سـفر به چیـن/ یادداشت‌هایی از سفر به چهاردهمین نشست شانگهای

گزارشگر:نظری پریانی/شنبه 28 قوس 1394 - ۲۸ قوس ۱۳۹۴

بخش نخست
وقتی بیک‌های همراهِ ما در دروازۀ خاص یا وی‌آی‌پی فرودگاه کابل چک می‌شد، سروصدا بلند شد: «این بیک از کیست؟»
سگ بازرس، یکی از بکس‌ها را مشکوک ارزیابی کرد و بر سرِ آن ایستاد و نشانه‌هایش را به کار ‌برد.
بچه‌های امنیتی: «این بکس از کیست؟»
هیچ کس ـ حتا صاحبش ـ جرأت نداشت که بگوید از من است!
mandegar-3سگ، بی‌تابی می‌کرد و مسوولان جدیت به خرچ می‌دادند. همه وارخطا شده بودند. همۀ ما را از نزدیکی بکس‌ها دور کرده، به سالون هدایت کردند و فقط یک خبرنگار که نامش محفوظ است، خودش را به بکس رساند. دقایقی گذشت و همۀ ما متعجب شدیم که این خبرنگار چه با خود می‌برده است.
یادم نرود، وقتی ما خبرنگاران به سوی میدان می‌آمدیم، به شوخی از همین خبرنگار پرسیده بودم که چه چیزی را می‌شود به چین قاچاق کرد، و او هم پاسخ‌هایی داده بود و همه با هم خندیده بودیم. حالا همۀ دوستان به من خیره شده‌ بودند و من هم نامش را تا مشحص شدن وضعیت، قاچاق‌بر گذاشتم. برخی از همراهانِ من گفتند که «پریانی صاحب شما نفر را شناخته بودید….!»
نزدیک به نیم‌ساعت گذشت و بسیار هم سخت گذشت. دوستی را گفتم که بیرون برود و احوال بیاورد. او آمد:
– خیریتی است… چک شد و آن طرف، داخل میدان است.
– چه شد؟ اصلاً چه بود؟
– نمی‌دانیم اما چک شده!
دقایقی گذشت که خبرنگار مشکوک با لبانِ پُرخنده وارد سالون شد.
– چه شده؟
توضیح داد:
– چون تفنگچه به کمر می‌بندم، بوی باروت و مرمی در کمرِ پتلونم در بیک، سگِ بازرس را حساس ساخته و سببِ این جدیت شده است.
البته قبلاً تبصره کرده بودیم که شاید نصوار، سببِ این‌همه جنجال شده باشد!
یک ساعت بعد وارد هواپیما شدیم. سال‌ها بود که انتظار رفتن به چین را داشتم. چین شاملِ چند کشور در جهان است که دوست داشتم و دارم به آن‌ها سفر کنم. به همین دلیل می‌خواهم در عصری که کمتر سفرنامه می‌نویسند، یادداشت‌هایی از این سفر را بنگارم. این سفر سیاسی بود و به هدفِ شرکت در چهاردهمین نشست شانگهای.
12376235_1030594670336915_4372405326137497653_nیک‌شنبه ۲۲ قوس ۱۳۹۴/ ۱۳ دسمبر۲۰۱۵، ساعت ۱۰ شب برای شرکت در چهاردهمین نشست نخست‌وزیران عضو شانگهای، با چند خبرنگار و همراه با هیأت رییس اجرایی کشور، به سوی چین، شهر ژن ژو، با هواپیمای آریانا، به پرواز شدیم. آقای عبدالله با استقبال کننده گانش خداحافظی کرد و وارد هواپیما شد. هواپیما، به‌محض رسیدن رییس اجرایی( معادل نخست‌وزیر) و هیأت همراهش، به راه افتاد. پیش از پرواز، در نشستی که در دفتر مطبوعاتی ریاست اجرایی با حضور داکتر رحیمی سخنگوی داکتر عبدالله داشتیم، ضمن ارایۀ معلوماتِ لازم به ما، در مورد این سفر و اهدافِ آن گفته شده بود که سفر با هواپیما نزدیک به ۷ ساعت را در بر خواهد گرفت. اما رفتن به کشور رویایی چینِ همسایه در هفت ساعت، برایم سوال‌برانگیز بود؛ آخر، دمِ چین به دمِ بدخشانِ ما بسته است!
چین کشوری گسترده و کثیرالملیت با طبیعتِ متنوع و معروف است. این کشور با جمعیت ۱٫۳۹۷٫۸۵۰٫۳۰۵ نفر( نفوس جهان در سال ۲۰۱۵) سومین کشور بزرگِ دنیا با مساحت ۹ میلیون و۶۰۰ هزار کیلومتر مربع است. عمق تاریخی و تمدنِ باستانیِ این کشور و افسانه‌هایی که دربارۀ آن وجود دارد، بیشترین میزان علاقه‌مندی مرا به این کشور سبب شده است.
وقتی هواپیما به‌راه افتاد، یادم آمد که بارها شنیده‌ بودم: در آخرالزمان، یأجوج و مأجوج (این نام در داستان‌ها و افسانه‌ها و اساطیر زیاد آمده است) از چین سر می‌کشند و به ملکِ ما می‌آیند و از این‌جا همۀ جهان را می‌خورند. شنیده بودم که زبانِ یأجوج و مأموج را که آن طرفِ بدخشان قرار دارند، هیچ کس نمی‌داند. بر بنیاد شنیده‌ها، این موجودات افسانه‌یی منتظر نزدیک شدن قیامت و فرمانِ خداوندند و کوهی که بین چین و افغانستان است را می‌لیسند و سوراخ می‌کنند و می‌آیند. گفته بودند که یأجوج و مأجوج گوش‌های دراز دارند. شنیدنِ این افسانه‌ها و قصه‌های خیره‌کننده در دوران کودکی و حتا در دوران نوجوانی و جوانی و حتا در عصر اطلاعات هم خیره‌کننده است. این افسانه‌ها دقایقی ذهنِ مرا به خود معطوف کرده بود.
به هر صورت، از فضای کابل دور شده بودیم که میان دو تن از خبرنگارانِ دو رسانۀ تصویری، بحث جالبی در گرفت:
– نقشۀ هواپیما نشان می‌دهد که ما از فضای کشورهای آسیای مرکزی وارد چین می‌شویم.
– نی بابا! نقشه خراب است… همین حالا ما از فضای ننگرهار وارد پاکستان و از آن‌جا وارد چین می‌شویم.
بگومگوها ادامه داشت، کسی هم حقِ پرسیدن را به خود نمی‌داد. هیچ کسی هم نمی‌دانست که سفر اصلیِ ما به کدام سمتِ چین است. نام ص-3جایی را که می‌گرفتیم، درست نمی‌دانستیم و تا آخر هم درست یاد نگرفتیم!
من در خلالِ بحثِ این دو عزیز و نقشه‌یی که هرچند دقیقه از اسکرین نمایش داده می‌شد، سکوت کردم. به درست بودنِ نقشه باور داشتم اما باخود می‌گفتم که چرا هواپیما مستقیم به چین نمی‌رود. مسیری که ما می‌پیمودیم، از کابل به فضای تاجیکستان، قرقیزستان و قزاقستان و سپس ارومچی (مرکز منطقۀ خودگردان سین‌کیانگ، استان مسلمان‌نشین چین) منتهی می‌‌شد. این شهر و حومه‌اش، یکی از شهرستان‌های سین‌کیانگ به‌شمار می‌آید. در ویکی‌پدیا آمده که نام «اورومچی» از زبان ترکی گرفته شده و به معنی «ییلاق زیبا» است.
در کنار من، بشیراحمد قاسانی خبرنگار تلویزیون یک، نشسته بود و با هم از هر دری قصه می‌کردیم. خبرنگارانی که تجربه داشتند، می‌گفتند که سفر با رییس‌جمهور خوب نیست؛ زیرا او همۀ مصارف و هزینه‌ها را به دوش خود رسانه و خبرنگار می‌اندازد، اما داکتر عبدالله خوب است؛ مصارف خبرنگاران را در هر سفر خودش از طریق ریاست اجرایی عهده‌دار می‌شود. آن‌ها از بابتِ این تفاوت خوش بودند!
فکر کنم یک‌ونیم یا دو ساعت گذشته بود و قصه‌ها هم گرم شده بود و برخی از دوستان همراهِ ما را نیز خواب فرا گرفته بود. مهمان‌دارانِ این هواپیما که خانم‌ها وآقایانِ موقری بودند، غذا تعارف کردند. راستش برای اولین‌بار بود که در هواپیما چنین عذای مفصلی می‌دیدم. اما بدشانسی این بود که در شامِ همان روزِ سفر، در شهر نو کابل چپلی‌کباب خورده بودم؛ از این‌رو سعی کردم دچار پُرخوری نشوم.
بعد از صرف طعام شب، کم‌کم قصه‌ها پایان یافتند. از فرحناز فروتن – خبرنگار تلویزیون آریانا – کتابی گرفتم به نام «اتاقی از خود». دیدم خواندنش برای دخترانِ به‌اصطلاح فمینیست خوب است، نصفش را خواندم و بعد به سراغ خواب رفتم‌ـ به عبارت دیگر، خواب به سراغ من آمده بود! مهمان‌داران، بسته‌هایی حاوی یک پارچه و یک بالشتِ کوچک به ما داده بودند و هر کسی به سویی افتاد. من رفتم و روی دو-سه صندلی هواپیما دراز کشیدم. هوایپمای آریانا در کُل، بیش از بیست مسافر نداشت و قریب به ۹۰ درصدِ صندلی‌ها یا چوکی‌ها خالی بود.
به خوابیدن در هواپیما عادت ندارم، فقط خواستم به دو ـ سه دوستی که نزدیک هم بودیم، اجازه بدهم که بخوابند. بعد از یک‌ونیم ساعت پهلو زدن، به خواب رفتم. شاید دو ساعت خوابیدم. وقتی بیدار شدم، دیدم همه دارند صبحانه می‌خورند. از جا پریدم و رفتم آبی به دست و صورت زدم و برگشتم و فقط یک گیلاس چای گرفتم و بس.
در کابین ما، یکی حکایت داشت که تا صبح خوابیده و دیگری شکایت داشت که اصلاً نخوابیده. به هر رو، نزدیکِ هشت صبح به فرودگاه ژنگ ژو رسیدیم. از هواپیما پایین شدیم. خبرنگاران پیش از هیأت، پیاده شدند تا از پایین آمدنِ رییس اجرایی کشور از پله‌های هواپیما فیلم و عکس بگیرند. من یکی راست به هدایتِ مهمان‌دارانِ چینی که منتظرمان بودند، به موتری که از قبل برای خبرنگاران در نظر گرفته شده بود، رفتم و دیگران هم بعدتر آمدند و وارد موتر شدند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.