گزارشگر:یک شنبه 13 جدی 1394 - ۱۲ جدی ۱۳۹۴
جورج اورول
ترجمه: دکتر عزتالله فولادوند
بخش نخسـت/
در قضاوت در خصوص قدیسان همواره باید گفت گناهکاراند مگر ثابت شود که بیگناهاند، ولی البته آزمونهایی که باید دربارۀ نان بهکار بست، در همه موارد یکی نیستند. در مورد گاندی پرسشهایی که شخص میل دارد طرح کند اینهاست: انگیزۀ گاندی تا چه حد خودپسندی بود ــ یعنی خود را پیرمردی فروتن و ناچیز و نیمهبرهنه دیدن که نشسته بر جانمازی محقر امپراتوریها را به نیروی معنوی محض به لرزه درمیآورد ــ و او تا چه حد با ورود به سیاست که ذاتاً از زور و تقلب جداییناپذیر است، به اصولی که خود بدانها پایبند بود لطمه زد؟ برای دادن پاسخ قطعی، باید اعمال و نوشتههای گاندی را به تفصیل بیپایان بررسی کرد، زیرا سراسر زندهگی او مانند سفری به قصد زیارت بود که هر کاری در آن معنا و اهمیتی خاص داشت. زندهگینامۀ خود نوشت و ناتمامِ او که از دهۀ ۱۹۲۰ جلوتر نمیرود، دلیل قوی به نفع اوست، بهویژه از این جهت که در برگیرندۀ بخشی از زندهگی گاندی است که وی خود آن را دورۀ بیایمانی میخواند، و این نکته را به یاد میآورد که در درون آن قدیس، یا کمابیش قدیس، شخصی زیرک و توانا پنهان بود که اگر میخواست، میتوانست حقوقدان یا مدیر یا شاید حتا بازرگانی دارای موفقیت درخشان شود. تقریباً در همان زمان که زندهگینامۀ خودنوشت گاندی نخستینبار منتشر شد، در صفحههای بدچاپ یکی از روزنامههای هندی آن را خواندم، و تأثیری خوب در من گذاشت، هرچند در آن هنگام خود گاندی چنین تأثیری در من نداشت. آنچه با نام او گره خورده بود ــ تنپوش دوکریسی شده، «قدرت روحی»، گیاهخواری ــ دلپسند نبود، و برنامۀ قرون وسطایی او در کشوری عقبمانده و گرسنه با انبوه جمعیتی بیش از ظرفیت، آشکارا غیرعملی بود. همچنین واضح بود که انگلیسیها از او به سود خود استفاده میکنند، یا میپندارند که استفاده میکنند. البته چون او ناسیونالیست بود، دشمن به شمار میرفت، ولی از آنجا که در هر بحران در جلوگیری از خشونت تلاش میکرد ــ و این امر، از نظر انگلیسیها، جلوگیری از هرگونه عمل مؤثر محسوب میشد ــ بنابراین، امکان داشت او را «خودی» دانست. در محافل خصوصی، به این مطلب با طعن و تمسخر و بیاعتنایی به ارزشهای انسانی تصدیق میشد. طرز فکر میلیونرهای هندی نیز شبیه به همین بود. گاندی از آنان میخواست توبه کنند، و آنان نیز بهطبع او را به سوسیالیستها و کمونیستهایی ترجیح میدادند که اگر فرصت به دستشان میافتاد، پولهای میلیونرها را میگرفتند. اینکه چنین محاسبات تا چه حد در درازمدت درست از کار دربیاید، محل تردید است.
گاندی میگوید: «فریبدهندهگان سرانجام فقط خود را فریب میدهند». اما به هر حال، یکی از دلایلی که تقریباً همیشه با گاندی به ملایمت رفتار میشد، این احساس بود که او آدم بهدردخوری است. محافظهکاران انگلیسی تنها هنگامی واقعاً به خشم آمدند که او در ۱۹۴۲ [در جنگ جهانی دوم] میخواست با دیگر فاتحان [یعنی آلمان و جاپان] نیز بدون خشونت رفتار شود.
ولی حتا در آن زمان هم میدیدم که مأموران انگلیسی با آمیزهیی از خنده و ناخشنودی از او سخن میگویند، هرچند به نحوی در عین حال او را دوست دارند و ستایش میکنند. هیچکس هرگز نگفت که گاندی فاسد است یا به معنایی مبتذل جاهطلب است، یا از ترس و از سر بدخواهی دست به کاری میزند. وقتی دربارۀ مردی مانند گاندی داوری میکنیم، به نظر میرسد که بهطور غریزی او را با ملاکهای عالی میسنجیم، و به این سبب بوده که برخی از فضایل او تقریباً از چشم دور مانده است. مثلاً حتا از زندهگینامۀ خودنوشتِ او شجاعت کمنظیرش کاملاً پیداست. چهگونهگی مرگش شاهدی بر این مدعاست، زیرا شخصیتی اجتماعی و سیاسی همچون او اگر ارزشی برای جانش قایل بود، مسلماً از خود بیشتر محفاظت میکرد. همچنین به نظر میرسد که گاندی با سوءظن دیوانهواری که، به نوشته یی.ام. فارستر در کتاب گذری به هند[۱]، یکی از معایب هندیهاست (همچنان که دورویی از رذایل انگلیسیهاست)، بهکلی بیگانه بود. البته او بدونشک آنقدر زیرک و هوشیار بود که به دغل و شیادی پی ببرد، ولی به نظر میرسد تا حد امکان معتقد بود که دیگران صادقانه عمل میکنند و از راه سرشت پاکشان میتوان به آنان نزدیک شد. گاندی از خانوادۀ طبقۀ متوسط تنگدستی برخاسته بود. زندهگی را با سختی آغاز کرد و احتمالاً از جهت ظاهری و فیزیکی جالب نظر نبود. اما رشک و احساس حقارت نداشت. از برخورد بر اساس رنگ پوست هنگامی که نخستینبار در افریقای جنوبی با آن روبهرو شد، ظاهراً سخت به شگفت آمد. حتا درگیرودار جنگی که بهواقع جنگ رنگ پوست بود، به دیگران از دیدگاه نژاد یا شأن و مقام نمینگریست. فرماندار ایالت و یک تاجر پنبه میلیونر و یک حمال نیمهگرسنه دراویدی و یک سرباز انگلیسی همه در چشمش متساویاً انسان بودند و با همه میبایست به یک شیوه برخورد کرد. جالب توجه است که گاندی حتا در بدترین اوضاع و احوال، مانند هنگامی که در افریقای جنوبی به علت طرفداری از جامعۀ هندیان آن کشور از چشم مردم افتاده بود، بازهم دوستانی اروپایی داشت.
زندهگینامۀ خودنوشت بهصورت پاورقیهای مسلسل در روزنامه منتشر میشد و شاهکار ادبی نیست، ولی چون اغلب از مطالب عادی و روزمرّه تشکیل شده، حتا بیشتر در خواننده تأثیر میگذارد. باید به یاد آورد که گاندی در اول کار دانشجوی هندی جوانی با آرزوهای معمول بود و بهتدریج و گاهی حتا برخلاف میل باطنی به عقاید افراطی رسید. زمانی کلاه سیلندر به سر میگذاشت، به کلاس رقص میرفت، فرانسه و لاتین میخواند، در پاریس بالای برج ایفل میرفت، و حتا میکوشید ویولن یاد بگیرد ــ و اینها همه برای جذب تمدن اروپایی به نحو اکمل بود. او نه از زمرۀ قدیسان شهره به زهد و پرهیزکاری از اوان کودکی بود، و نه از جمله نوع دیگری از قدیسان که پس از هرزهگیها و شهوترانیهای پرشور و استثنایی به دنیا پشت میکنند. گاندی به خطاهای جوانیاش اعتراف کامل میکند، ولی در واقع خطاها به قدری نیستند که قابل اعتراف باشند. روی جلد کتاب او عکسی از داراییهایاش به هنگام مرگ چاپ شده است. کل آنها را به پنج پوند میشود خرید، و تل گناهان یا دستکم گناهان جسمانیاش نیز بزرگتر از آن نیست. چند نخ سیگاری که کشیده، چند لقمه گوشتی که خورده، چند پشیزی که در کودکی از خدمتکار زن خانه کِش رفته، دو بار سر زدن به یک روسپیخانه (هر بار بیآنکه «کاری بکند» از آنجا گریخته)، یک بار لغزشی که در شهر پلیموت [در انگلستان] نزدیک بوده با خانم صاحبخانه پیدا کند ولی بهموقع از آن نجات پیدا کرده، و یک بار خشم گرفتن ــ اینها کل مجموعه گناهانِ اوست. گاندی از کودکی همیشه عمیقاً جدی بود، جدیتی بیشتر اخلاقی تا دینی، ولی تا پیش از سی سالهگی، زندهگیاش جهت قطعی نداشت. نخستین ورودش به امری که بتوان آن را اجتماعی و سیاسی توصیف کرد، از راه گیاهخواری بود. احساس میکنیم که صفات عادی او از نیاکان طبقه متوسط و استخواندارش به ارث رسیده بود که به کار تجارت اشتغال داشتند. او حتا پس از ترک جاهطلبیهای شخصی، حقوقدانی با تدبیر و پرتوان، مردی واقعبین در عرصۀ سازماندهی سیاسی، دقیق در پرهیز از اسراف، گردانندۀ زبردست کمیتهها و خستهگیناپذیر در جلب کمکهای مالی بود. شخصیت او آمیزهیی عجیب بود، اما هیچ چیزی در آن پیدا نمیشد که بتوان بر آن انگشت گذاشت و با صفت بد از آن یاد کرد. من معتقدم که حتا آشتیناپذیرترین دشمنان گاندی اذعان خواهند کرد که او مردی استثنایی بود که با حیاتش به غنای جهان افزود: ولی هرگز احساس یقین کامل نکردهام که آیا او مردی دوستداشتنی نیز بود و آیا برای کسانی که بنیادهای دینی تعالیمش را نمیپذیرند، آن تعالیم ممکن است چیزی دربرداشته باشد؟
در سالهای اخیر متداول شده که بگویند گاندی نه تنها با جنبش چپ غرب همدلی داشته، بلکه جزوِ جداییناپذیر آن بوده است. آنارشیستها و صلحخواهان بهویژه او را از خود شمردهاند و بدون در نظر گرفتن گرایشهای اخروی و ضداومانیستی در آموزههای وی، فقط به مخالفتش با تمرکز امور در دست دولت و خشونت دولتی توجه کردهاند. ولی به عقیدۀ من، باید در نظر داشت که تعالیم گاندی قابل سازگاری با این اعتقاد نیست که انسان ملاک و میزانِ همۀ چیزهاست و در این دنیا که تنها دنیایی است که داریم، باید کاری کنیم که زندهگی ارزش زیستن داشته باشد. تعالیم او تنها با قول به این فرض معنا پیدا میکند که خدا هست و دنیای اشیا و اجسام وهم و پنداری پوچ بیش نیست که باید از آن گریخت. شایان توجه است که انضباطی که گاندی برای خود قرار داده بود (اگر چه احیاناً به رعایت آن برای همۀ پیروانش اصرار داشت) به عقیدۀ او واجب بود اگر کسی میخواست در خدمت خدا یا بشریت باشد. نخست، پرهیز از خوردن گوشت و در صورت امکان هرگونه غذای حیوانی. (خود گاندی ضرورتاً برای حفظ تندرستی شیر مینوشید، ولی ظاهراً احساس میکرد که این کار انحراف از راه راست و بازگشت به شیوههای بد گذشته است.) پرهیز از نوشابههای الکولی و دخانیات و همهگونه ادویهها و چاشنیها حتا از نوع گیاهی؛ زیرا غذا را باید نه برای لذت، بلکه فقط به منظور حفظ قوای بدنی خورد. دوم، در صورت امکان، پرهیز از آمیزش جنسی. اگر مجامعت باید صورت گیرد، باید فقط به منظور داشتن فرزند و ظاهراً به فاصلههای طولانی باشد. خود گاندی در سیوچندسالهگی عهدِ «براماچاریا» بست که به معنای نه تنها جفت پرهیزی کامل، بلکه همچنین حذف میل جنسی است. به نظر میرسد که چنین کاری بدون رعایت رژیم غذایی خاص و روزهگیریهای مکرر دشوار است. یکی از خطرهای نوشیدن شیر، بیدار شدن میل جنسی است. و سرانجام مهمترین نکته اینکه کسی که در پی خیر و نیکی است، نباید هیچ دوستی نزدیک و هیچگونه عشق و دلبستهگی منحصربهفرد داشته باشد.
گاندی میگوید دوستیهای نزدیک خطرناکاند؛ زیرا «دوستان در یکدیگر تأثیر میگذارند»، و شخص ممکن است به علت وفاداری به دوست، به راه کج برود. این سخن مطلقاً درست است. از این گذشته، اگر کسی بخواهد به خدا یا به کل بشر عشق بورزد، دیگر نمیتواند هیچ فرد خاصی را مرجح بشمارد. این سخن نیز درست است و نقطهیی است که از آن پس آشتی میان طرز فکر اومانیستی و موضع دینی امکانپذیر نیست. عشق در نزد انسان عادی بیمعناست اگر به معنای دوستداشتن بعضی کسان بیش از دیگران نباشد. از زندهگینامۀ خودنوشت گاندی روشن نیست که او نسبت به همسر و فرزندان خویش بیملاحظه رفتار میکرد یا نه، ولی به هر حال تا این اندازه روشن است که او سه بار حاضر بود بگذارد زن و فرزندش بمیرند و غذایی را که پزشک تجویز کرده بود و منشای حیوانی داشت، به آنان ندهد. درست است که آنان نمردند، و میتوان تصور کرد که گاندی زیر فشار زیاد از سوی مقابل همیشه به بیمار اجازه میداد که از زنده ماندن یا گناه کردن یکی را انتخاب کند. ولی اگر تصمیم تنها با خودش بود، غذای حیوانی را ممنوع میکرد و به خطر اعتنایی نداشت. او میگوید بر آنچه شخص میکند تا زنده بماند، باید حدی وجود داشته باشد؛ و میتوان دید که سوپ جوجه مسلماً بیرون از آن حد است…
Comments are closed.