گزارشگر:فرشاد نوروزی / چهارشنبه 4 قوس 1394 - ۰۳ قوس ۱۳۹۴
بخش دوم
بخش عمدهیی از تاریخ جهان را تاریخ امپراتوریها تشکیل میدهد؛ واحدهای مستقل شهری، روستایی و ایلی زمانی که درهم ادغام میشدند و بهصورت یک امپراتوری (ناقص یا کامل) درمیآمدند، از امکانی که برای برقراری رابطهیی امن بین آنها پدید آمده بود، بهرهمند میشدند و در دورهیی، توسعه و بهبودی را تجربه میکردند؛ زیرا میتوانستند کالاهای افزون بر نیاز خود را با واحدهای دیگر مبادله کنند.
امپراتوری روم غربی در سدۀ پنجم میلادی از هم پاشید، اما برخلاف سایر امپراتوریها که بعد از دورهیی ازهم پاشیدهگی دوباره احیا میشدند، به علت شرایطی که در اروپا بهوجود آمد، دورۀ ازهمگسیختهگی این امپراتوری ادامه یافت. بدین ترتیب، اروپا برای یک دورۀ تاریخی طولانیمدت بهصورت فئودالی به زندهگی خود ادامه داد. بعد از دورهیی از قحطی، سختی و دوری از تمدن، دورهیی از رفاه نسبی پیش آمد. در این دوره واحدهای فئودالی توانستند بخشی از تولید خود را انباشت کنند و به دادوستد با واحدهای دیگر فئودالی بپردازند. این امر به معنی آمادهگی برای شکلگیری امپراتوری جدید بود، اما چنین امری رخ نداد؛ بلکه صورت دیگری از زندهگی اجتماعی که نظام جهانی کنونی ادامه و گسترش آن است، شکل گرفت.
تداوم زندهگی فئودالی طی یک دورۀ طولانی، هنجارها و مقرراتی را شکل داده بود که امکان اینکه یک یا چند تن از فئودالها بتوانند همۀ اروپا را تحت سلطه خود درآورند، از بین رفته بود. برای مدتهای طولانی، پادشاهان توسط فئودالها انتخاب میشدند. اما قدرت آنها به قلمرو فئودالی خود آنها محدود بود و امکان اعمال قدرت در قلمرو فئودال دیگر را نداشتند.
این امکان هم برای آنها وجود نداشت که نیروی نظامی وسیعی را که قادر باشد بر قلمروهای فئودالی دیگر مسلط شود، تدارک ببینند؛ زیرا هر گونه اقدامی از این نوع بر اساس هنجارهای فئودالی و شوالیهگری، ناموجه تلقی میشد و واکنش سایر فئودالها را برمیانگیخت.
در چنین شرایطی بهجای شکلگیری امپراتوری جدید، بهتدریج در کنار واحدهای فئودالی شهرهای مستقل شکل گرفتند.
این شهرها برخلاف شهرهایی که در امپراتوریها شکل میگرفتند و توسط حکومتها ساخته میشدند، توسط خود اعضای شهر اداره میشدند و حداکثر حمایت تلویحی فئودالهای مجاور را به همراه داشتند.
این شهرهای مستقل، محل تجمع و زندهگی بازرگانان و صنعتگران بود؛ آنها فئودال محسوب نمیشدند و در حکومت اشراف سهمی نداشتند و حتا مورد تحقیر آنها هم قرار میگرفتند؛ زیرا نه اصالت نجیبزادهگی داشتند و نه به خاک و قلمرو فئودالی وابسته بودند تا به موجب آن مورد حمایت قرار گیرند و ارجمند شناخته شوند؛ به همین جهت، اصطلاح بورژوا که بر شهرنشینی دلالت داشت و بعدها به تاجران شهری اطلاق گردید، منفی و تحقیرآمیز تلقی میشد.
از سوی دیگر طبقۀ بورژوا به دلیل هنجارها و مقرراتی که وجود داشت، امکان این را هم نداشتند که بعد از تحصیل مال زمینی را به تملک درآوردند و در جرگۀ اشراف قرار گیرند. چنین شرایطی، بورژوا را به این سمت سوق میداد که هر چه بیشتر به مالاندوزی بپردازد و در عرصۀ تجارت و صنعت فعال شود. به عبارت دیگر، کسب سود و شکل دادن به سرمایۀ بیشتر، به مهمترین هدف زندهگی طبقۀ بورژوا تبدیل شد.
وجود شهرهای مستقل که عمدتاً از تاجران و صنعتگران تشکیل شده و در رقابت با واحدهای فئودالی بودند، سرنوشت صنعت را تغییر داد. در گذشته، با ظهور هر امپراتوری، تاجران و صنعتگران در گوشهوکنار جمع میشدند، اما با افول امپراتوری، صنعت هم رونق خود را از دست میداد؛ بنابراین در تاریخ شاهد دورههایی از رونق و افول دانش و صنعت هستیم که تا حد زیادی تابع پایداری امپراتوریها بوده است.
اما در شهرهایی که حیات آنها به تجارت و صنعت وابسته بود، رشد صنعت از سود سرمایهیی متأثر میشد که در اختیار بورژوازی قرار داشت؛ بنابراین رشد صنعت بیش از آنکه تحت تأثیر دوام و ثبات حکومت باشد، از وضعیت سرمایه و بورژوازی تأثیر میپذیرفت؛ از اینرو نوعی پیوند بین رشد، سرمایه و توسعۀ صنعت شکل گرفت که تا امروز هم ادامه دارد. البته تغییر در اندیشه و فکر اروپاییها، زمینه را برای تقویت دانشهای تجربی فراهم کرد و این امر به نوبۀ خود راه را بر رشد صنعت گشود.
مقایسۀ تاریخی نشان میدهد چنین شرایطی در جوامع و دورههای دیگری از تاریخ هم وجود داشته، اما به چنین رشد و توسعهیی منجر نشده است.
بدین ترتیب، میان فعالیت اقتصادی و حکومت، وابستهگی متقابلی پدید آمد که در آن تقدم از آنِ بخش اقتصادی بود؛ زیرا اگر حکومتها راه را برای تجارت و کسب سود بیشترِ تاجران و صنعتگران باز نمیکردند، خود از منافع تجارت که به صورت مالیات در اختیار آنها قرار میگرفت، محروم میشدند. علاوه بر این ممکن بود با اعتراض و شورش شهرنشینان نیز روبهرو شوند.
با ادامۀ حیات شهرها بهتدریج توانایی اقتصادی آنها افزایش یافت و نیاز به تجارت در مسیرهای طولانیتر و به بیانی گسترش بازار احساس شد. این امر، مستلزم شکلگیری حکومتهایی بود که قلمرو وسیعتری داشته باشند و بتوانند امنیت راهها و بازار را تأمین کنند.
برخلاف، امپراتوریها که در نتیجۀ ائتلاف اربابان، خانها و ریشسفیدانی که بر دام و زراعت تسلط داشتند، شکل میگرفتند و در خدمت اربابان، بردهداران و… بودند، حکومتهای جدید باید به تجار و صنعتگران خدمت میکردند و شرایط ادامۀ حیات و فزونطلبی آنها را فراهم میآوردند. بهتدریج این امر پادشاهی را به سمت حکومتهای مردمسالار تغییر داد. در این حکومتها، نمایندهگان مردم یا بخشهایی از آنها تعیین میکردند که حاکمان چه باید بکنند؛ زیرا حکومت باید به جای رسیدن به اشراف، منافع شهرها را تأمین میکرد. به این ترتیب، نوع جدیدی از حکومت شکل گرفت که به گسترش بازار برای بورژوازی (تجارت و صنعت) متعهد بود و بقای آن به توسعه و رونق تجارت و صنعت بستهگی بسیار داشت.
در قرون وسطا حکومتها بهطور مستقیم توسط پاپ و کلیسا تعیین میشدند یا اینکه حکومتهای اروپایی مجبور بودند که به نحوی تأیید کلیسا را کسب کنند. دلیل آنهم این بود که قلمروهای فئودالی بازماندۀ امپراتورییی بود که مسیحیت را پذیرفته بود و برای تبلیغ و اشاعۀ آن تلاش میکرد. به عبارت دیگر، نوعی پیوند قوی بین زندهگی فئودالی و حکومت فئودالها و کلیسا وجود داشت.
Comments are closed.