گزارشگر:دوشنبه 16 قوس 1394 - ۱۵ قوس ۱۳۹۴
عموماً تصور میشود فلسفیدن مردانه است، اما لازم نیست همیشه مردانه باقی بماند. کاملاً ممکن است روزی روزگاری «زنی» فیلسوف باشد!
تنهایی، چه حاصلِ غرقهشدن در تفکر باشد، چه حاصل توتالیتاریسم؛ توانایی بشری را به بیراهه میکشاند.
دربارۀ بانوی فیلسوف، هانا آرنت بهدرستی گفتهاند که «نظریهپردازِ آغازهاست».١ چنین خصلت زندهگی و منش فکری، آن هنگام که به نوشتهها و گفتارهایش مراجعه میکنیم، کاملاً مشهود است: چه آنجا که در باب برخی از مهمترین کلیدواژهگانِ فلسفه و تجزیۀ آنها به معانی تازه مینویسد و چه وقتی در مقام نظریهپرداز هوشیارِ سیاست و عمل آدمی بهویژه در «مصاحبهها و گفتوگوها» لب به سخن میگشاید و در آنها از مسایل مبتلا به زندهگی روزمره تا مقولات جدیتری چون ساختار قدرت در امریکا تا جهان سوم اظهارنظر میکند. هرچند اندیشههای او و واکنشهایش گاه با چاشنی واژهگانی که حکایت از نارضایتی عمیقِ او دارند مطرح میشود، اما بسیاری اعتراف دارند که گفتار او بدیع و تکاندهنده است. عجیب نیست که میشنویم از او به عنوان متفکری عصبانیکننده یاد میکنند که ضمن وابستهنبودن به مرام و مسلک خاصی، عموما دربارۀ برخی مسایل بغرنج سیاسی مثل خشونت، انقلاب و طرح دعاوی اگزیستانسیال عکس جمع متفکران پیرامونِ خود نظر میدهد. گویی میخواهد خلافِ جریان آب شنا کند.
بخشی از آنچه در آغاز این نوشتار بدان اشاره رفت، اخیراً در کتابی مختصر اما مفید که به همت نشر ققنوس و ترجمۀ هوشنگ جیرانی در اختیار علاقهمندان اندیشههای آرنت قرار گرفته، بازتاب یافته است. به عبارتی ساده و صریح آرنت در این اثر که برخی دیدگاههای قبل از مرگش مندرج است، خواننده را غافلگیر و بهزعم من، هیجانزده میکند.
در این کتاب خواننده با چند گفتوگو پیرامون تجربههای گوناگونِ زندهگی نظری و عملی آرنت از رویکرد او در تفسیر سیاست و انقلاب یا جایگاه و نقش «آیشمن» در قربانیکردن یهودیان نکاتی جدید میشنود و با برداشتی از آرنت به مثابۀ متفکر «آغازها» مواجه میشود؛ نظریهپرداز متمایز از جمع فیلسوفان سیاسی که عموماً اسیر مدهای فکری زودگذر شدهاند یا در دام خیالاندیشی ناشی از غایتباوری سفتوسخت افتادهاند. او بیشتر دوست دارد بیآنکه بهسادهگی حق به جانب کسی یا نظریهیی بدهد، در نوعی سیالیت هراکلیتی «زبان» گفتوگو را به امکانی از مشارکت دوستانه در راه تفلسف انتقادی و نوعی هستیشناسی از وضع بشر تبدیل کند. از این رو، به استناد کتاب تازه منتشرشده به بخشهایی از آنچه «آغازیدن و نوبودهگی» در آرای آرنت است، به اختصار میپردازم:
١ـ هانا آرنت، خصلت متفاوتبودنِ نوشتن را همواره بهمثابۀ «سیمای زنی متفاوت» در جمع متفکران عموماً مرد» ارایه داده است،٢ گویی در اینجا قسمی از سویههای هایدگری (شاید در اثرپذیری ارتباط روحی- عاطفی با این فیلسوف بزرگ و جنجالی) تفکر اگزیستانس را به ارث برده، مثلاً آنجا که هایدگر به مناسبتی گفته بود: «گاه بیراههها هم راهی به مقصود دارند!». وجهی پُررنگ از هرمنوتیک اگزیستانس در نوشتههای این بانوی متفکر قابل ردیابی است که در آن اندیشههایش با تمام جنبههای هستی و تجربیاتِ آدمی مرتبط میشود. آرنت هرگز نخواسته در تنها «راه اصلی» که در آن فیلسوفبودن یا به حسابآمدن به معنایی که کانت آنها را «متفکران حرفهیی» مینامید، قدم بگذارد. برای مثال در گفتوگو با گونترگاوس بهصراحت میگوید: «من به حلقۀ فیلسوفان تعلق ندارم، حرفۀ من همانا نظریۀ سیاسی است.»
٢ـ تمایز او با جمع فیلسوفان، به تعبیر و تفسیر او از نسبت متفکر با سیاست که آن را عرصۀ مانایی و تعامل ذهنیتهای بشری تعریف میکند، کاملاً مشهود است. از دیدگاه آرنت، از آنجا که در میان غالب فلاسفه، خصومت (اگر نگوییم بیمیلی) به سیاست دیده میشود، او با این جهتگیری هم بر آن است از فلسفه و خصلت تکذهنیبودن جدا شود و در همان حال، روی به جانب حوزۀ عمومی و عرصۀ گفتوگو با دیگران و مشارکت در هوا و فضای مردمان معمولی بگذارد. تو گویی از آن زیستجهان بیشتر لذت میبرد. آرنت جایی در کتاب «وضع بشر» که در جایجای آن نشان نقد گزنده به جامعۀ مدرن دیده میشود، به زبان وبری نشان میدهد که شوربختانه عصر مدرن و زمانۀ ما برخلاف انتظار، حوزههای بروز و ظهور خلاقیت سیاسی را تضعیف کرده و خصوصیشدنِ فراگیر سبب شده تا انسانها کمتر با هم سخن بگویند،٣ نتیجۀ این امر انزوا و تکافتادهگی بیشتر است. در این طرز تلقی، او فیلسوفان حرفهیی را خطاب قرار میدهد که خطای این افراد نیز غفلت از وضع و حالِ سیاست است. زیرا سیاست همواره در میان انسانها و ذهن متکثر جریان دارد. همچنان که خوب است، اهالی تفکر هم با فاصله گرفتن از عقل تکذهنی دکارتی که چهبسا به «میاندیشم برای اینکه اندیشیده باشم» منتهی میشود، از طریق تجربه با جهانزیستهای جامعۀ بشری، افکار خود را مورد بازسنجی قرار دهند. آرنت خطاب به گونتر گاوس میگوید: «فکر نمیکنم هیچ روند تفکری بدون تجربۀ شخصی امکانپذیر باشد. هر تفکری، تفکری پسین است». (ص٣٧) به این معنا هر بودنی و اندیشیدنی بودن – در- جهان است.
٣ـ به گمانم از جنبۀ دیگری هم او با جمع متفکران حرفهیی که اغلب ردای مردانه بر تن داشتند، متفاوت بود. چرا که برای او در ساحت اندیشیدن، اهمیت زبان یا زبان بهمثابۀ امکانی برای فهمیدن خود و دیگران انکارناپذیر است. برای او که تجربۀ مواجهه با فاشیسم و اشکال شرارتبارِ یهودآزاری را از سر گذرانده بود، «زبان، حتا در تلخترین دوران و شرایط» (ص٢۶) امکان و امیدی برای ادامهدادن زندهگی بوده است. بهویژه مواجهه با زبان در بلوارها و خیابانها جاییکه انواع تجربهها و زندهگیها جریان دارد. بهزعم او، زبان این قدرت معجزهآسا را دارد که در تنهایی از روی اجبار متفکر، امکان گفتوگوی او با خویشتن خویش را هم تمهید میکند. چنانکه در گفتوگو با یوآخیم فست با آوردن عبارتی از ارسطو که «گفتوگو با خویشتن خویش، (ص۶١) مینامد، وجود زبان را بر اساس نیاز به فهمیدن خود و دیگری» تفسیر کرده است. از این حیث، آرنت در تمایز با صورتهای محافظهکارانه تفلسف و بیعملی سیاسی که از بینبرندۀ اصل آزادی و نوآوری است، جوهرۀ تفکر را اساساً «تفکر انتقادی» معنا میکند. برای انسان عصر مدرن غرقشده در روزمرهگی و عمل انفعالی آنهم بیداوری و تأمل، این ایدۀ آرنتی که گفته است «کسانی که آزادی را تنها آزادی برای خرید کردن تعریف میکنند، از ارزش واقعی آن محروم شدهاند»، باید بسی آموزنده باشد.
۴ـ خواننده وقتی به گفتوگوی آرنت با عنوان «آیشمن به شکل وحشتناکی ابله بود» میرسد، میبیند او بهمثابۀ معمای اساسی است که باید به آن پرداخت و فهمش کرد. آیشمن نماد تنهایی، انزوا و نیندیشیدن در زمانۀ تاریک فاشیسمِ توتالیتری است. او در مطالعه و اظهارنظر پیرامون این فرد، مقولاتی را برجسته میکند که کمتر نظریهپردازی توانسته مورد توجه قرار دهد. مثلاً توجهدادن به این مفهوم فلسفی که کلِ زندهگی او نماد بیتفکری بوده است. در تحلیل آرنت، او نمونهیی است بارز از اینکه وقتی شخصی یا فرهنگی بیآنکه بیندیشد، حرف بزند و عمل کند، چه میتواند پیش آید. بیفکری محض بود که او را مستعد بدلشدن به یکی از بزرگترین جنایتکاران آن دوره کرد. آنها که این ظرایف و دقایق بحثِ آرنت را در تفسیر آنچه آیشمن به آن تن داده (یعنی کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم) درک نکردهاند، او را با برچسبهای ناچسب به محاکمه کشیده و قضاوتهای نادرستی میکنند، چرا که حرف اساسی آرنت در گفتن اینکه «آیشمن به شکل وحشتناکی ابله بود» تنها به این دلیل نیست که از امکان اندیشیدن برخوردار نبود، فیالواقع او که به شکل مسخرهیی حتی دعوی جانبداری از فلسفۀ کانتی داشت،۴ به تعبیر آرنت، وظیفۀ کانتی را تنها به «اطاعت محض» تبدیل کرده بود. اطاعت کورکورانه مانند ترجیعبندی سراسر زندهگیاش را فرا گرفته بود. از این لحاظ آرنت میگفت: آیشمن ابله بود. عین بلاهت بود که فردی تا این اندازه وحشتناک بود». (ص۵١)
آرنت با نگرانی از آینده، خطر مهلک زمانۀ مدرن را نهفقط مواجهه با گونههایی از نوع آیشمنها میداند، از آن بیشتر، در پی انتقال این مسأله به خوانندهگان است که ما به زمانهیی رسیدهایم که بالقوه ظهور «جنبشهای پان» که مرزهای نژادی و قومی خود را در تخیلات وهمآلود دنبال میکنند، میتوانند کل دستاوردهای بشری و آزادی حاصل از تمدن را در معرض نابودی قرار دهند. «جنبشهای پان» که صورتی مخوف از «ناسیونالیسم قبیلهیی» هستند، بازتاب و دستاورد تنهایی و تکافتادهگی و خلق «جامعۀ تودهیی»اند که بیعلاقهگی به امور عمومی و سیاست و ترس از تعلق به جهان متکثر آدمیانی که شجاعت متفاوتاندیشیدن را طلب میکنند، از شاخصههای آن است. از اینروست که در چنین فضای تودهوار، امکان ترغیب و مهار آدمهایی از نوع «آیشمن» برای ایدیولوژیهای توتالیتر بهراحتی فراهم میشود، به قول آرنت «توتالیتاریسم بدون پیروان سربهراه و محض و مخلص غیرممکن است». او میخواهد بهصراحت فاش کند که تنهایی و تکافتادهگی، تجربۀ عدم تعلق مطلق به جهان است.
۵ـ اما در پایان باید به یک نکتۀ اساسی که در عبارات مندرج در کتاب حاضر تازهگی دارد، اشاره کرد. به نظر میرسد او بهدرستی یکی از معدود متفکران «در آستانه» یا «در راه» است که با خوانش دقیق تاریخ عقاید، متوجه خطر مهلکی شده که اندیشهها را تهدید کرده است. اندیشههایی که سر از «ایسمها» یا غایتگرایی خوشبینانه درآوردند و محصول آن قرن بیستمی است که آرنت از آن بهشدت دلچرکین بود: او گفته بود «کل قرن بیستم احتمالاً یکی از مهمترین قرون در تاریخ خواهد بود، اما نه در عرصۀ سیاست کنش». (ص٢٧)
آرنت با بیان اینکه «من به هیچوجه مطمین نیستم که لیبرالم و البته هیچ اعتقادی هم به آن ندارم» (ص١٢۵)، نمیخواهد در حصار تنگ ایدیولوژی راست یک جای مشخص معرفتی- سیاسی اشغال کند. از سوی دیگر، با فاشکردن این موضوع که چهبسا حتا مارکس هم به دشواری میدانست که از سوسیالیسم آرمانی چه در ذهن دارد، برخلاف بسیاری از متفکران سدۀ بیستمی تسلیم ارادۀ چپ هم نمیشود. آنچه در فلسفۀ «در راه بودن» اهمیت دارد این است که او ناظر دقیق و نکتهسنجِ وضع بشری در عصر مدرن بود و بدینمنظور تلاش داشت سویۀ «تفکر انتقادی» را در خود بهمثابۀ وظیفهیی کانتی زنده نگه دارد. او شجاعانه و بهدرستی نشان داد که نماد بارز جملۀ «رنه شار» است: «میراث ما را هیچ سندی تضمین نکرده است» (ص١٢٠). آرنت در ایضاح منطق این گفته که عصارۀ تفکر خودش میدانست، میگوید: «ما آدمهای امروزی کاملاً آزاد هستیم که با استفاده از تجربیات و اندیشههای پیشینیان بتوانیم اینک به خودمان کمک کنیم». (ص١٢۶)
هانا آرنت وقتی از دنیا رفت، برای خیل علاقهمندان چونان متفکر سیاستِ مشارکتی در حوزۀ عمومی معرفی شد. تعجبی نداشت که جنبشهای نوین دهههای ۶٠ و ٧٠ نه به لنینیسم یا مائوییسم، بل اندیشهها و گفتارهای امثال او و رزا لوکزامبورگ را سرلوحۀ مبارزۀ خود قرار داده بودند. اگر اینطور بوده باشد، بهراستی در دل جنبشهای امروزی چون محیطزیست، دموکراسی مشارکتی و دیگر گونههای تفکر رهاییبخش، باید دیگر بار نام و اندیشههای او را جستوجو کرد، چرا که نمیتوان تردید داشت یکی از مقاصد او این بود که به ما انسانها یادآوری کند همواره قابلیت عمل، حتا در وضعیتهای دور از ذهن و چهبسا نامتحمل، وجود دارد. آرنت بر آن بود که ایمان و امید در امور بشری از این «امر واقع برمیخیزند که انسانهای جدیدی مدام پا به جهان میگذارند؛ انسانهایی که هر کدام منحصربهفردند و هریک قادر به ابتکار عملهای تازهییاند که میتوانند آدمیان را به مسیری تازه دراندازند». ۵
به نظر میرسد اظهارنظرهای آرنت همچون زنی که بسیار میدانست، میتواند حتا در این اثر کمحجم، زمینۀ گفتوگوها و مباحثههایی در سپهر عمومی شود که به قول پاتریشیا جانسون در کتاب هانا آرنت، امور عجالتی را پی میگیرند و برای همین آثار و گفتار او همچنان قوتبخش وظیفۀ امروزین ساختن و حفظ جهانی انسانیترند.
پینوشتها:
١) این عبارت مربوط به مارگارت کانوون، آرنتشناس برجسته است. با اینهمه، خود آرنت اینجا و آنجا دربارۀ اهمیت آغازها چونان افتادن در راه ناشناختهها بسیار سخن گفته، از جمله این عبارت: «ما زاده میشویم که از نو آغاز کنیم، نه آنکه بمیریم.»
٢) اشارهیی است به رمان هاینریش بُل: سیمای زنی در میان جمع.
٣) این رویکرد آرنت سبب شده در مواقع زیادی خوانندهگان از اشارههای تحقیرآمیز او رنجیده شوند.
۴) نقل است که آیشمن در طول محاکمه هرازچندگاهی به کانت ارجاع میداد و گفته مفهوم وظیفه را که کانت مطرح کرده است، سرلوحۀ زندهگیاش قرار داده بود. (ص۵٢)
۵) این عبارت آخری از مقدمۀ خواندنی مارگارت کانوون بر کتاب «وضع بشر» او آمده است که از صفحۀ ٢٧ این کتاب به ترجمۀ مسعود علیا، نشر ققنوس نقل شد.
منبع: www.persianpersia.com/artandculture
Comments are closed.