گزارشگر:داریوش آشوری/ سه شنبه 5 عقرب 1394 - ۰۴ عقرب ۱۳۹۴
بخش دوم
پرسش اکنون این است که: ما از چه دری و با چه روشی میتوانیم راهی به درونِ این متن بیابیم که تا آنجا که ممکن است بر اساسِ پیشانگارههای علومِ انسانی مدرن یا علومِ تاریخی و فرهنگی، به دیدگاهی در موردِ او برسیم که دخالتِ ذهنیت شخصی یا پیشگرایشهای ایدیولوژیک در آن به کمترین پایۀ ممکن رسیده باشد. به عبارتِ دیگر، به نظریهیی برسیم که نتایجِ بهدست آمده از آن پژوهشِِ، به قولِ کارل پوپر، “ابطالپذیر” باشد یا به عبارتِ دیگر، پذیرای نقد و بررسی باشد و از مقولۀ احکامِ خودسرانه و جزمی یا بر اساسِ تحمیلِ “اُتوریته” به شمار نیاید. یعنی نظریهیی که بتواند بگوید من بر اساسِ این بُنانگارههای علمی و نظری، با این روش، بر مبنای این دادهها و اسناد به این نتیجه رسیدهام؛ نتیجهیی که میتوان بر همان پایهها از نو سنجید و دربارهاش چون و چرا کرد یا چنان که گفتیم، اصلِ “ابطالپذیری” بتواند در موردِ آن به کار بسته شود. یعنی بشود گفت که این مبناهای نظری درست هستند یا نیستند؛ این روش درست است یا نیست؛ یا این اسناد درست و بهجا به کار گرفته شدهاند و همسنجیشان درست است یا نه. و البته، هدف، چنان که گفتم، زدنِ پلی میانِ دیوانِ حافظ و تفسیرشناسی (هرمنوتیک) مدرن است.
اصلِ اساسی راهنمای من در کوشش برای فهمِ حافظ از این دیدگاه، اصلِ تاریخیتِ متن بود. یعنی این که هر متنی که به زبانی نوشته شده، چه شعر چه نثر، یک فراوردۀ زبانیست و به عنوانِ فراوردۀ زبانی به یک ساختارِ زبانی که میانِ یک جامعۀ زبانی مشترک است، تعلّق دارد و در نتیجه، از دلِ یک تاریخ و فرهنگ بیرون میآید که دارای حد و مرزِ تاریخی و جغرافیاییست. یک اثرِ ادبی، از آن جا که یک اثرِ زبانیست، بنا به ماهیتِ جهانروای زبان و رابطۀ ذاتِ زبان و ذاتِ انسان، میتواند حاملِ معناها و مفهومهایی باشد که کموبیش برای همۀ انسان ها اعتبار داشته باشد و “چیزی” به آنها بگوید، اما در عینِ حال، هر تجربۀ انسانی، با تمامی عامترین یا جهانرواترین معنایی که میتواند داشته باشد، در یک محیطِ انسانی در شرایطِ ویژۀ مادّی و معنوی خاصّی امکانپذیر میشود. و اگر بیان شود در ظرفِ زبانییی ریخته میشود که آن نیز ناگزیر محدودۀ ساختاری زبانی و زمینۀ تاریخی و فرهنگی خود را دارد. دیوانِ حافظ نیز به عنوانِ یک اثرِ بشری، یعنی اثرِ زبانی – تاریخی- فرهنگی از این دایره بیرون نیست. به عبارتِ دیگر، اگر همۀ عواطف و احساسات و پیشگرایشهای ذهنی و ایدیولوژیکی را که بر گردِ حافظ و دیوانِ او هالهیی پُر رمزـ وـ راز میتنند و آن را از دسترسِ فهمِ منطقی و تحلیلی دور میدارند، بتوانیم کنار بگذاریم، و با پذیرشِ آگاهانه و به زبان آوردنِ پیشانگارههای ذهنیت و جهانبینی علمی مدرن [۱] به سراغِ او و دیوانش برویم، چهگونه میتوانیم دیوانِ او را همچون یک “متن” (text)، به معنای امروزی کلمه در تفسیرشناسی مدرن، بر زیرمتنِ (context) تاریخیاش بنشانیم؟ باری، این پرسشی بود که خودآگاه و ناخودآگاه به صورتِ وسوسهیی دیرینه ذهنِ مرا به خود مشغول میداشت و چالشی دایمی با آن داشت.
ادبیاتشناسان دربارۀ رابطۀ دیوانِ حافظ، همچون یک متنِ ادبی شاعرانه، با متنهای ادبی شاعرانۀ همزمان با حافظ و پیش از او، فراوان پژوهش کردهاند و دستاوردهای بسیار داشتهاند. ما امروز میدانیم که حافظ از کدام شاعرانِ پیش از خود یا همزمان با خود تأثیر پذیرفته و کدام غزلها یا بیتها و مصراعهای او زیرِ تأثیرِ کدام غزلها و بیتها و و مصراعها از کدام شاعران سروده شده است. حتّا رابطۀ دیوانِ او را با قرآن و روایات و احادیثِ دینی را نیز روشن کردهاند. اینها همه نشانۀ آن است که میانِ این دیوان همچون اثری زبانی ـ تاریخی ـ فرهنگی و آثارِ همزمان و پیش از آن ناگزیر رابطهیی وجود دارد که در اصطلاحِ امروزین به آن رابطۀ “میان متنی” (intertextual) میگویند. ولی آنچه حافظ را برای ما حافظ میکند و به او و شعرش چنین جلوۀ جادویی میبخشد، هم هنرِ شاعری او و رفتارِ زبانیِ اوست و هم آن ساختارِ معنایی پیچیده و پُر از رمز و اشاره که امکانِ اینهمه برداشت و تفسیرهای ناهمساز را میدهد. ولی نکتۀ اساسی کموبیش در موردِ این تفسیرها آن است که همهگی با بیرون کشیدنِ بیتهای خاصی که به ظاهر با دیدگاههای تفسیرگر همنوا هستند، تمامی دیوان را در پرتوِ آن بیتها معنا میکنند. در نتیجه، اینهمه برداشتهای گوناگون و ضدِ یکدیگر از این دیوان داریم، در حالی که در موردِ دیگر آثارِ ادبی و دیوانهای شعرِ فارسی چنین همستیزی رأیها و نظرها وجود ندارد و اینهمه همت و “غیرت” در موردِ آنها به خرج داده نمیشود. در کار نبودنِ یک مطالعۀ میانمتنی جدی سیستمانه از جهتِ ذهنیت و اندیشهگی، در موردِ دیوانِ حافظ، از سویی، و شگردها و بازیگوشیهای شاعرانۀ او از سوی دیگر، زمینهیی به اینهمه کشاکش و هیجان بر سر دیوانِ حافظ میدهد. از تفسیرهای سنّتی دیوانِ حافظ که بگذریم ـ که همهگی هر بیت و مصرعِ او را به کلیشههای قراردادهای تفسیری صوفیانه برمیگردانندــ تفسیرهای “مدرنِ” ما همهگی با بیرون کشیدنِ ابیاتِ دلخواه از دیوان و تفسیرِ کلِ آن در پرتو معنایی که از آن بیتها میفهمند، در بندِ رابطۀ متن و زیرمتنِ تاریخی و فرهنگی آن نیستند، بلکه بیشتر میکوشند که حافظ را با خود همزمان و همزبان کنند. البته چنان که اشاره شد، در هر اثرِ ادبی، بهویژه آثارِ بزرگِ ادبی، چنین استعدادِ همزبانی و همدلی با مردمانِ دیگر از روزگارانِ و دیارانِ دیگر هست، اما اگر در پی آن باشیم که پژوهشگرانه، با سنجهها و روشها و دیدگاههای مدرن به سراغِ فهمِ آن از دیدگاهِ سرایندۀ اثر برویم ـ البته تا آنجا که چنین چیزی، به دلیلِ مسایلِ فهمِ متن، ممکن است ـ و بکوشیم به دیدگاهِ او، آنچنان که فهمِ تاریخی مدرن امکان میدهد، نزدیک شویم، بهترین راه همان روشِ مطالعۀ میانمتنیست، یعنی یافتنِ رابطۀ معنایی متنِ دیوانِ و گشودنِ زبانِ رمز و استعارههای شاعرانۀ آن به یاری متنهای همزمان یا پیش از او. آنچه به نظرِ من، به ما اجازه میدهد که به این دیوان همچون یک متن کموبیش پیوسته بنگریم، یکی واژگانِ متن و تعبیرها و استعارههاییست که پیوسته در آن تکرار میشوند، و دیگر، همخانوادهگی این زبان با زبانِ تعبیرها و استعارههای شعرِ صوفیانه، یا به عبارتِ دیگر، رابطۀ ژنریکِ این متن با متنهای همانند، که همهگی از درونِ یک زیرمتنِ زبانی ـ تاریخی ـ فرهنگی برمیآیند. به یاد باید داشت که شعرِ صوفیانه در اساس شعرِ ژنریک است، یعنی قالبهای لفظی و معنایی از پیش دادهیی را همواره تکرار میکند. اما این نکته را نیز همین جا بیفزایم که شعرِ حافظ در عینِ رابطۀ سرراستی که با شعرِ ژنریکِ صوفیانه دارد، دارای ویژهگیهای شخصییی است که آن را در میانِ همۀ آنها ممتاز میکند(در اینباره نگاه کنید به: عرفان و رندی در شعرِ حافظ، به همین قلم).
آنچه مرا به کشفِ رابطۀ معنایی میانمتنی دیوانِ حافظ و ژانرِ ویژهیی از ادبیاتِ صوفیانه راهبری کرد، توجّه به رابطۀ بسیاری از ابیات و غزلهای دیوان با نخستین تفسیرِ صوفیانۀ قرآن به فارسی، یعنی کشفالاسرارِ میبدی بود؛ تفسیری که در آغازههای قرنِ ششمِ هجری نوشته شده است. و سپس رابطۀ آن با یک متنِ تأویلی صوفیانۀ دیگر، یعنی مرصادالعبادِ نجمالدینِ رازی، از قرنِ هفتم، که آنهم زیرِ نفوذِ تفسیرِ میبدیست و بسیاری از مطالب و شعرهای آن را تکرار میکند. کنارِ هم نهادنِ بیتهای بسیاری از حافظ با آنچه این دو متن با زبانِ نثرِ شاعرانه و با شورِ بسیار در تأویلِ شاعرانه از روایتِ آفرینشِ آدم در قرآن میگویند (نگاه کنید به: “مطالعۀ میانمتنی” در عرفان و رندی، همان)، معنای مفهومهایی همچون “سلامت” و “ملامت” و “گنج” و “گدا”، و بسیاری دیگر را، که در ادبیاتِ شاعرانۀ صوفیانه و دیوان حافظ بسیار میآیند، و همچنین معنای بسیاری بیتها و غزلها را بر من روشن کرد.
این مطالعۀ میانمتنی نه تنها رابطۀ دیوانِ حافظ را با این دو متن، و متنهای دیگرِ شعر و نثرِ صوفیانه از این نوع، بلکه اساسِ تأویلی ادبیاتِ عرفانِ عاشقانه را، که در زبانِ فارسی پرورده شده است، روشن میکند. یعنی، پاسخی به این پرسشِ اساسی میدهد که خوفِ زاهدانۀ صوفیانِ نخستین از خدا و از انتقامجویی و دوزخِ او، چهگونه به شور و عشقِ بینهایت به او بدل شده و خدا در مقامِ “شاهدِ ازلی”، در مقامِ معشوق، چهگونه پدیدار شده است. این تحولِ بسیار مهمِ گفتمانِ زاهدانۀ نخستین به گفتمانِ شاعرانه ـ عاشقانۀ پسین از تأویلِ روایتِ آفرینشِ آدم در قرآن بیرون میآید که میبدی، به دنبالِ تکمیلِ تفسیرِ استادِ خویش، خواجه عبداللهِ انصاری، نخستین روایتِ گسترده از آن را با نثری دلکش و پُرشور دست داده است. به گمانِ من، بخشِ تفسیرِ عرفانی کشفالاسرار را باید “متنِ مادر” برای تمامی ادبیاتِ عرفانِ عاشقانۀ پس از آن دانست. این تأویل سرچشمۀ آثارِ شعری و نثری صوفیانه در روایتِ رابطۀ عاشقانۀ انسان و خداست، از سنایی و عطار و عراقی و مولوی و احمدِ غزالی و عینالقضاتِ همدانی تا روزبهانِ بقلی و نجمالدینِ رازی و سعدی و خواجو و حافظ. در این تأویل که به نحوِ زیبا و حیرتانگیزی پرورانده میشود، این صوفیان با پروراندنِ روایتِ کوتاه قرآنی، با افزودنِ “اخبار” و احادیث، با وام گرفتن از اسراییلیات یا تأویلهای یهود از روایتِ توراتی آفرینش، با باریکاندیشی دور و درازِ دو – سه قرنه، به دستاوردِ شگفتی میرسند که بنیادِ این تأویلِ و اساسِ انسانشناسی و خداشناسی صوفیانۀ عاشقانه است.
این مقاله نخستینبار در شمارۀ نخستِ مجلۀ واژه منتشر شده است.
Comments are closed.