدتاً غیرنظامی تصور می‌شوند) و هم این‌که، هدفی سیاسی مد نظر قرار می‌گیرد (ترساندن و مرعوب کردن مردمان غیرنظامی به منظور تأثیر گذاشتن و یا تغییر سیاست یک کشور). در نتیجه، تعاریف موجود، «تروریسم دولتی» را حذف نمی‌کنند. همۀ تروریست‌های دنیا مدعی‌اند که عمل‌شان پاسخی است برای دفاع از خود علیه تروریسم دولتی که به این عنوان عمل نمی‌کند و با استدلال‌های کم‌وبیش معتبر اعمال خود را توجیه می‌کند.
مثلاً و به ویژه، از اتهاماتی که علیه امریکا وجود دارد، اطلاع دارید. این کشور متهم به اعمال و تشویق تروریسم دولتی است. از طرف دیگر، حتا در دوران جنگ‌های «اعلام شده»ی دولت با دولت، در اشکال قدیمی حقوق اروپا، تجاوزات تروریستی رایج بود. قرن‌ها پیش از بمباران‌های کم‌وبیش شدیدی که در طی دو جنگ جهانی اخیر انجام شد، ارعاب مردم غیرنظامی حربه‌یی معمولی بود.
در این‌جا باید کلمه‌یی هم در مورد «اصطلاح» تروریسم بین‌المللی بگوییم که آبشخور گفتمان‌های سیاسی رسمی در همۀ جهان است. این اصطلاح را در بسیاری از قطعنامه‌های رسمی سازمان ملل هم می‌بینیم. بعد از یازده سپتمبر، اکثریت قریب به اتفاق نماینده‌گان (درست به خاطر ندارم؛ شاید هم اکثریت مطلق، باید دید.) چیزی را که تروریسم بین‌المللی می‌نامند، محکوم کرده‌اند؛ همان‌طور که این امر، طی سال‌های گذشته، چندین بار اتفاق افتاده است. تا جایی که کوفی عنان در جریان جلسه‌یی که از تلویزیون پخش می‌شد، به بحث‌های فراوانی که پیش از رای‌گیری انجام شده بود، اشاره کرد و گفت: حتا در لحظه‌یی که نماینده‌گان آماده می‌شدند تا به محکومیت آن رای دهند، بعضی از دولت‌ها، در مورد روشنی این برداشت از تروریسم بین‌المللی و ملاک‌هایی که موجب شناسایی آن می‌شوند، اظهار تردید کردند. چیزی که در این برداشت‌ها، گنگ، جزمی یا غیرنقادانه است؛ مثل بسیاری از مفاهیم حقوقی که پیامدهای سنگینی دارند، مانع از این نمی‌شود تا قدرتهای موجود و به‌اصطلاح مشروع، آنگاه که به نظرشان مناسب برسد، از آن‌ها استفاده نکنند.
برعکس، هر چه بینشی مبهم‌تر باشد، بیشتر به درد تصاحب فرصت‌طلبانه می‌خورد. وانگهی، به دنبال همین تصمیماتِ عجولانه و بدون کمترین بحث فلسفی در مورد تروریسم بین‌المللی و اعلان محکومیت آن بود که سازمان ملل به دولت امریکا اجازه داد تا برای حفاظت خود، از هر وسیله‌یی که مناسب دید، در برابر به اصطلاح «تروریسم بین‌المللی» استفاده کند.
حالا اگر به عقب برنگردیم و یا حتا چیزی را که به‌درستی این روزها تکرار می‌شود متذکر نشویم که تروریست‌ها می‌توانند در مقطعی به مثابۀ مبارزان آزادی مورد ستایش قرار گیرند و در مقطعی دیگر به عنوان تروریست مورد تقبیح واقع شوند (که اغلب همان مبارزان و با همان اسلحه هستند). معهذا، نباید فراموش کنیم که در مورد تشخیص ملی یا بین‌المللی بودن تروریسمی که تاریخ الجزایر، ایرلند شمالی، کرس و یا اسراییل و فلسطین را تحت‌الشعاع قرار داده است، با مشکلات فراوانی روبه‌رو خواهیم بود.
هیچ‌کس نمی‌تواند منکر شود که نوعی تروریسم دولتی در سرکوب الجزایری‌ها توسط دولت فرانسه از ١٩۵۴ تا ١٩۶٢ وجود داشته است. وانگهی، تروریسم مبارزان الجزایری تا مدت‌های مدیدی به عنوان پدیده‌یی محلی تلقی می‌شد؛ زیرا الجزایر، در آن زمان، بخشی از سرزمین ملی فرانسه به حساب می‌آمد؛ همانطور که تروریسم دولت فرانسه نیز به عنوان عملیات پولیسی و امنیت داخلی معرفی می‌شد. تازه، پس از گذشت ده‌ها سال، در سال‌های ١٩٩٠ مجلس فرانسه به این مخاصمه عنوان «جنگ» داد (یعنی مقابلۀ بین‌المللی)، آن‌هم با این هدف که بتواند به مطالبۀ حقوق بازنشسته‌گی پارتیزان‌های فرانسوی پاسخ مثبت دهد.
این قانون چه چیزی را آشکار می‌کرد؟ این‌که می‌بایست و می‌شد، برای توصیف چیزی که پیش از آن در الجزایر محجوبانه و به حق «وقایع» نامیده شده بود، عناوین استفاده شده تا آن روز را تغییر داد (یک بار دیگر، اذهان عمومی از نامی مناسب برای آن «چیز» محروم شد.) از طرفی، اختناق مسلحانه به عنوان عملیات پولیس داخلی و تروریسم دولتی یک‌مرتبه به «جنگ» تبدیل شد و از طرف دیگر، از این پس، در بخش عظیمی از دنیا، تروریست‌ها به عنوان مبارزان راه آزادی و قهرمانان استقلال ملی شناخته شده و می‌شوند. و اما، تروریسم گروه‌های مسلحی که تأسیس دولت اسراییل و به رسمیت شناختن آن را تحمیل کردند، آیا ملی بود یا بین‌المللی؟
از چه زمانی، تروریسمی می‌تواند به این عنوان دیگر تقبیح نشود و به مثابۀ تنها منبع و امکان مبارزۀ مشروع مورد ستایش قرار گیرد؟ یا برعکس! در کجا می‌توان مرز بین ملی و بین‌المللی را قرار داد؟ مرز بین پولیس و ارتش؛ مرز دخالت برای «حفظ صلح» و جنگ؛ فرق تروریسم و جنگ؛ مرز بین نظامیان و مردم غیرمسلح در سرزمینی و در ساختارهایی که امکانات دفاعی یا حمله‌یی یک «جامعه» را تأمین می‌کنند، در کجا است؟
من کلمۀ «جامعه» را همین‌طوری و کلی به کار می‌برم؛ زیرا در مواردی، مجموعه‌های سیاسیِ کم‌وبیش سازمان‌یافته و فعالی وجود دارند که نه دولت‌اند و نه غیراز آن؛ بلکه دولتِ بالقوه‌اند؛ مثل آن‌چه، امروز، فلسطین یا دولت خودگردان فلسطین می‌نامیم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.