احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 27 جدی 1394 - ۲۶ جدی ۱۳۹۴
ایمی/
ایمی واینهاوس، خوانندۀ بریتانیایی، فقط دو آلبوم منتشر کرده بود و در همان چند سال شهرتِ قبل از مرگش در سن ۲۷ سالهگی، اعتیاد به الکول و سایر جنبههای زندهگیِ شخصیِ عنانگسیختۀ او بهحدی توسط رسانهها پوشش داده شده بود که کسی حدس نمیزد یک مستند بتواند جنبهها و زوایای تازهیی از زندهگیِ او را کشف کند. ولی دقیقاً به همین دلیل، فیلم «ایمی» ساختۀ آصف کاپادیا، مستندی گویا و روشنگر است.
تصویری که این مستند از ایمی واینهاوس ارایه میکند، چنان خصوصی و تکاندهنده است که بیننده احساس میکند این فیلم در مورد ستارهیی است که از او هیچ شناختی ندارد. این خوانندۀ جوان که چشمانش را همیشه به سبکِ چشمگربهیی آرایش میکرد، به اندازۀ بیلی هالیدی مستعد بود، کاریزمای اروتیکی داشت که مثل نور از پیکرش میتابید و در عین حال برای نابود کردن خود، اشتهای سیریناپذیری داشت که آصف کاپادیا بهخوبی آن را از داستانبافیهای روزنامههای عامهپسند و جنجالی تمیز میدهد، به اوج میرساند و آن را به یک فاجعۀ سوزان که حکایت واقعیِ زندهگی او بود، بدل میسازد.
ابرهای سیل ماریا (Clouds of Sils Maria)
اگر اینگمار برگمن فیلمساز سختگیری نبود، شاید یکی از فیلمهای او به نامِ «سونات پاییزی» ۱۹۷۸ شبیه فیلم «ابرهای سیل ماریا» از کار برمیآمد. این فیلم به کارگردانی اولیویر آسایاس، درامِ گیرایی است در مورد زندهگی بازیگری (با بازی ژولیت بینوش) که متوجه نمیشود بحران روحیِ میانسالی که به آن دچار شده، بهترین شخصیتی است که تاکنون بازی کرده است.
ژولیت بینوش در ایفای این نقش، مجموعهیی سمفونیوار از احساسات را به نمایش میگذارد و کریستین استوارت در نقش دستیار بلندپروازِ او بازییی ارایه میدهد که به آیندۀ درخشانِ او به عنوان یک بازیگر زنِ خوب اشاره دارد؛ جین فوندای قرن بیستویکم.
اولیویر آسایاس عنوانِ داستان را که در حقیقت یکی از گونههای شکلگیریِ تودههای ابر در آسمان است و نام آن، حلقه زدنِ ماری سفید و ترسناک معنی میدهد، به یک استعاره برای توضیح نیروهای تیرۀ زندهگی بدل کرده و از این داستان، یک اثر سینماییِ شاعرانه ساخته است.
کرید (Creed)
شاید بسیاری از سینمادوستان فکر میکردند آخرین چیزی که حاضرند تماشا کنند، یک اپیزود یا دنبالهیی از مجموعه فیلمهای «راکی» است. اما فیلم کرید به کارگردانی رایان کوگلر، درام روانشناسانهیی که در رینگ بوکس اتفاق میافتد، پُرهیجانترین فیلم سرگرمکنندۀ سال ۲۰۱۵ است.
داستان فیلم، استندرد همیشهگی و کلیشهییِ فیلمهای مشتزنی است، ولی هر نگاهِ دوربین و صحنههایی که شکار شده، شاهدی است از جسارت و نوآوری این کارگردان.
مایکل بی جوردن در نقش پسرِ آپولو کرید، نوع جدیدی از بازیگری حرفهیی را ارایه میدهد، آنقدر خونسردانه است که به نظر میرسد بازیگری او زیر نقاب پنهان شده، ولی در عین حال، یک احساس عمیقِ آسیبپذیری را نیز نشان میدهد که یادآورِ بازی سیلوستراستالونه در اولین قسمت از مجموعۀ «راکی» است.
سیلوستر استالونه در این فیلم، نقش قوییی دارد و در واقع نسخهیی ورشکسته ولی تسلیمنشده از گذشتۀ خودش را ارایه میدهد. شاید کمی سطحی و کهنه به نظر بیاید، ولی سیلوستر استالونه به این شخصیت، روح بسیار قوی داده است.
پایان سفر (The End of the Tour)
اگر میخواهید ببینید فیلمی که داستان ندارد و تماماً حرف و گفتوگو است، چهطور میتواند تماشاچی را در تمامیِ لحظات جذبِ خود کند، فیلم «هشت نفرتانگیز» را فراموش کنید و به تماشای «پایان سفر» بروید.
فیلمی به کارگردانی جیمز پونسولت، یک درام با حکایتی بسیار روان در مورد زندهگی دیوید فاستر والاس، نویسندهیی که چنان تحت تأثیر پیچیدهگیهای ناشی از خودبزرگبینی بود که حتا نمیتوانست به خود اجازه دهد که از موفقیت و شهرتش لذت ببرد.
بازی جیسون سگان در نقش دیوید فاستر والاس خارقالعاده است و این شخصیت را که از زمرۀ متفکران نسل ایکس بوده ولی بهخاطر بینش عمیق و البته کژیهایش موفقیت را یک نوع شکست تلقی میکرد، بهخوبی نشان میدهد.
جسی آیزنبرگ که در نقش خبرنگار مجلۀ رولینگ استون با او مصاحبه میکند، به دنبال یافتن عقلانیت و منطق است. اما «پایان سفر» در نهایت به دنبال کشف اسرارِ خودکشیِ این نویسنده است. فیلم اینطور نتیجهگیری میکند که دیوید فاستر والاس به یک سر و گردن بالاتر بودن از اطرافیانش معتاد بود، حتا به این قیمت که ریاکاری او در کماهمیت جلوه دادن شهرتش برملا شود.
پشت و رو (Inside out)
این فیلم بهترین محصول شرکت فیلمسازی پیکسار طی دهۀ اخیر است و چیزی خلق کرده که تا کنون در هیچ فیلمِ دیگری مشاهده نشده: تصویری از نبرد و رقابت بین احساساتِ گوناگونِ ما که در نهایت شخصیتِ ما را میسازد.
وقتی که رایلی شخصیت اصلیِ داستان (با صدای کایتلین دییاس) در آغاز نوجوانی همراه با خانوادهاش به شهر سانفرانسیسکو نقل مکان میکند، در نومیدی غرق میشود. زیبایی این دنیای جادویی انیمیشن در این است که نومیدی این نوجوان را به یک بازی سرنوشتساز با موضوع خاطرات و هویت بدل میکند.
احساس خشم (با صدای لوییس بلک و لحن عالی جنگطلبانۀ او)، احساس هراس (با صدای بیل هادر)، احساس انزجار (با صدای میندی کالینگ)، و احساس شادی ( با صدای امی پویلر) رویهمرفته آنچه را که در درون مغز رایلی نوجوان میگذرد، بیان میکنند. ذهن او به یک هیأت مدیرۀ مشورتی متشکل از نیروهای متضاد میماند و احساس اندوه (با صدای فیلیس اسمیت) به نقطۀ اتکا و معیار اخلاقی او بدل میشود. کارگردان و نویسندۀ فیلمنامه پیت داکتر است.
فاجعه (Trainwreck)
عنوان و تبلیغاتِ این فیلم طوری است که به نظر میرسد داستانِ آن در مورد یک زن جوانِ مست و بیآخر و عاقبت است. اما شخصیت اصلی فیلم که ایمی شومر نقشِ او را ایفا میکند، نویسندۀ یک مجله است و در نهایت تعجب، فرد قابل و کارآمدی است. او عاشق سکس، رفتار غیرمسوولانه و به زبان آوردنِ هر آن چیزی است که به ذهنش خطور میکند. او در حقیقت تمام آن کارهایی را میکند که فرهنگ امروزی جامعه به او آموخته است.
«فاجعه» به کارگردانی جود آپادو دربارۀ مسیر زندهگی این زنِ جوان و خوشبرخورد به سمت بلوغ شخصی و اجتماعی است. کمدی عاشقانه و بسیار خندهداری است که بازیگرانی مثل جولیا رابرتز، ساندرا بولاک و مک مگ رایان هیچگاه نمیتوانستند اریه دهند. ولی ایمی شومر که خودش فیلمنامه را نوشته، همه شاهزادهخانمهای معروف فیلمهای کمدی عاشقانه را داخلِ جیبش میگذارد.
پاک شدن: ساینتولوژی و زندان اعتقاد (Going Clear: Scientology and the Prison of Belief)
الکس گیبنی، کارگردان این فیلم، درست بهسرعتی که دیگران یک اپیزود مجموعههای تلویزیونی کمدی تولید میکنند، مستند میسازد و به همین دلیل در برخی موارد، آثار مستندِ او ضعفهایی دارند. ولی در این مستند، او با کنکاش استادانه در اعماق فرقۀ مذهبی ساینتولوژی، از تمام آثار قبلیاش یک گام جلوتر میرود.
این مستند به اندازۀ یک فیلم تریلر هیجان و کنجکاوی برمیانگیزد. این فیلم با رخنه کردن در اعماق پنهانِ این فرقه و با جزییات بسیار دقیق و نگاهی نزدیک توضیح میدهد که چهگونه تام کروز و جان تراولتا در این باورها غرق شده و چهطور تعداد زیادی از مردم عادی برای پیوستن و پیروی از این فرقه که ران هوبارد بنیانگذارش آن را از روی داستانهای علمی- تخیلی ساخته، زندهگی و هویت خود را رها میکنند.
عشق و رحم (Love & Mercy)
چهطور میتوان در مورد برایان ویلسون یکی از اعضای گروه موسیقی بیچ بویز، نابغۀ دنیای موسیقی پاپ با شخصیتی بسیار حساس و شکننده که گاه حتا نمیتوانست یک جملۀ کامل را سرهم کند، یک فیلم زندهگینامهیی و موزیکال ساخت؟
این فیلم عالی و تأثیرگذار به کارگردانی بیل پلاد به عمق بیثباتی در شخصیت برایان ویلسون میرود و او را شخصیتی فرشتهوار توصیف میکند که به همان شکلی که صداهای عجیبوغریب از دوردستها میشنید، ملودی موسیقی نیز در ذهنش صدا میکرد و به او الهام میشد.
پل دانو که بازی او در این فیلم را میتوان بهترین بازیگری سال ۲۰۱۵ به شمار آورد، بهخوبی تمامی تیکها، مکثها و لکنت زبان برایان ویلسون در سنین جوانی را به نمایش میگذارد. و جان کیوساک که نقش برایان ویلسون در میانسالی را ایفا میکند (هرچند از نظر ظاهری شباهتی به او ندارد)، پس از فیلم «هر چه خواستی بگو» محصول ۱۹۸۹، پُراحساسترین و شیواترین بازیِ خود را ارایه میدهد.
مد مکس: جادۀ خشم
جورج میلر کارگردان مجموعۀ «مد مکس» همانطور که در فیلم اولش جنگجوی جادهیی و شخصیت اصلی فیلم را بر حریفانش چیره کرد، این بار کاملاً برعکس، حریفان را بر جنگجوی جادهیی پیروز میکند و نتیجۀ کار یک فیلم مسحورکننده است. هیچ صحنۀ اکشنی تاکنون با این سرعت و این حد از نمایش خشم، تولید نشده است. تماشای این صحنهها مثل یک بازی کمپیوتری کابوسوار با نتیجۀ مرگ و یا زندهگی است.
زیبایی این فیلم در این است که در تک تکِ صحنههای آن که با هوشیاری و تیزی ادیت شدهاند و در هر مورد از دوئلهای بیامانی که در فیلم اتفاق میافتد، همواره یک موضوعِ مهم وجود دارد.
کارول
این فیلم به کارگردانی تاد هینز که داستان آن در اوایل دهۀ پنجاه میلادی اتفاق میافتد، در نگاه اول با یکی از فیلمهای قبلی او یعنی «دور از بهشت» تشابه فراوانی دارد. اما این کارگردان در هیچیک از فیلمهای قبلی خود کششِ عاشقانه بین دو نفر را به این شکل ظریف اما صریح تصویر نکرده بود. او کتاب پاتریشیاهای اسمیت را که در سال ۱۹۵۲ با اسم مستعار به چاپ رسید، به یک سفر عاشقانۀ جذاب بدل کرده که به دلشکستهگی آغشته است.
تا زمانی که از زندهگی خانوادهگی کارول به عنوان مادری وفادار و همسری ناراضی که درشُرف از دست دادن حقِ حضانتِ تنها فرزندش است با خبر نمیشویم، فکر میکنیم او زن جذاب، هوسباز و خطرناکی است.
کیت بلانشت با نشان دادنِ احساسات و حالات گوناگون کارول، از مهربانی و غرور گرفته تا خشم و نومیدی، بهخوبی پیچیدهگیهای این شخصیت را بیان میکند. و رونی مارا بازیگر نقش مقابل و معشوق جوان کارول، راه کشف عشقِ واقعی را برای او هموار میکند.
فیلم «کارول» بدون آنکه فریاد بکشد، در حقیقت دادخواستی است برای تساهل و پذیرشِ دگرباشان؛ فیلمی که مفهوم رهایی را که در نگاه هالیوود کهن جایی نداشت، بهخوبی برجسته میکند.
منبــع: مد و مه/ دی ۱۳۹۴
Comments are closed.