احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نویسنده: پارسانیا / شنبه 16 عقرب 1394 - ۱۵ عقرب ۱۳۹۴
بخش سوم
جدایی علم و متافیزیک
تنقیح علم از گزارههای متافیزیکی نیز بخش دیگری از فعالیتهای مورد توجه در نیمۀ اول قرن بیستم بود. پوزتیویستهای منطقی در حلقۀ وین به منظور تفکیک گزارههای علمی از گزارههای متافیزیکی تلاش فراوانی داشتند. آنان در جهت حفظ استقلال معرفت علمی، گزارههای متافیزیکی را گزارههای مهمل و بیمعنا معرفی کردند. حرکتهای یاد شده که به سوی پالایش معرفت علمی از غیر آن پیش میرفت، به تدریج این معرفت را از موضع اقتدار به زیر کشید و محدودیتهای آن را روشن ساخت. خصلت ابزاری دانش و علم تجربی از این پس بیشتر مورد توجه قرار گرفت، چندان که به تدریج این خصلت، جایگزین ویژهگی اصلیِ آن یعنی کاشفیت و شناخت جهان خارج شد.
رابطۀ بیرونی دانش و ارزش
توجه به ناتوانی علم از داوریهای هنجاری، تبیین جدیدی از نسبت بین دانش و ارزش به دنبال آورد. در این تبیین، حلقۀ معرفتی علم به حسب ساختار درونیِ خود گرچه مستقل از داوریهای ارزشی شکل میگرفت؛ اما رابطهیی بیرونی نسبت بین آن دو را شکل میداد: علم که به حسب ذات خود مستقل از ارزشها و هنجارهای اجتماعی است، با روش آزمونپذیر خود قدرت پیشبینی، پیشگویی و پیشگیری حوادث را به بشر عطا میکند، ولی بشر با لحاظ ارزشها و هنجارهایی که به انگیزهها و بخش گرم وجود او باز میگردد، از علم استفاده میکند. ارزشها و هنجارها در دامنۀ فرهنگ، حضوری فعال و تعیینکننده دارند و فرهنگ بدون آنها نمیتواند حیات و دوام داشته باشد.
ارزشها به حسب ذات خود هویت علمی ندارند و علم نیز دربارۀ صحت و سقم آنها نمیتواند داوری کند. ارزشها در معنا و ساختار علمی نیز تأثیری ندارند؛ اما میتوانند زمینۀ بسط و توسعۀ دانش و معرفت علمی را فراهم آورند و یا آنکه از معرفت علمی برای توسعه و بسط خود استفاده کنند. ارزشها به این ترتیب در بود و نبود علوم و در ایجاد فرصتها برای دانش علمی مؤثرند. موضوعات علمی و پژوهشی و فرصتهای اجتماعی برای پژوهشها همواره توسط هنجارها و ارزشهای حاکم تعیین میشوند و یا آنکه تحت تأثیر ارزشها قرار دارند.
محدودیتهای دانش علمی
عالمان و دانشمندان نیز بر اساس رویکرد فوق، جایگاه و نقش روشنفکرانۀ پیشین خود را از دست دادند. آنان در قرن نوزدهم به نام علم به عرصۀ ایدیولوژی و ارزشهای فرهنگی و اجتماعی وارد شده و نقش پیامبرانه ایفا میکردند. ویلفردو پارتو، جامعهشناس و اقتصاددان ایتالیایی، عالمان قرن نوزدهم را به همین دلیل عالمان احمق نامید. (آرون، ۵۰۸:۱۳۶۴) علوم انسانی و علوم اجتماعی نیز در قرن بیستم به محدودیتهای خود واقف شدند و عالمان این عرصه نیز برخلاف نقش روشنفکرانۀ خود، به بیان سی رایت میلز بیشتر نقش تکنوکراتهای جامعۀ غربی را به عهده گرفتند.
پیوند ساختاری علم و دیگر حلقههای معرفتی
به لحاظ تاریخی، نسبت بین علم و معنویت و حقایق قدسی به حد مزبور خاتمه نیافت. در نیمۀ اول قرن بیستم در مقابل حلقۀ وین، در حلقۀ فرانکفورت در بین دانشمندان نیومارکسیست نظریات دیگری مبنی بر دخالت هنجارها و ارزشهای اجتماعی و فرهنگی نه تنها در بستر کاربردی علم، بلکه در ساختار درونی معرفت علمی، شکل میگرفت. تحقیقات مزبور گرچه در آن مقطع تأثیر تعیینکنندهیی در محیطهای اکادمیک و علمی نداشت، ولی بهتدریج به عرصههای فرهنگی و اجتماعی و از آنپس به عرصههای علمی نیز راه یافت.
گفتوگوهای دیگری که در حاشیۀ حلقۀ وین پدید آمد، مدعیات این حلقه را مبنی بر مهمل و بیمعنا بودن گزارههای فلسفی و متافیزیکی مورد تردید قرار داد. با توجه به این مطلب بود که ویتگنشتاین متأخر از موضع نخستینِ خود در کتاب تراکتاتوس خارج شد و در جایگاه ویتگنشتاین دوم، از متافیزیک نیز به عنوان یک بازی مستقل یاد کرد. (ویتگنشتاین،۱۹۹۲)
در نقد و بررسی مدعیات حلقۀ وین، مجموعهمباحثی زیر عنوان فلسفۀ علم شکل گرفت و در این مباحث، تفکیک ساختاری حلقۀ معرفتی علمی از دیگر حلقههای معرفتی مورد نقد قرار گرفت.
تغییرات ساختاری معرفت علمی
توماس کوهن در دهۀ ۶۰ میلادی مسالۀ پارادیمهای علمی را مطرح کرد. (کوهن،۱۹۷۰) پارادایمها، الگوهای ساختاری معرفت علمیاند که با روشهای علمی و تجربی تحصیل نمیشوند و مانند قضایای تجربی به صورت تجربی و فزاینده تغییر نمییابند، بلکه به صورت دفعی و انقلابی متحول میشوند و به گزینشهای جامع علمی مربوط اند.
لاکاتوش در همین راستا از استخوانبندیهای علمی سخن گفت(لاکاترش،۱۹۷۰) و نشان داد که تغییرات مربوط به این سطح، از سنخ تغییرات تجربی علمی نیست و بالاخره فایرابند، در کتاب خود با عنوان «برضد روش» چیزی را که به عنوان روش علمی نامیده میشود، به سخره گرفت. (فایرابند، ۱۹۸۸)
تردید در روشنگری علم
تأثیر دیگر حلقههای معرفتی در ساختار و تاروپود معرفت علمی، در حالی پذیرفته میشد که پیش از آن در تاریخ اندیشه و فرهنگ غرب دو گام دیگر برداشته شده بود.
اول: با سیطره و غلبۀ حسگرایی و پوزیتویسم در قرن نوزدهم، معرفت عقلی با صرفنظر از دانش حسی و آزمونهای تجربی استقلال جهانشناختی خود را از دست داده و از اعتبار ساقط شده بود.
دوم: با پدید آمدن روشنگری مدرن از قرن شانزدهم ارزش علمی معرفت شهودی و وحیانی نیز مورد انکار قرار گرفته و این سطح از معرفت نیز مرجعیت علمیِ خود را از دست داده بود.
در حقیقت در قرن نوزدهم روشنگری مدرن با از دست دادنِ پایههای عقلی خود به دانش تجربی، محدود و مقید شده بود و اینک نفی استقلال معرفت تجربی و پذیرش حضور فعال دیگر حوزههای معرفتی در متن دانش علمی به معنای تردید در هویت روشنگرانۀ دانش علمی بود. اگر معرفت علمی به دانش تجربی مقید و محدود شده است و این دانش نیز ارکان و بنیانهای خود را بر حلقههای معرفتی دیگری که فاقد هویت علمی اند، قرار میدهد. پس علم در اصول و ساختار خود هویتی روشن و یا علمی ندارد، بلکه در تعامل فعال با دیگر حلقههای معرفتی و مسانخ با آنهاست. بنابراین علم از این پس در برابر ایدیولوژی، متافیزیک، اسطوره و دیگر حوزههای معرفتی نیست، بلکه خود نوعی تفسیر و تبیین از جهان است که در حاشیۀ دیگر نحوههای معرفت و بر اساس آنها به عنوان ابزاری کارآمد برای تسلط بر طبیعت شکل میگیرد.
مراحل تاریخی تردید
پیش از این، ارزش معرفتی و جهانشناختی معنای پوزتیویستی علم در طی چند مرحله مورد تردید قرار گرفته بود. حسگرایان نخستین که از آنها با عنوان پوزتیویستهای خام نیز یاد میشود، بر این گمان بودند که دانش علمی از طریق استقراء حاصل شده و چیزی جز زیرمجموعۀ دریافتهای حسی نیست. فرانسیس بیکن در قرن شانزدهم که از پیشتازان حسگرایی مدرن است، نمونهیی گویا از این نوع اندیشه است.
بعدها در قرن نوزدهم خصوصاً تحت تأثیر کانت، حضور فعال ذهن در فرایند دانش علمی از طریق فرضیههایی که دانشمندان، بعد و یا حتا قبل از مشاهده ارایه میکنند، مورد توجه قرار گرفت. ولی در این مرحله، ذهن تأثیر تعیینکنندهیی در ساختار و هویت معرفت علمی نمیتوانست داشته باشد؛ زیرا فعالیت ذهن اگر پرواز خود را هم از باند حس آغاز نکرده باشد، برای دفاع از هویت علمی خود ناگزیر از فرود در آن است. فرضیههای علمی تنها پس از آزمون مجدد به صورت علمی میتوانستند اثبات شوند.
Comments are closed.