رویـکردهـای انتـقادی و پست‌مـدرن

گزارشگر:سه شنبه 1 جدی 1394 - ۳۰ قوس ۱۳۹۴

بخش دوم

نویسنده: فاطمه اسلامیه/
mandegar-3مطالعات انتقادی به لحاظ تاریخی ازدورۀ رنسانس در اروپا شکل گرفت و سال ۱۴۵۰ میلادی وقتی “یوهان گوتنبرگ” ماشین چاپ را تکمیل و اختراع کرد، متون و کتاب‌ها تکثیر و توزیع شد و در اختیار همه‌گان قرار گرفت. دیگر دانش مختص به علما و اشراف و روحانیون نبود و نوشته‌ها برای اولین‌بار در دسترس انبوهِ مردم قرار گرفت و مردم به بحث در مورد آن پرداختند، اما نباید فراموش کرد که مطالعات انتقادی در آغاز پراکنده و کلی بود و شکل منسجمی نداشت. مقالۀ معروف “روشن‌گری چیست؟” اثر کانت در زمینۀ تفکر انتقادی نقش مهمی دارد. روشن‌گری از دید کانت یعنی این‌که بشر دریافته است که توانایی فکر کردن را برای خود دارد، یعنی خود را از “قیمومیت خودساخته” رها کرده است. بنابراین از دید کانت، فکر کردن برای خود حداقل در سطح تصمیم‌گیری برای رهایی از نمادهای قدرت سنتی (دولت و کلیسا و کارهای عامه‌پسند) مترادف با انتقاد بود.
“کارل مارکس” در نقد مشهورش به “فویرباخ” واژۀ انتقادی را این‌گونه به کار می‌برد: فلاسفه در طول تاریخ از راه‌های مختلف جهان را تفسیر و توصیف کرده‌اند، درحالی‌که مسأله تغییر آن است. وی در کتاب “ایدیولوژی آلمانی” واژۀ ایدیولوژی را برای معرفی وضعیتی به‌کار می‌برد که در آن استقلال فکر نه به عنوان بازتاب تقسیم اجتماعی کار فکری و یدی، بلکه به عنوان نشانه‌یی از موقعیت آن به عنوان موتور واقعیِ تاریخِ انسان شناخته شده است. وی معتقد بود که تفکرفقط از راه شناخت نادرستی از قلمرو ایدیولوژی مسلط در یک دورۀ تاریخی معین درک می‌شود. از دید مارکس، وظیفۀ تفکر انتقادی این بود که خود را در برابر انقلاب پرولتاریا تبیین کند. به‌طور خلاصه، نقد مارکس از اندیشه‌های هگل در مورد دولت و دستگاه‌های ایدیولوژیک، منشای جهت‌گیری امروز نظریه‌پردازان انتقادی ارتباطات است و جملۀ مشهور او این است: “در هر جامعه‌یی افکار طبقۀ حاکم افکار مسلط بر جامعه خواهد بود و طبقۀ حاکم ابزارهای تولید از جمله رسانه‌ها را در اختیار دارد.” پس عمده‌ترین دیدگاه‌های انتقادی در ارتباطات ریشه‌های چپی و مارکسیستی دارند.(سپیدار و صفا، ۱۳۸۵)
رویکردهای انتقادی در سازمان
رویکردهای انتقادی، سازمان‌ها را عرصۀ سلطه‌گری دانسته، یک چارچوب رادیکال اتخاذ می‌کنند. برعلاوه در این رویکردها، نظریه، مفهومی است که می‌تواند افراد را از این نیروهای سلطه‌جوی سازمانی رها سازد(میلر، ۱۳۷۷، ترجمۀ قبادی، ص ۱۳۸). فلسفۀ رویکردهای انتقادی به ارتباط سازمانی، ریشه در کار “کارل مارکس” دارد که رابطۀ بین صاحبان و کارگران را در یک جامعۀ سرمایه‌داری بررسی کرد. از نظر او، در این رابطه یک عدم توازنِ ذاتی وجود دارد و عاقبت کارگران در مقابل سیستم سرمایه‌داری قیام خواهند کرد. “مارکس” معتقد بود که این “انتقاد” منجر به انقلاب می‌شود؛ زیرا حقایق ریشه‌یی دربارۀ شرایط اجتماعی انسان آشکار می‌شود(همان منبع، ص ۱۳۹). اندیشۀ مارکس مبنای کار نظریه‌پردازانی شد که در تحقیق اجتماعی رویکردی انتقادی داشتند. از جمله: “ماکس هورخیمر”، “تئودور آدورنو”، “هربرت مارکوس”، و “جورگن هابرماس”.
نظریه‌پردازانِ انتقادی روی مواردی با یک‌دیگر توافق دارند. نخست این‌که آن‌ها معتقدند که برخی ساختارها و فرایندهای اجتماعی منجر به عدم توازن در قدرت می‌شوند. دوم این‌که این عدم توازن‌های قدرت، موجب اعمال ظلم و ستم بر بعضی طبقات و گروه‌های اجتماعی می‌شود. سوم این‌که نقش نظریه‌پرداز انتقادی، توصیف و برملا کردن این عدم توازن‌ها و آگاه نمودن طبقات تحت ستم نسبت به آن‌هاست؛ سپس از طریق یک اقدام سیاسی مستقیم و یا از طریق آگاه نمودن افراد تحت ستم، رهایی امکان‌پذیر می‌شود.(همان منبع، صص ۱۴۰ ـ ۱۳۹)
ویژه‌گی‌های کلیِ اندیشه‌های انتقادی
“مک کویل” در کتاب نظریه‌های ارتباطات جمعی، ویژه‌گی اصلی نظریۀ انتقادی را توجه به تقسیم و اعمال قدرتِ نابرابر در جامعه و برگزیدن زاویۀ دید طبقات استثمارشده به‌جای اداره‌کننده‌گان رسانه‌ها یا جامعه به طور کلی می‌داند. “استیفن لیتل جان” در کتاب نظریه‌های ارتباطات، ویژه‌گی‌های اساسی علوم انتقادی را چنین برمی‌شمارد: نظریه‌های انتقادی از ساختارگرایی بهره می‌برند و تلاشی در جهت ترکیب نظریه و عمل هستند و درک و فهم تجربۀ واقعی مردم در دریافت هر متنی را ضروری می‌دانند و هم‌چنین هدف تحقیق انتقادی را آشکار ساختن راه‌های برخورد منافع متضاد و آشکار ساختنِ فرایندهای سلطه و دفاع از منافع گروه‌های حاشیه‌یی می‌داند.(سپیدار و صفا، ۱۳۸۵)
از دیگر ویژه‌گی‌های نظریۀ انتقادی
۱ـ متفکرانِ این حوزه معتقدند برای رسیدن به درکِ درست از زنده‌گی واقعی مردم، باید آن را در زمینۀ اجتماعی مورد بررسی قرار داد.
۲ـ آن‌چه مطالعات انتقادی را از انواع مطالعاتِ دیگر متفاوت می‌سازد این است که اصحاب این مکتب، برای درک و فهم شیوه‌هایی که از طریقِ آن گروه‌های مختلفِ اجتماعی تحت ستم واقع می‌شوند، اعمال و نهادهای اجتماعی را تجزیه و تحلیل می‌کنند.
۳ـ رویکردهای انتقادی، شرایط اجتماعی را برای کشف ساخت‌های پنهان اجتماعی بررسی می‌کنند، طبیعی است این رویکرد از ساختارگرایی بهره می‌برد. این رویکرد می‌آموزد که دانش، خود قدرت است. این امر به این معنی است که فهم شیوه‌هایی که اشخاص مورد ستم واقع می‌شوند، به آن‌ها کمک می‌کند تا برای تغییر وضعیت اقدام کنند.
۴ـ علوم انتقادی ـ اجتماعی، با ایجاد آگاهی برای ترکیب نظریه و عمل تلاش می‌کنند. از این جهت، نظریه‌های انتقادی هنجاری هستند، زیرا موجب تغییر شرایطی می‌شوند که بر زنده‌گی ما تأثیر دارند.(سعادتی، ۱۳۸۵)
وظایف و کارکردهای نظریۀ انتقادی
نظریه‌های انتقادی، با نگاهی نقادانه و عمیق به پدیده‌ها و واقعیت‌های اجتماعی و کشف روابط ساختاری آن در نهادهای قدرت و ثروت، در پی افزایش آگاهیِ واقعی در میان مردم هستند تا بدین وسیله با شناختی صحیح از علل و شرایطی که موجب شده است قدرت‌های سرمایه‌داری بتوانند تمام جنبه‌ها و وجوه زنده‌گی فردی و اجتماعی را در خدمت تأمین منافع و سود مادی خود درآورند، مبارزه کنند. هم‌چنین این نظریه‌ها به دنبال ایجاد تعادل اجتماعی میان اقتدار شخصی فرد و هم‌بسته‌گی عام جمع هستند و بدین ترتیب فردگرایی را در متن و زمینۀ جمع‌گرایی برمی‌تابند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.